داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
صفحه 1 از 2 • 1, 2
داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
"How did the human race appear?"
The Father answered "God made Adam and Eve; they had children; and so all mankind was made"
Two days later the girl asked her mother the same question.
The mother answered
"Many years ago there were monkeys from which the human race evolved."
The confused girl went back to her father and said " Daddy, how is it possible that you told me human race was created God and Mommy said they developed from monkeys?"
The father answered "Well, Dear, it is very simple. I told you about my side of the family and your mother told you about her."
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
پدر جواب داد"خدا آدم و حوا را خلق کرد, آنها بچه آوردند سپس همه نوع بشر بوجود آمدند"
دو روز بعد دختره همون سوال را از مادرش پرسید .
مادر جواب داد "سالها پیش میمونها وجود داشتنداز اونها هم نژاد انسانها بوجود اومد."
دختر گیج شده به طرف پدرش برگشت و پرسید"پدر چطور این ممکنه که شما به من گفتین نژاد انسانها را خدا خلق کرده است و مامان گفت آنها تکامل یافته از میمونها هستند؟"
پدر جواب داد " خوب عزیزم خیلی ساده است .من در مورد فامیلهای خودم گفته ام و مادرت در مورد فامیلهای خودش!!"
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
دوزبانه!
Imagine! Even if it is hard to imagine
A world where each person is truly fortunate
Imagine a world where money race, and power have no place
A world where riot police is not the answer to the calls for unity
A world with no nuclear bombs, no artillery, and no bombardments
A world where no child will leave his legs on land mines
Everybody free, totally free
No one in pain, no pain
You wouldn’t read in newspapers that
Such and such person committed suicide
Imagine a world with no hatred, no gunpowder
No cruelty of arrogant, no fear, no coffin
Imagine a world filled with smile and freedom
Full of flowers and kisses! Filled with up growing improvements
Imagine! Even if it is a crime to imagine so
Even if you’d lay down your life on this
Imagine a world where prison does not exist in reality
Where all wars of the world are included in The Ceasefire Treaty
A world where nobody is ‘The Boss’ of the world
People are all equal
Then each person will have an equal share in
Each single seed of wheat
No border, no boundaries
Motherland would mean the entire world
Imagine you could be the interpretation of this dream
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته
جهانی که تو اون، پول و نژاد و قدرت ارزش نیست
جواب همصدایی ها، پلیس ضد شورش نیست
نه بمب هسته ای داره، نه بمب افکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچه ای پاشو روی مین جا نمیزاره
همه آزاد آزادن
همه بی درد بی دردن
تو روزنامه نمی خونی،نهنگا خودکشی کردن
جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خودکامه ،بدون وحشت و تابوت
جهانی رو تصور کن؛ پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش، گلو پر میشه از سرمه
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه س
تمام جنگای دنیا شدن مشمول آتش بس
کسی آقای عالم نیست
برابر با همن مردم
دیگه سهم هر انسانه
تن هر دونه گندم
بدون مرز و محدوده
وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
Meanwhile….Somewhere in Houston * a widow had just returned from her husband’s funeral. The widow decided to check her e-mail* expecting condolence messages from relatives and friends.After reading the first message* she fainted. The widow’s son rushed into the room* found his mother on the floor* and saw the computer screen which read:
To: My Loving Wife
Subject: I’ve Reached
Date: 2 May 2006
I know you’re surprised to hear from me. They have computers here* and we are allowed to send e-mails to loved ones. I’ve just reached and have been checked in. I see that everything has been prepared for your arrival tomorrow. Looking forward to seeing you TOMORROW!
Your loving hubby.
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
با این وجود..جایی در هوستون ،بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود.زن بیوه تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیامهای همدردی اقوام و دوستانش را بخواند،چک کند. پس از خواندن اولین پیام،از هوش رفت.پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند:
به: همسر دوست داشتنی ام
موضوع: من رسیدم
تاریخ: دوم می 2006
میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال می شوی.آنها اینجا کامپیوتر داشتند و ما اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم.من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام.می بینم که همه چیز آماده شده که فردا برسی.به امید دیدنت، فردا
شوهر دوستدارت
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
There once was a little boy who had a bad temper. His father gave him a bag of nails and told him that every time he lost his temper, he must hammer a nail into the back of the fence.
The first day, the boy had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as he learned to control his anger, the number of nails hammered daily gradually dwindled down.
Finally the day came when the boy didn’t lose his temper at all. He told his father about it and the father suggested that the boy now pull out one nail for each day that he was able to hold his temper. The days passed and the boy was finally able to tell his father that all the nails were gone.
The father took his son by the hand and led him to the fence. He said, “You have done well, my son, but look at the holes in the fence. The fence will never be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one.
You can put a knife in a man and draw it out. It won’t matter how many times you say I’m sorry the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one.”
اين مطلب آخرين بار توسط salma_007 در 2/24/2010, 15:25 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
روز اول پسربچه،37 میخ وارد دیوارکرد.در طول هفته های بعد،وقتی یادگرفت بر رفتارش کنترل کند،تعداد میخ هایی که به دیوار میکوبید به تدریج کمتر شد.
او فهمید که کنترل رفتار، از کوبیدن میخ به دیوار آسانتر است.
سرانجام روزی رسید که پسر رفتارش را به کلی کنترل کرد. این موضوع را به پدرش گفت و پدر پیشنهاد کرد اکنون هر روزی که رفتارش را کنترل کند، میخی را بیرون بکشد.روزها گذشت و پسرک سرانجام به پدرش گفت که تمام میخ ها را بیرون کشیده.پدر دست پسرش را گرفت و سمت دیوار برد.پدر گفت: تو خوب شده ای اما به این سوراخهای دیوار نگاه کن.دیوار شبیه اولش نیست.وقتی چیزی را با عصبانیت بیان می کنی،آنها سوراخی مثل این ایجاد می کنند. تو میتوانی فردی را چاقو بزنی و آنرا دربیاوری . مهم نیست که چقدر از این کار ،اظهار تاسف کنی.آن جراحت همچنان باقی می ماند.ایجاد یک زخم بیانی(رفتار بد)،به بدی یک زخم و جراحت فیزیکی است.
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
Of how great a love can be
The sweet love story that is older than the sea
The simple truth about the love she brings to me
Where do I start
With her first hello
She gave me meaning to this empty world of mine
There’ll never be another love another time
She came into my life & made the living fine
She fills my heart
She fills my heart with very especial things
Angel songs & wild imaginings
She fills my soul with so much love
That any where I go I’m never lonely
With her around who could be lonely
How long does it last
Can love be measured by the hours in a day
I have no answers now
But this much I can say
I know I’ll need her until the stars all burn away
And she’ll be there
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
که عشق چقدر می تواند بزرگ باشد
داستان شیرین عشق که بزرگتر از دریاست
حقیقت ساده ای از عشق که او برایم به ارمغان آورد
با اولین سلامش نمی دانستم از کجا شروع کنم
و به دنیای پوچ من معنی بخشید
هرگز عشقِ دیگر و بار دیگر نخواهد بود
او وارد زندگی ام شد و آن را زیبا ساخت
او قلبم را سرشار می کند
او قلبم را با چیزهای بخصوصی سرشار می کند
با آواز فرشته و تصورات پر تلاطم
او روحم را سرشار از عشق می کند
که اگر هر جا بروم، تنها نیستم
با او که میتواند باشد تنها باشد
چقدر طول می کشد
آیا میتوان عشق را با ساعتهای روز سنجید
اینک پاسخی ندارم
اما چیزی که میتوانم بگویم این است که
میدانم به او نیاز دارم تا وقتی ستارگان سوسو می زنند
و او آنجا خواهد بود
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
-"Hakim! What is my value?", expecting him to give a high figure.
-"100 dollars"
-"my clothes alone have cost me that much."
-"That's exactly what I mean."
روزی حکیم آقا به دیدن فرماندار شهر رفت. فرماندار پرسید:
-" حکیم آقا! ارزش من چقدر است؟" انتظار داشت حکیم آقا رقم بالایی بگوید.
-"100 دلار"
-"تنها لباس های من صد دلار ارزش دارد.
-" منظور من هم درست همین است."
Samantha- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
قابلی نداشت
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
for years,a dog showed up on the butcher's doorstep every wednesday morning to do his owner's shopping. On this wednesday morning the dog walked into the butcher's shop as usual with a purse around his neck . The butcher asked the dog what he wanted . He pointed his paw at the sausages . :"How many pounds?"the butcher ask him.The dog looked into his eyes and barked twice.The butcher packed two pounds of sausage. "Anything else?" the butcher asked him. the dog pointed to the hamburgers. "How many?"the butcher asked him.The dog barked 4times.and the butcher packed four hamburgers.The dog then walked behind the counter and stayed very still so the butcher could open his purse , take the right amount of money , and tie the meat around dog's neck.Then the dog turn around and walked away. A regular customer was surprised to see the dog doing this shopping and decided follow him home. After about a mile , the dog approached a house and scratched at the door.When it opened the customer said to the woman inside the house,"Thats a very smart dog you have ther" , "Smart?" she replied. "Not really . Thats the second time this week he's forgotten his front door keys
niloofar20- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
سالها بود که یک سگ هر چهارشنبه صبح دم در مغازه قصابی برای انجام خریدهای صاحبش دیده میشد. یک روز صبح چهارشنبه مثل همیشه سگ با یک کیف دور گردنش وارد قصابی شد. قصاب از سگ پرسید که چه میخواهد؟ سگ با پنجه اش به سوسیسها اشاره کرد. قصاب پرسید: چقدر؟ سگ در چشمان قصاب نگاه کرد و 2بار پارس کرد. قصاب 2 پوند سوسیس را برای او بسته بندی کرد و پرسید: چیز دیگه ای هم میخواهی؟ سگ به همبرگرها اشاره کرد و قصاب دوباره پرسید چقدر؟ و سگ 4بار پارس کرد. و قصاب 4 همبرگر دیگر را بسته بندی کرد. سپس سگ به پشت پیشخوان رفت و ساکت ایستاد تا قصاب بتواند پول را از داخل کیف دور گردنش بردارد و بقیه پول را در آن قرار دهد. بعد سگ چرخید و به راهش ادامه داد. یکی از مشتریان ثابت قصابی که این صحنه را دید بسیار تعجب کرد و تصمیم گرفت او را تا خانه دنبال کند. بعد از حدود 1مایل سگ به طرف یک خانه رفت و با پنجه اش به در کشید . وقتی که در باز شد مشتری به صاحب سگ گفت: سگ شما بسیار باهوش است. زن گفت: باهوش؟؟؟ زیاد نه. در این هفته این دومین بار است که کلیدهایش را فراموش میکند.
niloofar20- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
اسم مترجمشو نمیدونم. ولی مال خودم نبود. ازین به بعد سعی میکنم ترجمه های خودمو بذارم
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
A friend was moving to another country , so we took hey per goldfish and put it in a bowl with our goldfish. They lived together for six months , and when the friend came back we separated them. and she took her goldfish home. I immediately noticed that my goldfish was behaving strangely , banging against the side of the bowl. The next morning he was floating on the surface , dead.
later that day my friend called to say that her goldfish was also dead. I believe they each died of a broken heart
همه میگویند که ماهیها حیوانات بی احساسی هستند اما این داستان ثابت میکند که آنها هم احساس دارند.
یکی از دوستان من یه خاطر مهاجرت به یک کشور دیگر ماهی قرمز خودش را به من داد. من هم آن را داخل تنگ ماهی قرمز خودم انداختم.آنها 6ماه با هم زندگی کردند و وقتی دوستم آمد آنها را جدا کردیم و او ماهی خود را با خود به خانه برد. من بلافاصله متوجه شدم که ماهیم رفتار عجیبی از خودش نشان میدهد. و به دیواره تنگ ضربه میزند. صبح روز بعد دیدم که روی سطح آب شناور است.
بعد از آن روز دوستم به من زنگ زد و گفت ماهی او هم مرده. من باور دارم که آنها به خاطر قلب شکسته شون مردند.
niloofar20- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
باعث افتخاره
باريكلا به اين ذوق نيلوفر خان و سلما خانم
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
Samantha- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
در مورد ماهی ها درسته 3 ماه پیش دو تا از پن کوسی ها رو از آب بیرون آوردم تا بتونم سطح آب و اکسیژن ساز رو درست کنم هی توی سطل بالا و پایین می پریدن روشون یک آبکش گذاشتم تا از آب بیرون نپرن. بعد از اینکه کارم تموم شد سراغ پن کوسی ها رفتم آخه همسرم نمی تونه دست به ماهی بزنه. منم که اصلاً از ماهی و چیزهای دیگه نمی ترسم. خواستم بندازم توی آب دیدم رنگشون بنفش کمرنگ شده. همسرم گفت اشکالی نداره آکواریویمی گفته کمبود اکسیژنه توی آب بره خوب می شه. نیلوفر جون باورت نمی شه یکیشون بصورت عمودی توی آب افتاده بود و اون یکی داشت با سرش سر اونی که عمودی بود رو ناز می کرد. البته به اندازه یک قزل آلا شده بودن. باور کردنی نیست به محض اینکه بزرگتره مرد. اون یکی هم بعد از یک ساعت عمودی شد و اونم مرد.
همسرم بازم دو تا پن کوسی گرفت. خیلی خیلی کوچیک بودن و حسابی توی این چند ماه از پرت ها کتک خوردن و الان اندازه یک قزل آلا هستن. همسرم می گه اینا بزرگ شدن می خوای بکشیشون برو بیارشون بیرون از آب. البته یک پرت و یک سیجلاید رو تا حالا خوردن
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: داستان و متون کوتاه انگلیسی (به همراه ترجمه)
خجالت میدیدا شما لطف دارید
حتما فریده جون
من تایپ فارسیم آرومه
بخاطر این تنبلی میکنم
Salma- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 1
صفحه 1 از 2 • 1, 2
» جملات قشنگ و پند آموز
» داستان های کوتاه و حکایت های پند آموز
» معرفی اصطلاحات انگلیسی
» تاریخ باستانی ایران زمین