جملات قشنگ و پند آموز
صفحه 2 از 14 • 1, 2, 3 ... 8 ... 14
رد: جملات قشنگ و پند آموز
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
چاره ترس روبرو شدن با چیز ترس آور و تماشای آن است ( روتر فورد )
بیم و امید همیشه توام با هم هستند ( لاروشفوکو)
__________________
سارنف:
داشتن پشتکار ، تفاوت ظريف بين شکست و کاميابی است.
لاوسن:
وقتی آنچه داريم می بخشيم، آنچه نيازمند آنيم دريافت خواهيم کرد.
ارسطو:
عاقل آنچه را که می داند ، نمی گويد ولی آنچه را که می گويد ، می داند.
منتسکيو:
انسان همچون رودخانه است ، هرچه عميقتر باشد آرام تر و متواضع تر است .
پرمودا باترا:
مشکلات خود را بر ماسه ها بنويسيد و موفقيت هايتان را بر سنگ مرمر .
اپيکور:
کسی که از هيچ چيز کوچکی خوشحال نمی شود ، هيچگاه خوشبخت نخواهد شد.
كنفسيوس :
به جاي اينكه به تاريكي لعنت بفرستيد ، يك شمع روشن كنيد
ونيس لومباردي :
بردن – همه چيز نيست ، اما تلاش براي بردن – چرا
__________________
براي زندگي فکر بکنيد امّا غصه نخوريد (ديل کارنگي)
اشکال دنيا اينست که جاهلان مطمئن هستند و دانايان مردّد (برتراندراس)
هيچ کاربزرگي بدون اراده بزرگ ميسرنيست ( بالزاک)
مانند سايه ناپايداريم و مانند خاک بي مقدار از کجا بدانيم که تا
فردا زنده خواهيم ماند ( هوراس)
آنقدر به تاريکي لعنت نفرستيد، شمعي روشن کنيد ( کنفوسيوس)
__________________
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6
رد: جملات قشنگ و پند آموز
[After Sept. 11th, one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available office space.
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.
At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive... and all the stories were just:
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:
The 'L I T T L E' things.
چیزهای کوچک
As you might know, the head of the company survived
that day because his son started kindergarten.
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود.و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it was
his turn to bring donuts.
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد
One woman was late because her
alarm clock didn't go off in time.
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!
One of them
missed his bus...
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.
One spilled food on her clothes and had to take
time to change.
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد.
One's
car wouldn't start..
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.
One went back to
answer the telephone.
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.
One had a
child that dawdled
and didn't get ready as soon as he should have.
یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود.
One couldn't
get a taxi...
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.
The one that struck me was the man
who put on a new pair of shoes that morning,
took the various means to get to work
but before he ! got there, he developed
a blister on his foot.
He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid.
That is why he is alive today.
و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.و به همین خاطر زنده ماند!
Now when I am
stuck in traffic,
miss an elevator,
turn back to answer a ringing telephone...
all the little things that annoy me.
I think to myself,
this is exactly where
God wants me to be
at this very moment..
به همین خاطر هر وقت
در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبور برگردم تا تلفنی را جواب دهم...
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه
من زنده بمانم..
Next time your morning seems to be
going wrong,
the children are slow getting dressed,
you can't seem to find the car keys,
you hit every traffic light,
don't get mad or frustrated;
God is at work watching over you!
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست
Assiyeh- کاربر خوب لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: جملات قشنگ و پند آموز
-
1- افکار خوب تولید کنید
یادمان باشد اگر شاد بیندیشیم، شاد می شویم. اگر فکر بد بکنیم احساس بدی پیدا می کنیم. اگر فکرهای ترسناک کنیم هراسان می شویم، همواره شادی در حکم خوردن غصه ها و استرس در حکم علف هرز افکار است.
-
2- ترس از دست دادن موقعیت موفق خود را از بین ببرید
همواره باید آمادگی آن را داشته باشید که ممکن است با یک اتفاق موقعیت خود را از دست بدهیم. هیچ گاه موقعیت خود را مسلم فرض نکنیم. با این نگاه حتی اگر بیمار هم شویم، می توانیم به آن غلبه کنیم.
-
3- قبل از تغییردادن دیگران، خودتان را تغییر دهید
همواره یادمان باشد در بسیاری از موارد لزوماً این افراد نیستند که باید تغییر کنند بلکه، این خود ما هستیم که باید با تغییر خود، الگویی برای دیگران هم باشیم.
-
4- از فرصت فکر کردن برای کاهش استرس کمک بگیرید
بعضی از مواقع با فکر کردن، یادداشت کردن، بیرون ریختن افکار بیهوده از ذهن و بازاندیشی می توان استرس را کنترل کرد. نباید به این موضوع فکر کرد که دیگران در مورد ما چگونه فکر می کنند. مهم این است که کارمان را یاد بگیریم و هرگاه اشتباه کردیم، بپذیریم. در اینگونه مواقع باید از بچه ها یاد گرفت. آنها با یک چشم می خندند، با یک چشم اشک می ریزند و توهین و ناراحتی را خیلی زود فراموش می کنند.
-
5- خودتان را تنها با خودتان مقایسه کنید
هیچ وقت حسرت بالاتر از خودتان را نخورید. سعی کنید به آنهایی که از شما موقعیت بدتری دارند نیز فکر کنید. شما می توانید شرایط خودتان را کنترل کنید اما دیگران را نیز با توانمندی های خودتان مقایسه کنید.
-
6- با خلاقیت خشم خود را کنترل کنید
به این فکر کنید که تنها کسانی که مشکل ندارند، آدم هایی هستند که در گورستان خوابیده اند. برای کنترل خشم یکی از بهترین راه ها، زدن یک راه میان بر و استفاده از خلاقیت برای حل مشکل است که افراد را آرام می کند.
-
7- اصل حقیقت گویی
حقیقت را بگویید. ممکن است یک، دو یا سه دقیقه استرس پیدا کنید اما این مهم نیست. توفان هرچه شدیدتر باشد، سریع تر هم فروکش می کند. پس از آن احساس مطلوبی از خودتان پیدا می کنید.
-
8- وقت خودتان را مانند پولتان مدیریت کنید
برای این منظور مدیریت زمان بهترین توصیه است. همه می خواهند کارهایی را که در دست دارند، انجام بدهند؛کارهایی را که مهم اند و باید انجام شوند بنابراین باید زمان را مدیریت کرد. کارهای مهم را زودتر انجام داد و از شر آنها خلاص شد. به موقع تصمیم گرفت و ابتدا کارهای مهم را که روی ذهن تاثیر می گذارند زودتر انجام داد. در عین حال نباید زندگی را پر از فعالیت های متعدد و متنوع کرد.
-
9- حرص نزنید
نه در کار و نه در خوردن حرص نزنید. حرص خوردن علاوه بر کاهش تمرکز شما، سلامت جسم، روح و فکرتان را نیز به خطر می اندازد.
-
10- به مردم و آنچه می گویند فکر نکنید
هیچ وقت به این فکر نکنید که مردم در خصوص شما چه می گویند. هیچ گاه حرمت نفس تان را از دست ندهید. یادمان باشد شکست به معنای سقوط کردن نیست. با یک گزارش مثبت می شود همه چیز را درست کرد. با خوشحال کردن دیگران می توان استرس را کم کرد و هیچ گاه تصمیم گیری خود را به خوشامد، حرف یا فکر دیگران منوط نکنید.
-
11- بیاموزید که بلافاصله سپاسگزاری یا ابراز تاسف کنید
برای این کار در اولین فرصت ممکن اقدام کنید. یادتان باشد سلام کردن، هدیه دادن، سپاسگزاری کردن، معذرت خواستن و... شخصیت شما را کوچک نخواهد کرد اما سعی کنید دوباره دچار همان خطا و لغزش نشوید.
-
12- نه گفتن را بیاموزید و نه شنیدن را قبول کنید
رک گویی ممکن است در آغاز کسی را دلخور کند ولی در بلندمدت اعتبار و حیثیت را بالا برده و استرس را کم می کند اما مهم این است که چگونه «نه» بگوییم که دیگران را دچار استرس نکند. توضیح دادن دلایل و نحوه «نه» گفتن بسیار مهم است. همچنین ظرفیت نه شنیدن از دیگران را نیز داشته باشید.
-
13- نیایش را فراموش نکنید
شکر کنید به داشته ها و نداشته ها، همیشه بگویید: خدایا شاکرم، همه آن چیزهایی را که نیاز دارم به من داده ای و آن چیز را که نیاز ندارم، نداده ای. خدایا به من سلامتی، درایت و توانایی عطا کن. مطمئن باشید یاد مستمر خداوند استرش شما را کاهش می دهد و به آرامش قلبی، روحی و فکری مناسبی برای مواجهه با مسائل می رسید.
-
14- بدهید و بگیرید
یکی از قانون های توانمندی مهم جاذبه و دافعه یا دادن و گرفتن است. یادتان باشد که با ثروت، قلب کسی را نمی توان دزدید. یادتان باشد برای رسیدن به عظمت باید کاری برای انجام دادن، چیزی برای دوست داشتن و دستمایه ای برای امید داشت. یادمان باشد بخشودن و توقع نداشتن در این اصل بسیار مهم است.
-
15- تلاش
یادمان باشد برنده هرگز دست از تلاش نمی کشد. کسی که دست از تلاش بردارد هرگز برنده نمی شود. کسی که دست از تلاش می کشد استرس زده می شود.
-
16- پول بیشتر برابر با استرس کمتر نیست
اصولاً دارایی بیشتر استرس بیشتری هم تولید می کند. در عین حال هزینه کردن زیاد هم می تواند استرس زا باشد. یادمان نرود هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
-
17- هدف تان را دستیابی به ستاره ها قرار دهید
وقتی دست به سوی ستاره ها دراز می کنید ممکن است نتوانید آنها را بگیرید اما دست خالی هم نخواهید بود. یادتان باشد این هدف باید معنی دار باشد و برنامه ای هم به عنوان پشتوانه داشته باشید چون اگر یک رویا باشد آن گاه ممکن است به سرعت در جهت اشتباه در حال دویدن باشید.
-
18- ناملایمات زندگی را کمی پذیرا باشید
روی ناملایمات تمرکز و آنها را کنترل کنید، آنها همیشه وجود دارند. با اولویت بندی ناملایمات می شود آنها را کنترل کرد اما یادتان باشد که همه را نمی توان در یک برهه از زمان حل کرد.
-
19- بخندید
خنده نیروبخش ترین ماده طبیعت است. می گویند: خنده نوعی نیایش است اگر بتوانید بخندید، نیایش کردن را آموخته اید.
این همه جدی نباشید تنها کسی که بتواند به خود و دیگران و مسائل بخندد راه نیایش کردن را آموخته است.
-
20- بیاموزید از کاری که برای زندگی کردن می کنید لذت ببرید
اگر خواهان شادی یک ساعته هستید، چرت بزنید.
اگر خواهان شادی یک روزه هستید
به پیک نیک بروید.
اگر خواهان شادی یک هفته ای هستید
به مرخصی تعطیلات بروید.
اگر خواهان شادی یک ماهه هستید ازدواج کنید.
اگر خواهان شادی یک ساله هستید
ثروتی به ارث ببرید.
اگر خواهان شادی برای مدت طولانی عمر هستید، بیاموزید از کاری که برای
امرار معاش می کنید لذت ببرید.
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
زیباترین عکس ها در اتاقهای تاریک ظاهر می شوند. پس هر وقت در قسمت تاریک زندگی واقع شدی بدان که خداوند می خواهد یک تصویر زیبا از تو بسازد
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
1. با احمق بحث نكنيم و بگذاريم در دنياي احمقانه خويش خوشبخت زندگي كند.
2. با وقيح جدل نكنيم چون چيزي براي از دست دادن ندارد و روح ما را تباه ميكند.
3. از حسود دوري كنيم چون اگر دنيا را هم به او تقديم كنيم باز از زندان تنگ حسادت بيرون نمي آيد.
4. تنهايي را به بودن در جمعي كه ما را از خودمان جدا مي کند، ترجيح دهيم.
5. از «از دست دادن» نهراسيم که ثروت ما به اندازه شهامت ما در نداشتن است.
6. بيشتر را بر کمتر ترجيح ندهيم که قدرت ما در نخواستن و منفعت ما در سبکباري است.
7. کمتر سخن بگوييم که بزرگي ما در حرفهايي است که براي نهفتن داريم، نه براي گفتن.
8. از سرعت خود بکاهيم، که آنان که سريع تر مي دوند، فرصت انديشيدن به خود نمي دهند.
9. ديگران را ببينيم، تا در دام خويشتن محوري، اسير نشويم.
10. از کودکان بياموزيم، پيش از آن که بزرگ شوند و ديگر نتوان از آنان آموخت.
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: جملات قشنگ و پند آموز
معلّم یک کودکستان به بچههاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت: فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارید و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدتان میآید، سیبزمینى بریزید و با خود به کودکستان بیاورید. فردا بچهها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ٥ سیبزمینى بود. معلّم به بچهها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کمکم بچهها شروع کردند به شکایت از بوى ناخوش سیبزمینیهاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیبزمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند. معلّم از بچهها پرسید: «از این که سیبزمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟» بچهها از این که مجبور بودند سیبزمینیهاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیبزمینیها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»
Assiyeh- کاربر خوب لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: جملات قشنگ و پند آموز
اولين روز دبستان بازگرد---------- کودکي شاد و خندان باز گرد
باز گرد اي خاطرات کودکي----------------- بر سوار اسب هاي چوبکي
خاطرات کودکي زيباترند---------------- يادگاران کهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود------------- آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس ---------------روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهماني کوکب خانم است --------------سفره پر از بوي نان گندم است
کاکلي گنجشککي باهوش بو-----------------د فيل ناداني برايش موش بود
با وجود سوز و سرماي شديد ------------------ريز علي پيراهن از تن مي دريد
تا درون نيمکت جا مي شديم ----------------ما پر از تصميم کبري مي شديم
پاک کن هايي ز پاکي داشتيم ----------------------يک تراش سرخ لاکي داشتيم
کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت------------------- دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستانمان از آه بود-------------------------- برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ ----------------------خش خش جاروي با پا روي برگ
همکلاسيهاي من يادم کنيد---------------------- باز هم در کوچه فريادم کنيد
همکلاسيهاي درد و رنج و کار-------------------- بچه هاي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دکه سيگار سرد----------------- کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفريحي نبود----------------------- جمع بودن بود و تفريقي نبود
کاش مي شد باز کوچک مي شديم --------------------------لا اقل يک روز کودک مي شديم
ياد آن آموزگار ساده پوش ياد------------------------- آن گچها که بودش روي دوش
اي معلم نام و هم يادت به خير------------------------ ياد درس آب و بابايت به خير
اي دبستاني ترين احساس من------------------- بازگرد اين مشقها را خط بزن
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
در این مقاله خواهید دید که هر کدام از متولدین ماههای مختلف، برای چه شغلهایی مناسب هستند. پس اگر دوست دارید بدانید که شغل نجومیشما چیست، در این مقاله با ما همراه شوید!
برج حمل (فروردین)
متولدین این ماه دوست دارند زندگی، کار، تفریح و...همه چیز خود را متنوع و مهیج کنند. از آنجا که عاشق تنوع و هیجان هستند، برای کارهایی مثل تبلیغات، رسانههای گروهی، طراحی مُد و معماری مناسب هستند. متولدین فروردین در کارهایی که نیازمند خلاقیت است بسیار موفق خواهند بود.
برج ثور (اردیبهشت)
متولدین این ماه دریای صبر و بردباری هستند. فقط کافی است منابع و فرجه کاری را به آنها بدهید تا سر موقع کار را به خوبی برایتان انجام دهند و اصلاً هم برایشان مهم نیست که آن کار چقدر خسته کننده و ملالت آور بوده. این افراد بانکدارها، دانشمندها، حسابدارها و معلمهای خوبی خواهند شد، چون اینکارها نیازمند صبر و استقامت است.
برج جوزا (خرداد)
متولدین این ماه منبع انرژی هستند و از صبر کردن هم خسته نمیشوند (مثل متولدین ماه اردیبهشت). از اینرو نیازمند حرفههایی هستند که در آن فرد باید روی پای خود بایستد. آنها مکتشفین، مترجمین و هتلدارهای خوبی میشوند چون این کارها مستلزم انرژی و نیروی فراوان است. این افراد حتی اگر 5 سال هم از شروع کار یک پروژه بگذرد، انرژی خود را از دست نمیدهند
برج سرطان (تیر)
متولدین این ماه شنوندگان بسیار خوب و برای درد و دل فوقالعاده هستند. این افراد طبیعتاً برای شغلهایی که نیازمند ارائه پند و اندرز است مثل مشاوره، حقوق، روانشناسی، روانپزشکی و تدریس بسیار مناسب هستند. اینها افرادی احساساتی هستند، به همین دلیل نسبت به احساسات دیگران نیز حساس میباشند و هر کاری از دستشان برمیآید برای رفع درد و رنج دیگران انجام میدهند.
برج اسد (مرداد)
بشاشیت و جمع گرایی بیش از حد و توانایی متولدین این ماه برای القای زندگی و حیات حتی در کسل کنندهترین موقعیتها، باعث میشود بتوانند رهبران فوقالعادهای شوند. این افراد همچنین در شغلهایی که در آن نیاز به تحرک، انگیزش و خلاقیت زیاد است هم موفق خواهند شد. رسانههای گروهی، تدریس، هنر و تبلیغات از جمله کارهایی است که به خوبی از عهده آن برمیآیند. آنها همچنین میتوانند رئیس جمهور، مدیر و رئیس و ویراستارهای فوقالعادهای شوند.
برج سنبله (شهریور)
تکیه کلام متولدین این ماه "تجزیه و تحلیل کن!" است. با توجه به همین علامت کارهایی به آنها داده شود تا بتوانند این نیاز درونی خود را برای تحقیق و تحلیل ارضاء کنند. تحقیقات، اکتشاف، آزمایشات و تحقیقات پزشکی بهترین شغلهای مناسب برای آنهاست.
برج میزان (مهر)
این افسونگران خوش زبان در زمینههایی قابلیت دارند که بتوانند از این سرمایه خدایی خود استفاده کنند. متولدین این ماه بهترین سیاستمداران، مشاوران تحصیلی و آموزشی، دلالان و مشاوران خواهند بود. آنها افرادی منصف و بااخلاق هستند و در شغلهایی که نیازمند قضاوت و انصاف است نیز بسیار موفق خواهند شد.
برج عقرب (آبان)
متولدین این ماه افرادی بسیار فردگرا هستند. آنها دوست دارند به سبک و مرام خود کار کنند و کسی در کار آنها دخالت نکند. به طور خلاصه بگویم، از رئیس و آقا بالا سر داشتن متنفرند. آنها میتوانند موسسان شرکت، تاجران، مدیران و مشاوران خوبی باشند.
برج قوس (آذر)
متولدین این ماه عاشق مسافرت و دوستیابی هستند و بسیار خوش صحبت هستند. به خاطر همین خصوصیات و ویژگیها میتوانند در کارهایی مثل فروشندگی موفق شوند. آنها همچنین برنامهریزان و بازاریابان موفقی خواهند بود. در هر کاری که با مشتری و ارباب رجوع سروکار داشته باشد، آنها موفق خواهند بود.
برج جدی (دی)
متولدین این ماه اشتیاق چندانی برای انجام کارهای بزرگ ندارند و دوست دارند به حال خود باشند. آنها با اشیاء و لوازم بیجان رابطه بهتری برقرار میکنند تا آدمها! شغلهای مورد علاقه آنها کارهای نرم افزاری کامپیوتر و مهندسی فناوری اطلاعات است. آنها مکانیکها و تعمیرکارهای خوبی خواهند شد.
برج دلو (بهمن)
متولدین این ماه افرادی ترقی خواه، پیشرو و آینده نگر هستند. بهتر است آنها در قسمت برنامهریزی و سرپرستی شرکت به کار گمارده شوند. علاوه بر اینها، آنها ستاره شناسان، فالبینان و طالعبینان بسیار خوبی خواهند شد. بله، آنها بیش از سایر مردم میتوانند آینده نگری کنند.
برج حوت (اسفند)
متولدین این ماه دنبالهروهای بسیار خوبی هستند. آنها میتوانند با کمک گرفتن و پیروی از کتاب راهنما، دشوارترین کارها را هم انجام دهند. آنها نایب رئیس جمهور، نایب وزیر و نایب رئیس و معاونان خوبی خواهند شد.
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
پير خردمندي وي را پند داد تا براي بيدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگري توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلي سرسبز به گرگي رسيد. گرگ پرسيد: "اي مرد كجا مي روي؟"
مرد جواب داد: "مي روم نزد جادوگر تا برايم بختم را بيدار كند، زيرا او جادوگري بس تواناست!"
گرگ گفت : "ميشود از او بپرسي كه چرا من هر روز گرفتار سر دردهاي وحشتناك مي شوم؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه اي وسيع رسيد كه دهقاناني بسيار در آن سخت كار مي كردند.
يكي از كشاورزها جلو آمد و گفت : "اي مرد كجا مي روي ؟"
مرد جواب داد: "مي روم نزد جادوگر تا برايم بختم را بيدار كند، زيرا او جادوگري بس تواناست!"
كشاورز گفت : "مي شود از او بپرسي كه چرا پدرم وصيت كرده است من اين زمين را از دست ندهم زيرا ثروتي بسيار در انتظارم خواهد بود، در صورتي كه در اين زمين هيچ گياهي رشد نميكند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگي و بدهكاري است ؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به شهري رسيد كه مردم آن همگي در هيئت نظاميان بودند و گويا هميشه آماده براي جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسيد : "اي مرد به كجا مي روي ؟"
مرد جواب داد: "مي روم نزد جادوگر تا برايم بختم را بيدار كند، زيرا او جادوگري بس تواناست!"
شاه گفت : " آيا مي شود از او بپرسي كه چرا من هميشه در وحشت دشمنان بسر مي برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسيار و سربازان شجاع تاكنون در هيچ جنگي پيروز نگرديده ام ؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
پس از راهپيمايي بسيار بالاخره جادوگري را كه در پي اش راه ها پيموده بود را يافت و ماجراهاي سفر را برايش تعريف كرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتي نگريست سپس رازها را با وي در ميان گذاشت و گفت : "از امروز بخت تو بيدار شده است برو و از آن لذت ببر!"
و مرد با بختي بيدار باز گشت...
به شاه شهر نظاميان گفت : "تو رازي داري كه وحشت برملا شدنش آزارت مي دهد، با مردم خود يك رنگ نبوده اي، در هيچ جنگي شركت نمي كني، از جنگيدن هيچ نمي داني، زيرا تو يك زن هستي و چون مردم تو زنان را به پادشاهي نمي شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را مي آزارد.
و اما چاره كار تو ازدواج است، تو بايد با مردي ازدواج كني تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردي كه در جنگ ها فرماندهي كند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."
شاه انديشيد و سپس گفت : "حالا كه تو راز مرا و نياز مرا دانستي با من ازدواج كن تا با هم كشوري آباد بسازيم."
مرد خنده اي كرد و گفت : "بخت من تازه بيدار شده است، نمي توانم خود را اسير تو نمايم، من بايد بروم و بخت خود را بيازمايم، مي خواهم ببينم چه چيز برايم جفت و جور كرده است!"
و رفت...
به دهقان گفت : "وصيت پدرت درست بوده است، شما بايد در زير زمين بدنبال ثروت باشي نه بر روي آن، در زير اين زمين گنجي نهفته است، كه با وجود آن نه تنها تو كه خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زيست."
كشاورز گفت: "پس اگر چنين است تو را هم از اين گنج نصيبي است، بيا باهم شريك شويم كه نصف اين گنج از آن تو مي باشد."
مرد خنده اي كرد و گفت : "بخت من تازه بيدار شده است، نمي توانم خود را اسير گنج نمايم، من بايد بروم و بخت خود را بيازمايم، مي خواهم ببينم چه چيز برايم جفت و جور كرده است!"
و رفت...
سپس به گرگ رسيد و تمام ماجرا را برايش تعريف كرد و سپس گفت: "سردردهاي تو از يكنواختي خوراك است اگر بتواني مغز يك انسان كودن و تهي مغز را بخوري ديگر سر درد نخواهي داشت!"
شما اگر جاي گرگ بوديد چكار مي كرديد ؟
بله. درست است! گرگ هم همان كاري را كرد كه شايد شما هم مي كرديد، مرد بيدار بخت قصه ي ما را به جرم غفلت از بخت بيدارش دريد و مغز او را خورد.
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده اي ندارد ، حتي اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد ، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته ، محروم مي كند
در 30 سالگي پي بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد
در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن ، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم ؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم
در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهند
در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است
در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد
در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز ، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نيز كه ميل دارد بخورد
در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارتهاي خوب نيست ؛ بلكه خوب بازي كردن با كارتهاي بد است
در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است ، دچار آفت مي شود
در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است
در 85 سالگي دريافتم كه همانا زندگي زيباست
.
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
استادي درشروع كلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند.بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........ استاد گفت : من هم بدون وزن كردن ، نمي دانم دقيقا' وزنش چقدراست . اما سوال من اين است : اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هيچ اتفاقي نمي افتد . استاد پرسيد :خوب ، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد ؟ يكي از شاگردان گفت : دست تان كم كم درد ميگيرد.
حق با توست . حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد ديگري جسارتا' گفت : دست تان بي حس مي شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند . و مطمئنا' كارتان به بيمارستان خواهد كشيد ....... و همه شاگردان خنديدند . استاد گفت : خيلي خوب است . ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييركرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟ درعوض من چه بايد بكنم ؟
شاگردان گيج شدند . يكي از آنها گفت : ليوان را زمين بگذاريد.
استاد گفت : دقيقا' مشكلات زندگي هم مثل همين است .
اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشكالي ندارد . اگر مدت طولاني تري به آنها فكر كنيد ، به درد خواهند آمد . اگر بيشتر از آن نگه شان داريد ، فلج تان مي كنند و ديگر قادر به انجام كاري نخواهيد بود. فكركردن به مشكلات زندگي مهم است . اما مهم تر آن است كه درپايان هر روز و پيش از خواب ، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند .
هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي كه برايتان پيش مي آيد ، برآييد!
پس همين الان ليوان هاتون رو زمين بذاريد
زندگي كن....
زندگي همينه
اين مطلب آخرين بار توسط farhad666 در 11/7/2009, 12:22 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
متولدین فروردین: سرخ
رنگ سرخ سبب شده تا متولدین فروردین به دفعات عصبانی شوند ولی به محض آن که شراره های خشم خاموش شد به سرعت تبدیل به آدم هایی شاد و بانشاط می شوند. متولدین فروردین افرادی آرمانگرا٬ مصمم و با اراده هستند و از احساسات گرایی خوششان نمی آید. هیچ کس نمی تواند مثل آنها قاطع و خشن باشد ولی در این حال کمتر کسی معصومیت و عاطفه آنها را دارد. آنها هرگز تحمل شکست را ندارند وبه گونه ای افراطی راجع به نتیجه نهایی هر چیز٬ از عشق گرفته تا مسابقه فوتبال٬ بسیار خوشبین هستند. آنها جنگجویان خوبی هستند و با مغز خود خیلی ماهرانه می جنگند. مخالفت دیگران و موانع و مشکلات برای آنها سرگرمی و مایه نشاط است و از آن لذت می برند. آنها هیچگاه منتظر موفقیت نمی نشینند بلکه با شتاب به سوی آن مید روند و به همین علت کمتر به دیگران وابسته اند.
متولدین اردیبهشت: صورتی
متولدین اردیبهشت خیلی به ندرت نگران می شود. هنگامی که کارها مطابق خواست او انجام نمی گیرد٬ اخم می کند اما عصبانی نمی شود! خویشتن داری و صبر از صفات ذاتی رنگ درونی اوست و به مدد همین خصوصیات کارهای خود را خیلی راحت انجام می دهد و چیزی نمی تواند مانع او شود. وفاداری و صداقت نسبت به خانواده و دوستان از صفات بارز اوست. همچنین به شجاعت و دلاوری او باید مدال طلا داد چرا که هیچکس مثل او نمی تواند این همه از خود مقاومت نشان دهد. ممکن است سمج و لجوج باشد ولی بردباری او مثال زدنی است.
متولدین خرداد: نقره ای
رنگ درونی متولدین خرداد آنها را به افرادی دلسوز٬ مهربان ٬ خونگرم و صادق تبدیل ساخته که حرکاتی سریع تر از بقیه ولی دلپذیر دارند. متولدین خرداد از کارهای یکنواخت و تکراری بدشان می آید و به همین علت کارهای روزانه باعث می شود که فکر کنند همچون پرنده ای در قفس اسیر شده اند. این افراد ذاتا بی قرار هستند و همواره در پی هیجان و تغییر و تنوع هستند و اگر در یک جا ثابت بمانند افسرده می شوند. آنها با مهارت های ذاتی خویش چنان در ذهن مخاطب طوفان به راه می اندازند که هیچ کس متوجه تغییر مسیر ذهن نمی شود و اینگونه است که می توانند به اسکیموها یخ بفروشند و به افراد بدبین رویا !
متولدین تیر : خاکستری
تیرگی رنگ درونی متولد تیر سبب می شود که گاهی اوقات بداخلاق شود. چنانچه از کسی ساعت را پرسیدید و با اخم جواب داد٬ یا در سر میز غذا از کسی نمکدان خواستید و با عصبانیت به شما پرخاش کرد احتمالا او یک متولد تیر است که دوباره دچار بدخلقی شده و از زمین و زمان بیزار است. در این حالت فکر نکنید که از دست شما عصبانی است بلکه او از دنیا ناامید شده است . این حالت او موقتی و گذراست و فورا به همان آدم دلنشین همیشگی تبدیل می شود. متولد تیر همچنین قوه تخیل پرقدرت خود را به خوبی تحت کنترل دارد و تمام حالات درونی خود و دیگران را فورا دریافت کرده و در حافظه قوی خود ثبت می کند.
متولدین مرداد: طلایی
رنگ درونی متولدین مرداد غروری شاهانه به او بخشیده به طوری که همیشه می تواند میزبان باشکوهی باشد. اوبه سختی می تواند حس برتری جویی خود بر دیگران کنترل کند و همواره رفتاری فخر فروشانه دارد او برعکس متولدین فرودین که اغلب سعی می کند از یک چاه خشک آب بیرون بکشد٬ انرژی خود را بیهوده تلف نمی کند و از همین رو یک سازمان دهند خوب است و به راحتی می تواند وظایف و اعمال خود را سامان دهد . هر گاه که از خودنمایی دست می کشد دستوراتی که صادر می کند بسیار موثر هستند .
متولدین شهریور : نارنجی
نخستین موضوعی که در مورد متولدین شهریور جلب توجه می کند آن است که وی طوری رفتار می کند که انگار مسأله مهمی درذهن خود دارد و او در تلاش است که آن را حل کند. یا گاهی اوقات احساس مبهمی به شما دست می دهد که انگار او از چیزی نگران است. این احتمال واقعاُ وجود دارد زیرا نگرانی برای او کاملاً طبیعی است و لبخند دلپذیر او همیشه مشکلات بزرگ او را مخفی می کند. این انسان کمال گرا را نمی توانید در محافل اجتماعی پیدا کنید. احتمال اینکه تا دیروقت شب در محیط کار او را بیابید بسیار بیشتر از آن است که در میهمانی او را ببینید!
متولدین مهر : آبی
رنگ آبی آسمانی فطرتی هنری به او بخشیده که از نور و موسیقی ملایم به شدت لذت می برد. تأثیر آرامش و هماهنگی بر سلامتی متولد مهر معجزه آساست. هنگامی که در بستر بیماری می افتد قرار گرفتن در محیط عاطفی و خواندن کتاب های دلپذیر تأثیر فوق العاده ای بر سرعت بهبود او خواهد گذاشت. متولد مهر در هنگام گفتگو با دیگران ابتدا تاجایی که می تواند وراجی می کند و بعد مشتاقانه به حرف های طرف مقابل خود گوش می دهد٬ در دعواهای دیگران همیشه نقش میانجی را بر عهده می گیرد و واضاع را آرام می کند و صلح و صفا برقرار می سازد.
متولدین آبان : سفید
چنانچه از یک متولد آبان بپرسید که می تواند به شما کمک کند یا نه٬ به سادگی می گوید: ((بله )) یا ((نه))! بنابراین اگر آدم احساس و زودرنجی هستید از او در هیچ موردی نظر خواهی نکنید زیرا او هر حقیقتی را رک و راست و بی رحمانه بر زبان می راند. درپاسخ هم می گوید که شما پرسیدید و او جواب داد. متولد آبان اصلاً اهل تملق گویی و دروغ بافی نیست یعنی منش خود را بالاتر از آن می داند که دست به چنین کاری بزند. بنابراین اگر شما در موردی تعریف کرد یقین داشته باشید که از صمیم قلب گفته و ارزش آن را بدانید.
متولدین آذر: بنفش
متولدین آذر اغلب اوقات شاد و خونگرم هستند. ولی هنگامی که از صمیمیت فطری آنها سوء استفاده شود آنگاه از کوره در می روند. عصیان علیه صاحبان قدرت و قوانین و مقررات دست و پاگیر در میان متولدین آذر شایع است. او هرگز از دعوا و در گیری فرار نمی کند و از کسی کمک نمی خواهد. همچنین متولدین آذر هرگز تحمل این را ندارد که کسی آنها را به ناذرستی و عدم صداقت متهم کند. یک اتهام غیر منصفانه و بیجا ممکن است خشم آنها را شعله ور کند٬ پس در نحوه بیان کلمات با متولدین آذر خوب دقت کنید چرا که آنها اول دست به عمل می زنند و بعد به عواقب آن می اندیشند !
متولدین دی: قهوه ای
رنگ قهوه ای٬ عملگرایی متولد دی را نشان می دهد. او برای حکمرانی اصلاً احتیاج ندارد که به خودنمایی بپردازد و ترجیح می دهد که دیگران جلو باشند و او قدرت پشت صحنه بماند. البته گاهی متولد دی از یاد می برد که بلند پروازی و جاه طلبی خود را مخفی نماید و تا موقعی که رئیس گروه نشود٬ دست به کار نمی زند. به یاد داشته باشید که متولد دی همیشه به گونه ای رفتار می کند که تصور می کنید که مانند پر نرم و بی آزار است اما در حقیقیت مانند میخ محکم و کوبنده است .
متولدین بهمن: زرد
متولدین بهمن ترکیبی از خونسردی٬ عملگرایی و بی ثباتی هستند و به نظر می رسد که با افراد همدلی دارند و فقط با چند کلمه صحبت می توانند اضطراب آنها را کاهش داده و آرامشان کنند. این توانایی آنها احتمالاً به خاطر سیستم عصبی قوی و پرتوان آنهاست. متولدین بهمن معمولاً در انزوای خواصی فرو می روند و مردم معمولاً به درستی آنها را درک نمی کنند زیرا به خوبی نمی توانند با دنیای خیالی و آرمانی آنها ارتباط برقرار کنند. متولدین بهمن علیرغم آنکه دوستان زیادی در اطراف خود دارند ولی دوستان صمیمی و نزدیک چندانی ندارند .
متولدین اسفند: سبز
رنگ بخشنده فطرت آنها سبب شده تا اصولاً عاری از هر نوع حرص و طمع باشند. سرشت دلپذیر٬ جذاب و در عین حال تنبل متولدین اسفند شما را تحت تأثیر قرار می دهد. او نسبت به همه قید و بندهایی که محدود کننده هستند بی اعتناست به شرط آنکه آزادی خیال پردازی را از او نگیرند و بتواند بنا به خواست خود زندگی کند. او همچنین در مقابل توهین ها٬ تهمت ها و نظرات دیگران نیز بی تفاوت است٬ بنابراین خیلی به ندرت ممکن است عکس العمل شدیدی از او ببینید. البته فکر نکنید که کلاً آدمی بی خیال است زمانی که احساساتش جریحه دار شود با زیرکی خاص خود به نیش و کنایه می پردازد و طرف مقابل را مورد ریشخند و استهزاء قرار می دهد
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
هواپيما درحال حركت بود و آنها در ورودي کنترل امنيتي همديگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوي کافي براي توميكنم." دختر جواب داد: " مامان زندگي ما باهم بيشتر از کافي هم بوده است. محبت تو همه آن چيزي بوده که من احتياج داشتم. من نيز آرزوي کافي براي توميكنم ."
آنها همديگر را بوسيدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره اي که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ايستاد و مي توانستم ببينم که ميخواست و احتياج داشت که گريه کند. من نميخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولي خودش با اين سؤال اينكار را کرد: " تا حالا با کسي خداحافظي کرديد که ميدانيد براي آخرين بار است که او را ميبينيد؟ " جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشيد که فضولي ميکنم چرا آخرين خداحافظي؟ "
او جواب داد: " من پير و سالخورده هستم او در جاي خيلي دور زندگي ميکنه. من چالشهاي زيادي را پيش رو دارم و حقيقت اينست که سفر بعدي او براي مراسم دفن من خواهد بود . "
"وقتي داشتيد خداحافظي ميکرديد شنيدم که گفتيد " آرزوي کافي را براي تو ميکنم. " ميتوانم بپرسم يعني چه؟ "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " اين آرزويست که نسل بعد از نسل به ما رسيده. پدر و مادرم عادت داشتند که اينرا به همه بگن." او مكسي کرد و درحاليكه سعي ميکرد جزئيات آنرا بخاطر بياورد لبخند بيشتري زد و گفت: " وقتي که ما گفتيم " آرزوي کافي را براي تو ميکنم. " ما ميخواستيم که هركدام زندگي اي پر از خوبي به اندازه کافي که البته ميماند داشته باشيم. " سپس روي خود را بطرف من کرد و اين عبارتها را که در پائين آمده عنوان کرد
"آرزوي خورشيد کافي براي تو ميکنم که افكارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اينكه روز چقدر تيره است.
آرزوي باران کافي براي تو ميکنم که زيبايي بيشتري به روز آفتابيت بدهد .
آرزوي شادي کافي براي تو ميکنم که روحت را زنده و ابدي نگاه دارد .
آرزوي رنج کافي براي تو ميکنم که کوچکترين خوشيها به بزرگترينها تبديل شوند .
آرزوي بدست آوردن کافي براي تو ميکنم که با هرچه ميخواهي راضي باشي .
آرزوي از دست دادن کافي براي تو ميکنم تا بخاطر هر آنچه داري شكرگزار باشي .
آرزوي سلامهاي کافي براي تو ميکنم که بتواني خداحافظي آخرين راحتري داشته باشي ."
بعد شروع به گريه کرد و از آنجا رفت .
مي گويند که تنها يک دقيقه طول ميکشد که دوستي را پيدا کنيد٬ يكساعت ميکشد تا از او قدرداني کنيد اما يک عمر طول ميکشد تا او را فراموش کنيد
اين مطلب آخرين بار توسط farhad666 در 11/7/2009, 09:25 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: جملات قشنگ و پند آموز
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پرخوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني؟
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.
استاد پرسيد: چه آوردي؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هر چه جلو مي رفتم، خوشه هاي پرپشت تر مي ديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم.
استاد گفت : عشق يعني همين !
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه: به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي!
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت!!!
استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم!
استاد گفت: ازدواج يعني همين !!!
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
نامه ای از طرف خدا
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...
دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت: خدا
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگيست به او گفت : این چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد.
هر روز مردی گوژپشت از آنجا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت: هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژپشت ناراحت و رنجیده شد و با خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد. نمی دانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گوژپشت کاملاً به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود. بنابراین نان او را زهرآلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که می کنم؟
بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژپشت پخت.
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر ن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود
در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت: مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم .در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم .ناگهان رهگذری گوژپشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت: این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری.
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهرآلودی برای مرد گوژپشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد.
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژپشت را دریافت:
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گردد
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
مشكلات و مسائل بی شباهت به كلاغ های بیمناك نیستند به شرطی كه همچون عقاب به آنها حمله ور شویم.
شیر تنبل
یک روز آفتابی شیری در بیرون لانه اش نشسته بود و داشت آفتاب میگرفت؛ در همین حال روباهی سر رسید
روباه: ميدوني ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.
شير : اوه. من ميتونم به راحتي برات درستش کنم.
روباه : اوه. ولي پنجههاي بزرگ تو فقط اونو خرابتر ميکنه.
شير : اوه. نه. بده برات تعميرش ميکنم.
روباه : مسخره است. هر احمقي ميدونه که يک شير تنبل با چنگالهای بزرگ نميتونه يه ساعت مچی پيچيده رو تعمير کنه.
شير : البته که ميتونه. اونو بده تا برات تعميرش کنم.
شير داخل لانهاش شد و بعد از مدتي با ساعتي که به خوبي کار ميکرد بازگشت. روباه شگفت زده شد و شير دوباره زير آفتاب دراز کشيد و رضايتمندانه به خود ميباليد.
بعد از مدت کمي گرگی رسيد و به شير لميده در زير آفتاب نگاهي کرد.
گرگ : ميتونم امشب بيام و با تو تلويزيون نگاه کنم؟ چون تلويزيونم خرابه.
شير : اوه. من ميتونم به راحتي برات درستش کنم.
گرگ : از من توقع نداری که اين چرند رو باور کنم. امکان نداره که يک شير تنبل با چنگالهای بزرگ بتونه يک تلويزيون پيچيده رو درست کنه.
شير : مهم نيست. ميخواهي امتحان کني؟
شير داخل لانهاش شد و بعد از مدتي با تلويزيون تعمير شده برگشت. گرگ شگفت زده و با خوشحالي دور شد.
حال ببينيم در لانه شير چه خبره؟
در يک طرف شش خرگوش باهوش و کوچک مشغول کارهای بسيار پيچيده بوسيله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف ديگر شير بزرگ مفتخرانه لميده است.
نتيجه :
اگر ميخواهيد بدانيد چرا يک مدير مشهور است به کار زيردستانش توجه کنيد.
اگر ميخواهيد مدير موفق و مؤثري باشيد از هوشمندي و ارتقاء کارکنانتان نهراسيد بلکه به آنها فرصت رشد بدهيد. اين مسأله چيزي از توانمنديهاي شما نميکاهد.
به قول بيل گيتس، مديران موفق افراد باهوشتر از خود را استخدام ميکنند
Assiyeh- کاربر خوب لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: جملات قشنگ و پند آموز
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگ آور ترین سلاح بشری مرد!"
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای صلح و پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزههای فیزیک و شیمی نوبل و ... میشناسیم.
او امروز، هویت دیگری دارد.یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
شاخ پربار سر بر زمین می نهد و عظمت آن همچنان در فروتنی او جلوه گر است. گاندی
کسانی خوشبخت هستند که فکر و اندیشه شان به سوی چیزی جز خوشبختی خودشان است. استوارت میل
اگر مردم مرا نشناسند غصه نخواهم خورد ولی اگر مردم را نشناسم افسرده میشوم.کنفوسیوس
اگر بتها را شکسته باشی کاری نکرده ای ،رشادت هنگامی است که خوی بت پرستی را از درونت بیرون کنی. نیچه
کسی که برای محبت حدود قائل می شود اصلا معنی محبت را نفهمیده است. ژاک دوال
دشمنی کسی را در دل راه مده که این کار تو را همیشه غمگین دارد. ارسطو
اینقدر به تاریکی لعنت نفرستید یک شمع روشن کنید. کنفوسیوس
همه میخواهند که بشریت را عوض کنند اما دریغا هیچ کس به فکر نیست خود را تغییر دهد. تولوستوی
یک کار نیک گاهی یک فرد ،گاهی یک ده ،گاهی یک شهر و گاهی یک ملت را رستگار میسازد. گوته
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: جملات قشنگ و پند آموز
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: جملات قشنگ و پند آموز
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: 'چرا اینقدر شاد هستی؟' آشپز جواب داد: 'قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه اي حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم...'
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. وزیر به پادشاه گفت : 'قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!! اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوش بینی است.'
پادشاه با تعجب پرسید: 'گروه 99 چیست؟؟؟'
وزیر جواب داد: 'اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید اين کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!'
پادشاه براساس حرف های وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلا ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلا را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلای دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیر وقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛ او فقط تا حد توان کار می کرد تا یک سکه طلای دیگر بدست آورد!!!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: 'قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
صفحه 2 از 14 • 1, 2, 3 ... 8 ... 14
» داستان های کوتاه و حکایت های پند آموز
» خدا و لاكپشت (حکایت پند آموز)
» سنگ، جانور دست آموز خانگی
» بازی قشنگ برای سنجش اعصاب