جملات قشنگ و پند آموز
صفحه 4 از 14 • 1, 2, 3, 4, 5 ... 9 ... 14
رد: جملات قشنگ و پند آموز
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
مارگوت بیکل : از تنهایی مگریز به تنهایی مگریز گه گاه آنرا بجوی و تحمل کُن و به آرامش خاطر مجالی ده.
مهاتما گاندی : پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آن است که بعداز هر زمین خوردنی برخیزی .
گوته : دانستن به تنهایی کافی نیست ، دانسته را باید بکار بست . خواستن به تنهائی کافی نیست ، خواسته را باید عمل کرد
مادر ترزا : ممکن است بیان عبارت محبت آمیز، ساده به نظر برسد، اما بازتاب آنها تا بی نهایت ادامه می یابد...
ویکتور هوگو : ایمان داشته باش که کوچکترین محبت از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شود.
از وبلاگ سخن بزرگان
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
فرق انسان و سگ در آنست كه اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت. «تولستوی»
کسیکه حفظ جان را مقدم بر آزادی بداند، لياقت آزادی را ندارد. «بنجامين فرانکلين»
اگر میخواهيد در زندگی دوستان وفادار و ياران غمخوار داشتهباشيد، کم و خيلی دير با مردم دوست شويد .«هرشل»
کسی که میخواهد رازی را حفظ کند بايد اين واقعيت را که رازی دارد، کتمان کند.«گوته»
به جاي اين كه سعي كنيد مرد موفقيت باشيد، سعي كنيد مرد ارزشها باشيد. « آلبرت انیشتین»
مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت زن زشت در دنيا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمیتوانند خود را زيبا جلوه دهند. «جورج برنارد شاو»
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: جملات قشنگ و پند آموز
"جیمز بریانت"
Ronia- همکار گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 9
رد: جملات قشنگ و پند آموز
maryam.m- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 3
رد: جملات قشنگ و پند آموز
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
maryam.m- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 3
رد: جملات قشنگ و پند آموز
گفتگو با خدا
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم .
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم : اگر وقت داشته باشید .
خدا لبخند زد
وقت من ابدی است .
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد ...
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .
زمان حال فراموش شان می شود .
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .
بعد پرسیدم ...
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .
اما می توان محبوب دیگران شد .
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم .
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن .
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند .
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند .
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .
و یاد بگیرن که من اینجا هستم .
همیشه
اثری از ریتا استریکلند
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
ز هر دانشی چون سَخُن بشنوی/ ز ِ آموختن یکزمان نَغنَوی
چو دیدار یابی به شاخ ِ سَخُن/ بدانی که دانش نیاید به بُن
(فردوسی)
parvaneh- کاربر متوسط لاک پشتی
- تشکر : 0
چارلی چاپلین
*((بگذارید وبگذرید و دل مبندید , چشم بیندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و رفت)) امام علی علیه السلام.
*قول دادن مثل پر کاه سبک است و عمل به آن مثل کوه سنگین ((ناپلئون بناپارت))
*زندگی هنگامه فریاد هاست , سرگذشت در گذشت یادهاست زندگی تکرار جان فرسودن است رنج ما تاوان انسان بودن است....
*شکسپیر میگه فراموش کن اون چیزی رو که نمیتونی بدست بیاری و بدست بیار اون چیزی رو که نمیتونی فراموش کنی...
*آنسوی ناکامی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست.
*زندگی یعنی پژوهش و فهمیدن چیزی جدید ((پروفسور محمود حسابی))
*ناپلئون میگه:
همیشه حرفی رو بزن که بتونی بنویسیش , چیزی رو بنویس که بتونی امضاش کنی وچیزی رو امضا کن که بتونی پاش وایستی..
*دریای طوفانی ناخدای لایق میسازد پس همواره ممنون لحظات دشوار زندگی باش.
*گاهی وقتا از نردبون خدا بالا میری تا دستای خدا رو بگیری , غافل از این که خدا همون پائین ایستاده و محکم نردبونو گرفته تا تو نیفتی...
*دنیا را بد ساختند کسی را که تو دوستش داری او دوستت ندارد , کسی را که تو دوستش نداری او دوستت دارد, کسی را که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد به رسم و آئین زندگی به هم نمیرسید...این است رنج زندگی. ((دکتر علی شریعتی))
* در مشکلات زندگی باید سکوت کرد شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد..
*من ادعا نمیکنم که همواره بیاد کسانی هستم که دوستشان دارم ولی میتوتنم ادعا کنم لحظاتی که بیادشان نیستم دوستشان دارم.. ((دکتر علی شریعتی))
*دکتر شریعتی : برایت دعا میکنم خدا از تو بگیرد هر آنچه که خدا را از تو میگیرد.
*چارلی چاپلین میگه:
زندگی شاید آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شده ای تا میتوانی زیبا برقص..
*کوچه های زندگی بن بست نیست, زندگی هرچیز که با ما هست نیست, گاه باید روی دست انداز رفت , کوچه های زندگی یکدست نیست..
*من رقص دختران هندی را از نماز اقوامم بیشتر دوست دارم زیرا آنان با عشق می رقصند و اینان به عادت!! ((دکتر علی شریعتی))
امیدوارم جملاتی که نوشتم خوب باشن و بعضیاشون هم امید بشن واسه زندگی ,خیلی زندگی رو سخت نگیرین چون باید یه روزی رفت و مرگ هم از رگ گردن به آدم نزدیکتره پس با درست زندگی کردن بهترین لذت رو ببریم که بعدا حسرت یک لحظش رو نخوریم .. ببخشید کوچکتر از اینم که این حرفا رو بزنم و بخوام نصیحت کنم ولی چیزی که هست و باید پذیرفت.
آرزو میکنم بهترین و زیباترین لحظات رو همراه با موفقیت و سلامتی برای یکایک شما عزیزان :\m/:
samira- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 7
رد: جملات قشنگ و پند آموز
«دلی کز خرد گردد آراسته
یکی گنج گردد پر از خواسته»
فردوسی
دل شما هم پر از خرد است که گنجی اینچنین پُر خواسته می باشد.
پاینده باشید
parvaneh- کاربر متوسط لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: جملات قشنگ و پند آموز
4 ساله که بودم: پدرم قادر بود که هر کاری را انجام دهد
5 ساله که بودم: پدرم خیلی چیزها را میدانست
6 ساله که بودم: پدرم باهوش تر از پدر تو بود.
8 ساله که بودم: پدرم همه چیز را نمیدانست.
10 ساله که بودم: حس میکردم روزهای جوانی پدرم با روزهای ما خیلی فرق داشته.
12 ساله که بودم: اوه معلومه! پدر خیلی چیزها را نمیدونه! وخیلی پیر شده.
14 ساله که بودم: به حرفهایش توجه نکن، او قدیمی است.
21 ساله که بودم: کی؟ اون؟ خدای من اون که چیزی نمیدونه!
25 ساله که بودم: بابا هیچی نمیدونه. البته یک چیزهای کوچیکی رو میدونه. هر چی باشه سنش زیاده.
30 ساله که بودم: شاید بهتر باشه از پدرم بپرسم که نظر او چیست. هر چی باشد او آدم با تجربه ای است.
40 ساله که بودم: عجیب است! پدر چطور قضیه را به این خوبی رفع و رجوع میکرد! او خیلی عاقل بود و دنیایی تجربه را پشت سر گذاشته بود.
50 ساله که بودم: حاضر بودم که چیزم را بدهم و بتوانم یک دقیقه با او حرف بزنم.
چقدر متاسفم که قدرش را ندانستم
:[-o<:
maryam.m- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 3
رد: جملات قشنگ و پند آموز
در نظر مردم سخن سنج قدر سخن بیش از گنج است . بزرگمهر
با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . ارد بزرگ
در این دنیا از دو راه می توان موفق شد ؛ یا از هوش خود و یا از نادانی دیگران . لابرویر
برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه کرد . بلوتارک
همۀ خوشبختیها و موفقیت که به من روی آورده از درهایی وارد شده است که آنها را به دقت بسته بودم . بایرون
دل آدمی بنده آرزوست ، سرشتها یکسان نیست ، هر کس خویی دارد ، و جویا و خواهان چیزی است . بزرگمهر
آنانکه گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرار آنند . سانتایانا
بزرگی و تنها ، و آبی و در اوج . آسمانی انگار . آندرومدا
هیچ گاه از داشتن دشمن نترس ، از انجام ندادن درست آرمان های خویش بترس . ارد بزرگ
به من بگو قبل از آمدن به این دنیا کجا بودی؟ تا بگویم بعد از مرگ کجا میروی . شوپنهاور
آن که پند پذیر نیست ، در حال افتادن در چاله سستی و زبونی است . ارد بزرگ
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6
بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین
عاشق شدن
To laugh until it hurts your stomach .
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !
To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی
To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه
To find money in a pant that you haven't used since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی
To laugh at yourself looking at mirror, making faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!
Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی
To accidentally hear somebody say something good about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه
To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی !
To hear a song that makes you remember a special person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره
To be part of a team.
عضو یک تیم باشی
To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی
To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !
To pass time with your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
To see people that you like, feeling happy.
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
See an old friend again and to feel that the things have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده
To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره
To laugh .......laugh. .........and laugh ...... remembering stupid things done with stupid friends.
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و باز هم بخندی .......
These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند
Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم
Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد
وقتي زندگي 100 دليل براي گريه كردن به تو نشان ميده تو 1000 دليل براي خنديدن به اون نشون بده.
(چارلي چاپلين)
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: جملات قشنگ و پند آموز
دست شما درد نكنه
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم
در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود آن را می سازد
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را كه میل دارد نیز بخورد
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست .
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
یک: به مردم بیش از آنچه انتظار
دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید.
دو: با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید.
برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارتهای مکالمه ای مثل دیگر مهارتها خیلی
مهم میشوند.
سه: همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید
خرج نکنید و یا همانقدر که می خواهید نخوابید.
چهار: وقتی می گویید "دوستت دارم" منظورتان همین باشد.
پنج: وقتی می گویید "متاسفم" به چشمان شخص مقابل نگاه کنید.
شش: قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید.
هفت: به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید.
هشت: هیچوقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز
ندارند.
نه: عمیقاً و بااحساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این
تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید.
ده: در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید.
یازده: مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید.
دوازده: آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید.
سیزده: وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید،
لبخندی بزنید و بگویید "چرا می خواهی این را بدانی؟"
چهارده: به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیتهای بزرگ مستلزم
ریسک های بزرگ هستند.
پانزده: وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید "عافیت باشد"
شانزده: وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست
ندهید.
هفده: این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به
دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.
هجده: اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند.
نوزده: وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای
اصلاح آن اقدام کنید.
بیست: وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید ، کسی که تلفن کرده آن
را درصدای شما می شنود.
بیست و یک: زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .
منبع: وبلاگ يک فراهاني
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچك بود.
دانه دلش میخواست به چشم بیاید اما نمیدانست چگونه.
گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت...
گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت:
من هستم، من اینجا هستم، تماشایم كنید.
اما هیچكس جز پرندههایی كه قصد خوردنش را داشتند یا حشرههایی كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میكردند، كسی به او توجه نمیكرد.
دانه خسته بود از این زندگی، از این همه گم بودن و كوچكی خسته بود، یك روز رو به خدا كرد و گفت: نه، این رسمش نیست.
من به چشم هیچ كس نمیآیم. كاشكی كمی بزرگتر، كمی بزرگتر مرا میآفریدی.
خدا گفت: اما عزیز كوچكم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فكر میكنی. حیف كه هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد، ماجرایی است كه تو از خودت دریغ كردهای. راستی یادت باشد تا وقتی كه میخواهی به چشم بیایی، دیده نمیشوی.
خودت را از چشمها پنهان كن تا دیده شوی.
دانه كوچك معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاك و خودش را پنهان كرد.
رفت تا به حرفهای خدا بیشتر فكر كند.
سالها بعد دانه كوچك سپیداری بلند و باشكوه بود كه هیچ كس نمیتوانست ندیدهاش بگیرد؛ سپیداری كه به چشم همه میآمد ...
تا زمانی که ضمیر ناخودآگاهت را متقاعد نکنی که انسان موفقی هستی، شکست خواهی خورد. این قانع کردن با تاکید و تکرار موثر به وجود می آید. اسکاول شین
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز روبرداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف
کرد.بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی
از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها
در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف
پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه
ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی روپر کردند. او یکبار دیگر پرسید که آیا ظرف پر
است و دانشجویان یکصدا گفتند: 'بله'. بعدپروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز
برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد.در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر
می کنم!' همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: ' حالا من
می خوام که متوجه این مطلب بشین که : این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین
چیزها در زندگی شما هستند: خدا، خانواده تان،فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین
علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر ازبین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان
پای برجا خواهد بود. سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و
ماشینتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.' پروفسور ادامه داد: 'اگر اول ماسه ها
رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست
عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین،
دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای
شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ
پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه
زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپهای
گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه
چیزها همون ماسه ها هستند.' یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: 'پس دو فنجان قهوه چه
معنی داشتند؟' پروفسور لبخند زد و گفت: 'خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به
شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدرشلوغ و پر مشغله ست، همیشه در اون جایی برای دو
فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست.
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
enzo- کاربر تازه وارد لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: جملات قشنگ و پند آموز
شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
شیوانا بهسراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بتاعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است...
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
مرد به قصد فرار به كوچهيي دويد، بن بست يافت. خود را به خانهيي درافگند. زني آنجا كنار حوض خانه چيزي ميشست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هياهو و آواز در بترسيد، بار بگذاشت (سِقط كرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نيز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچهيي فروجست كه در آن طبيبي خانه داشت. مگر جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايهء ديوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد، چنان كه بيمار در جاي بمُرد. پدر مُرده نيز به خانه خداي و صاحب خر پيوست!
مَرد، همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افگند. پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست!
مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود را به خانهء قاضي افگند كه "دخيلم!". مگر قاضي در آن ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود. چون رازش فاش ديد، چارهء رسوايي را در جانبداري از او يافت و چون از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به درون خواند.
نخست از يهودي پرسيد .گفت: "اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم.
قاضي گفت: "دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست.. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند!" و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكومش كرد!
جوانِ پدر مرده را پيش خواند .گفت: "اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمدهام."
قاضي گفت: "پدرت بيمار بوده است، و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيي، چنان كه يك نيمهء جانش را بستاني!" و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود، به تأديهء سي دينار جريمهء شكايت بيمورد محكوم كرد!
چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود، گفت: "قصاص شرعاً هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حالي ميتوان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. طلاق را آماده باش!" مردك فغان برآورد و با قاضي جدال ميكرد كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد.
قاضي آواز داد: "هي! بايست كه اكنون نوبت توست!"
صاحب خر همچنان كه ميدود فرياد كرد: "مرا شكايتي نيست. محكم كاري را، به آوردن مرداني ميروم كه شهادت دهند خر مرا از كره گي دُم نبوده است.
به نقل از "كتاب كوچه" ، گرد آورنده شادروان احمد شاملو
یک فرد باهوش یک مسئله را حل میکند ا ما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری می کند . اینشتن
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
مدتها بود این را نشنیده بودم.
ممنون فریده جان
Sahra- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 2
صفحه 4 از 14 • 1, 2, 3, 4, 5 ... 9 ... 14
» داستان های کوتاه و حکایت های پند آموز
» خدا و لاكپشت (حکایت پند آموز)
» سنگ، جانور دست آموز خانگی
» بازی قشنگ برای سنجش اعصاب