داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
صفحه 2 از 2 • 1, 2
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
خانمی سه دختر داشت.
One day she decides to test her sons-in-law.
یک روز او تصمیم گرفت دامادهایش را تست کند
She invites the first one for a stroll by the lake shore ,purposely falls in and pretents to be drowing.
او داماد اولش را به کنار دریاچه دعوت کرد و عمدا تو آب افتاد و وانمود به غرق شدن کرد
Without any hestination,the son-in-law jumps in and saves her.
بدون هیچ تاخیری داماد تو آب پرید و مادرزنش را نجات داد
The next morning,he finds a brand new car in his driveway with this message on the windshield.
صبح روز بعد او یک ماشین نو "براند "را در پارکینگش پیدا کرد با این پیام در شیشهءجلویی
Thank you !your mother-in-law who loves you!
متشکرم !از طرف مادر زنت کسی که تورا دوست دارد
A few days later,the lady does the same thing with the second son-in-law.
بعد از چند روز خانم همین کار را با داماد دومش کرد.
He jumps in the water and saves her also.
او هم به آب پرید و مادرزنش را نجات داد
She offers him a new car with the same message on the windshield.
او یک ماشین نو" براند "با این پیام بهش تقدیم کرد
Thank you! your mother-in-law who loves you!
متشکرم!مادرزنت کسی که تو را دوست دارد
Afew days later ,she does the same thing again with the third son-in-law.
بعد از چند روز او همین کار را با داماد سومش کرد.
While she is drowning,the son-in-law looks at her without moving an inch and thinks:
زمانیکه او غرق می شد دامادش او را نگاه می کرد بدون اینکه حتی یک اینچ تکان بخورد و به این فکر می کرد که:
Finally,it,s about time that this old witch dies!
بالاخره وقتش ر سیده که این پیرزن عجوزه بمیرد!
The next morning ,he receives a brand new car with this message .
صبح روز بعد او یک ماشین نو" براند" با این پیام دریافت کرد.
Thank you! Your father-in-law.
متشکرم! پدر زنت
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
About three wiks later the dog suddenly disappeared. For several days the man looked for his dog but didn't find him.
Then , seven weeks later , the dog showed up ... but he was not alone. By his side was the cat . They were tired and hungry after their long journey and the cat's paws were bleeding. But they recovered quickly and were never separated again.
مرد داستان ما مجبور بود به خاطر شغلش بیست هزار مایل را بپیماید.او یک سگ و یک گربه داشت و هردوی آنها را دوست داشت. اما او با خودش فکر کرد که شاید گربه ترجیح بدهد در همان خانه با صاحب جدید بماند. پس او با سگ خود از آنجا نقل مکان کرد.
بعد از حدود 3 هفته سگ ناگهان ناپدید شد. روزها بود که مرد به دنبال سگ میگشت ولی او را پیدا نکرد.
بعد از 7 هفته سگ برگشت ولی او تنها نبود. کنارش گربه هم بود. هر دو به خاطر پیمودن راه طولانی خسته و گرسنه بودند و از پنجه های گربه خون می آمد. اما آنها به زودی خوب شدند و هیچ وقت از هم جدا نشدند.
دوستان داستانهایی که میذارم همشون واقعی هستند و خودم ترجمشون کردم. ببخشید اگه ایراد دارند
niloofar20- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
دستتون دردنكنه
:m/:
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
The Rabbit and the Turtle
One day a rabbit was boasting about how fast he could run. He was laughing at the turtle for being so slow. Much to the rabbit’s surprise, the turtle challenged him to a race. The rabbit thought this was a good joke and accepted the challenge. The fox was to be the umpire of the race. As the race began, the rabbit raced way ahead of the turtle, just like everyone thought. The rabbit got to the halfway point and could not see the turtle anywhere. He was hot and tired and decided to stop and take a short nap. Even if the turtle passed him, he would be able to race to the finish line ahead of him. All this time the turtle kept walking step by step by step. He never quit no matter how hot or tired he got. He just kept going.
However, the rabbit slept longer than he had thought and woke up. He could not see the turtle anywhere! He went at full-speed to the finish line but found the turtle there waiting for him.
داستان {معروف} خرگوش و لاکپشت
یک روز خرگوش بخاطر اینکه چقدر سریع است و میتواند تند بدود، فخر میفروخت و به رخ میکشید. او لاکپشت را بخاطر کند بودنش مسخره میکرد. لاکپشت او را به رقابت در یک مسابفه دعوت کرد و خرگوش بسیار تعجب کرد. خرگوش تصور کرد که آن یک شوخی است! و رقابت را پذیرفت. روباه داوری این مسابقه را بر عهده گرفت. وقتی مسابقه شروع شد، همان طور که همه فکر میکردند، خرگوش از لاکپشت جلو افتاد. خرگوش به نیمه راه رسید و دیگر لاکپشت در هیچ جا دیده نمیشد. او بسیار گرمش شد بود و احساس خستگی میکرد و تصمیم گرفت توقف کند و چرت کوتاهی بزند. حتی اگر لاکپشت از او بگذرد، میتوانست زودتر از او به خط پایان برسد. در تمام این مدت لاکپشت گام به گام ، راه رفتنش را حفظ کرد. او هرگز بخاطر گرما و خستگی متوقف نشد. او فقط میرفت.
بالاخره، خواب خرگوش بیش از آنچه که فکر میکرد طول کشید، او هیچ جا نمیتوانست لاکپشت را ببیند. او با آخرین سرعت به سمت خط پایان رفت اما لاکپشت را آن طرف یافت که منتظرش ایستاده!
maryam.m- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 3
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
but then his teeth began hurting a lot, and he went to a dentist. The dentist did a lot of work in his mouth for a long time. On the last day Mr. Robinson said to him, 'How much is all this work going to cost?' The dentist said, 'Twenty-five pounds,' but he did not ask him for the money.
After a month Mr. Robinson phoned the dentist and said, 'You haven't asked me for any money for your work last month.'
'Oh,' the dentist answered, 'I never ask a gentleman for money.'
'Then how do you live?' Mr. Robinson asked.
'Most gentlemen pay me quickly,' the dentist said, 'but some don't. I wait for my money for two months, and then I say, "That man isn't a gentleman," and then I ask him for my money.
آقاي رابينسون هرگز به دندانپزشكي نرفته بود، براي اينكه ميترسيد.
اما بعد دندانش شروع به درد كرد، و به دندانپزشكي رفت. دندانپزشك بر روي دهان او وقت زيادي گذاشت و كلي كار كرد. در آخرين روز دكتر رابينسون به او گفت: هزينهي تمام اين كارها چقدر ميشود؟ دندانپزشك گفت: بيست و پنج پوند. اما از او درخواست پول نكرد.
بعد از يك ماه آقاي رابينسون به دندانپزشك زنگ زد و گفت: ماه گذشته شما از من تقاضاي هيچ پولي براي كارتان نكرديد.
دندانپزشك پاسخ داد: آه، من هرگز از انسانهاي نجيب تقاضاي پول نميكنم.
آقاي رابينسون پرسيد: پس چگونه زندگي ميكنيد.
دندانپزشك گفت: بيشتر انسانهاي شريف به سرعت پول مرا ميدهند، اما بعضيها نه. من براي پولم دو ماه صبر ميكنم، و بعد ميگويم «وي مرد شريفي نيست» و بعد از وي پولم را ميخواهم.
setareh- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
"Upon recovery, the woman decided to stay in the hospital and have a Face-lift, liposuction, breast implants and a tummy tuck. She even had someone come in and change her hair color and brighten her teeth!
Since she had so much more time to live, she figured she might as well make the most of it. After her last operation, she was released from the hospital.
While crossing the street on her way home, she was killed by an ambulance. Arriving in front of God, she demanded, "I thought you said I had another 43 years? Why didn't you pull me from out of the path of the ambulance?"
God replied: "I didn't recognize you.
يك خانم 45 ساله كه يك حملهء قلبي داشت و در بيمارستان بستري بود . در اتاق جراحي كه كم مونده بود مرگ را تجربه كند خدا رو ديد و پرسيد آيا وقت من تمام است؟ خدا گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز ديگه عمر مي كنيد.
در وقت مرخصي خانم تصميم گرفت در بيمارستان بماند و عملهاي زير را انجام دهد كشيدن پوست صورت-تخليهء چربيها(ليپو ساكشن)-عمل سينه هاو جمع و جور كردن شكم . او حالا كسي رو نداشت كه بياد و موهاشو رنگ كنه و دندوناشو سفيد كنه !!.
از اونجايي كه او زمان بيشتري براي زندگي داشت از اين رو او تصميم گرفت كه بتواند بيشترين استفاده را از اين موقعيت (زندگي) ببرد.بعد از آخرين عملش او از بيمارستان مرخص شد
در وقت گذشتن از خيابان در راه منزل بوسيلهء يك آمبولانس كشته شد . وقتي با خدا روبرو شد او پرسيد:: من فكر كردم شما فرموديد من 43 سال ديگه فرصت دارم چرا شما مرا از زير آمبولانس بيرون نكشيديد؟
خدا جواب داد :من شمارو تشخيص ندادم
setareh- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
دستتون درد نكنه
ممنون كه زحمت مي كشيد
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
قربون اون turtle عزیز و با فکر برم که مثل کلوئی من با سیاسته
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
صفحه 2 از 2 • 1, 2
» جملات قشنگ و پند آموز
» داستان های کوتاه و حکایت های پند آموز
» معرفی اصطلاحات انگلیسی
» تاریخ باستانی ایران زمین