گفتگوی لاک پشتی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

تاریخ باستانی ایران زمین

+13
مرضیه
arefkarimzadeh
MohammadRN
maryam.m
mehdix622
samir
oskar
spider
فریده
hana.mn
محمد
فرهاد
samira
17 مشترك

صفحه 4 از 7 الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7  الصفحة التالية

اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty پارسیان ومن(رستاخیز فرا می رسد)

پست من طرف samira 3/14/2010, 04:42

پارسیان و من ( رستاخیز فرا می رسد )
این کتاب که نوشته آرمان آرین می باشد مقداری از زندگی کورش بزرگ را به صورت داستان با کمی تخیل از زبان بردیا پسر کوچک کورش روایت می کند.
این کتاب ( پارسیان و من ) در سه جلد منتشر شده است:
1- پارسیان و من ( کاخ اژدها ) که درباره آژیدهاک ( ضحاک ) می باشد.
2- پارسیان و من ( راز کوه پرنده ) که درباره رستم می باشد.
3- پارسیان و من ( رستاخیز فرا می رسد ) که در باره کوروش می باشد.
در این سری کتابها از تخیل زیادی استفاده شده است به طوری که این سری کتابها را در رده ی کتابهایی همچون هری پاتر و وارکرافت قرار می دهد ( البته نه به آن شوری ) .
داستان قسمت سوم کتاب مربوط به یک پسری نوجوان از یک خانواده ی پولدار و تهرانی است که که با مشکلاتی روبرو می شود و در سفری که تنها با هواپیما رفته بود، هواپیمایش دچار مشکل شده و سقوط می کند و او نجات پیدا می کند ولی در یک بیابان و توسط سی مرغ به دنیای گذشته ( در زمان پادشاهی کورش بزرگ ) برده می شود و نقش بردیا پسر کورش را بازی کرده و در جنگ ایران با بابل نیز شرکت می کند و ماجراهای مختلفی که برای او و همراهانش رخ می دهد.
این کتاب در 22 فصل و 240 صفحه منتشر شده است.
ناشر این کتاب هم نشر موج می باشد.
پیشنهاد می کنم این کتاب را خریداری کرده و مطالعه کنید چون هم کتاب جالبی است و هم اینکه اولین کتابیست که ماجراهای تاریخی را با این شیوه جذاب و همگان پسند کرده است.


اینم یکی از انتشارات بالاخره پیدا کردم امیدوارم خوب باشه :\m/: اشاره رز
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty صلیب پارسی

پست من طرف samira 3/14/2010, 04:44

صلیب پارسی
صلیب پارسی یا صلیب آریایی به دیواره عظیم نقش رستم گفته می شود که در آن 4 عدد صلیب به ارتفاع بیشتر از یکصد متر در دل کوه حک و تراشیده شده است. صلیب که عربی شده واژه چلیپا می باشد سمبل خورشید و میترایئسم بوده است و ایرانیان قدیم و سپس زرتشتیها برای سالها از آن به عنوان نماد سعادت استفاده می کرده اند بویژه ساخته شده آن از چوب یا سنگ را بر روی گورها نصب می کرده اند و صلیب مسیحیان نیز برگرفته از آن است.
صلیب آریایی یا صلیب پارسی اصطلاحی است که برای نخستین بار در کتاب (( خلیج فارس ( کنداب پارس ) نامی کهن تر از تاریخ )) از آن ضحبت شده و سپس در ویکیپدیا انگلیسی ترجمه آن آورده شده است اما به طور خلاصه چون + صلیب از نمادهای آیین مهرپرستی است و بزرگترین صلیب حکاکی شده در دیوار نقش رستم می باشد آن دیوار با چهار صلیب آریایی یا پارسی نامیده است . در اوستا میترا مقام شامخی دارد و در زمان پیش از اوستا و رستاخیز زرتشتی بزرگترین خدا به شمار می آمد. این نشانه א که صلیب ( عربی شده چلیپا ) شکسته نامیده می شود در حقیقت نشانه خدای خورشید آریایی است زیرا در ایران و هند هزاران سال پیشینه دارد. این نشانه א نخستین بار در حدود خوزستان یافت شده و مربوط به هفت هزار سال پیش از میلاد می باشد به این ترتیب پیشینه تاریخی آن در ایران بسی کهن تر از پیشینه آن نزد آریایی های هند است و هرتسفلد آن را گردونه خورشید نامیده است. در گرمی مغان آذربایجان گورهای خمره ای از دوره اشکانی به دست آمده که میان آنها پارچه ای بسیار زیبا بافت شده است که دارای این نقش می باشد. همچنین این نگاره بر دهانه پاره ای از خمره های سفالین که مرده ها را در آن می گذاشتند دیده شده است در موارد دیگری چون جام تپه حسنلو ، جام زرکلاردشت ، گردنبند عقیق مربوط به دوره اشکانی ، گردنبند زرینی مربوط به هفت هزار سال ق م در رودبار گیلان این نگاره به چشم می خورد. گردونه خورشید نخست به این شکل א بوده و کم کم خطوط منحنی از بین رفته گاهی به صورت + و گاهی با خطوط شکسته ولی با زاویه 90 درجه ترسیم شده و شکل هندسی و ترکیب کامل یافته است. اقوام باستانی بسیاری از جانوران را می پرستیده اند و از همین جا تورتمیسم پیدا شده است. یکی از این حیوانات بز کوهی است که مظهر سودرسان طبیعت ، یعنی خورشید بوده است این نقش بر ظروف بازمانده از سده های پیش از میلاد دیده شده و مهمتر از همه رابطه ای است که مردم باستانی میان هلال ماه و خورشید و شاخ بز کوهی قرار داده بودند. در بسیاری از سفال ها در میان انحنای شاخ این جانور و نیز پشت آن نشانه + یا א دیده می شود. مثلا بر لیوان سفالین مربوط به 3100 سال پیش از میلاد که در سیلک کاشان به دست آمده نگاره + در انحنای شاخ گوزن پیدا است. با نگرش به اینکه نشانه گردونه مهر به شاهین و فروهر هم بسیار نزدیک است می توان پنداشت در زمانی که از اهمیت مهر کاسته شده نشانه مقدس میترائیسم رفته رفته به شاهین مبدل شده و این شاهین و نگاره فروهر تمام جاذبه معنوی و روهانی این نشانه را گرفته و مظهر فر و شکوه مینوی گردیده است. هم اکنون این نقش را به گونه ای دیگر بر کاشی کاری سر درب خاوری آرامگاه بایزید در بسطام می توان دید. میترا ، خداوند آبها و دریاها نیز هست و یکی از صفات او اود – دام یعنی محاصره کننده است و همسر او وارونی الهه شراب است و در اساطیر گاهی با نام های چون سورا یا ماد نیز خوانده می شود. غسل تعمید مسیحیان ، ظرف آب متبرک در کلیسا ، سقاخانه ها و حوضچه هایی که در داخل مساجد و تکیه های مسلمانها برپا می کرده اند همه از یادگارهای کیش میترا است ، زیرا که در مهریشت به روشنی از غسل و شستشو در آیین میترا یاد شده است. آیین مسیحیت از کیش میترا متولد شد. همام طور که در مهرابه ها چشمه آب جاری بود ، در نقش ها و تابلوهایی که یافت شده ، مرشد مهری ، یا مغان میترا ، در حال تعمید مومنان مشاهده می شود. علت اصلی اهمیت فوق العاده ای که برای شستشو در رم قایل می شدند همین اعتقاد به میترا بود. ماهی نیز یکی از نشانه های مسیحی بود که در قرون ابتدایی برای شناسایی هم چون رمزی از آن بهره می جستند. این نیز چون غسل تعمید ، نشان و رسمی بوده از کیش میترا. در یکی از مهرابه های اروپا ، برابر پای میترا یک ماهی نقش شده و این رمز و نشان مسحیت ، نشانه ای است از کیش میترا. بسیاری از رموز و اسرار میترا بر خلاف آنچه مشهور شده ، اصل و بنیان ایرانی خود را حفظ کرده است. آنچه امروز به نام غسل تعمید میان مسیحیان متداول است مانند بسیاری از مراسم و آداب دیگر ، از آریایی ها اقتباس شده است. ناگفته نماند که این عمل در زمان اقتباس در میان اقوام آریا بسیار کهنه و زمان گرفته بود. در هند ، تبت ، روم ، یونان و مصر نیز که بعد ها غسل تعمید رایج شد ، این آیین را از ایرانی ها گرفته بودند. در تبت ، چون چند سالی از تولد کودک می گذشت ، طی مراسمی در معبد و در برابر آتش به غسل تعمید او اقدام می شد. به نام نامی خورشید ، کودک را در حالی که سرودهای مقدس می خواندند سه بار زیر آب فرو بده بر او اسمی می نهادند و علامت صلیب را بر سینه تعمید یافتگان نقش می کردند. نکته مشترک آن بود که در این مراسم به نام خورشید ، به خدای خورشید متوسل می شدند. میان زرتشتی های قدیم و ایرانیان پیش از اشوزرتشت نیز غسل تعمید کودکان در مهرابه و آتشکده ها مرسوم بود. در مهرابه ها برابر آتش ، به نام خدای خورشید ، کودکان توسط مغان در آب فرو برده شده پس از آن نام گذاری می گردیدند. در اوستا ، میترا و خورشید به هم بسیار نزدیک هستند. در متن اوستایی مهریشت ، میترا خدای شکست ناپذیر جنگ است و سربازان و جنگ آوران در آوردگاه از او یاری می جویند و میترا نیز به سرعت به یاری آنها می شتابند. جنگاوران مهر آیین ، همواره پیروزی را از آن خود می دانستند. در بندهای اولیه مهریشت می توان به مقام سرباز و روابط او با میترا و چگونگی حمایت میترا از وی پی برد.
علامت و نشان سرباز، کوله‌پشتی و کلاه‌خود و نیزه است. سربازان میترا در دو جبهه مشغول جنگ بودند. اول جنگ‌های معمولی بود که برای نگهداری کشور و گسترش آن صورت می‌گرفت. آنچه مهم‌تر بود جنگ و ستیز با نیروهای شر و اهریمنی بود. - چهارمین مقام، منصب شیر بود. در پرده‌های نقاشی و سنگ برجسته‌های منقوش، نقش شیر فراوان است و همین عمل سبب شد که بعد از اسلام، به‌ویژه در زمان سلجوقیان، علامت شیر و خورشید بر پرچم‌ها نقش بست، در این پرده‌ها کسانی‌که به مقام چهارم رسیده‌اند گاه در حال خدمتگزاری و گاه در حال اهدای هدایا به حضور میترا نشان داده شده‌اند. این طبقه نیز ناگزیر از گذراندن آزمایش‌هائی بودند که البته دیگر تحمل ریاضات و شکنجه‌های بدنی نبود، بلکه باید به ورزیدگی‌های روانی، شایستگی اخلاقی، وحدت ذهنی و خلاصه فهم اسرار دست می‌یافتند. روایات رمزی میترائی، حاکی از آن است که در واپسین روز از عمر جهان، آتش‌سوزی بزرگی رخ خواهد داد. در این آتش‌سوزی ناپاکان خواهند سوخت و پاکان مثل اینکه در چشمه‌ای شستشو می‌کنند، آسایش خواهند داشت. - پنجمین مقام، مقام پارسی بوده است که گذشته از وجوه رمزی، کنایه‌ای است که با طبیعت و روئیدن گیاهان پیوند دارد و میان پیروان کیش میترا، نشان آزادی و آزادگی بوده است. - ششمین مقام، منصب خورشید است، سل خدای خورشید در میان رومیان و هلیوس خدای خورشید در اساطیر یونان باستان است. - مقام هفتم، والاترین و عالی‌ترین مرحله تشرف برای یک سالک میترائی بوده، این مقام را مقام پتر یا پدر و پدرپدران می‌نامیدند. پدران در حقیقت عالی‌ترین مناصب را در آئین میترائی داشتند و همین لقب را عیسویان از مراسم میترائی اقتباس کردند و به خود نسبت دادند. هفت منصب روحانی و هفت مقام برای تکمیل و ارتقاءِ مدارج در میان فرقه باطنیه یا اسماعیلیان تقلیدی از همین بنیان میترائی بود. میان صوفیه نیز هفت وادی سلوک براساس همین هفت مرحله میترائی بنا شد.
نمادهای مهری نظر به اینکه تصویر خورشید کار سختی بوده است در آن زمان بجای خورشید دو عدد S را می‌‌کشیده‌اند و سپس آنرا ساده نموده و بصورت + در آوردند بزرگ‌ترین نماد میترائیزم در دیواره نقش رستم قرار دارد که آنرا صلیب پارسی و یا صلیب آریایی و یا ایرانی نام گذاری نموده ایم. مهر، چنان‌چه گفته شد، خدایِ روشنایی و آتش بوده است، چنان‌چه خود نیز به تعبیری آتش‌گونه است، بدین‌ترتیب روشن است که هر آتش و نوری نشانی از مهر تصور می‌شده است. آتشی که زرتشتیان روشن نگاه می‌داشته‌اند به تقلید از مهرپرستان بوده، و به ستایشِ او، و نیز خورشید به عنوانِ نمادی از مهر ستایش می‌شده است (توجه کنید که نه آتش را می‌پرستیده‌اند و نه خورشید را، بلکه آن‌ها را به عنوانِ نمادهایی ستایش می‌کرده و محترم می‌شمرده اند). هم‌چنین مهرپرستان نمادی داشته‌اند که «چرخِ خورشید» نامیده می‌شود، و در واقع نمادی از خورشید بوده است. چرخِ خورشید به مانندِ علامتِ SSِ هیتلری‌ست، و معکوسِ آن (اگر دو تا S را عمودی رویِ هم بکشید SS به دست می‌آید (البته هر S از ۳ خط تشکیل می‌شود)، حال اگر به جایِ آن‌که خطوط را به سمتِ راست بشکنید (دو سرِ S را می‌گویم) به چپ بشکنید نشانِ عادی‌یِ چرخِ خورشید به دست خواهد آمد. این نشان را در بسیاری بناهایِ باستانی می‌توان مشاهده کرد (مثلاً چند نمونه‌اش را در تختِ سلیمان یافته بودند.
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty آموزش و پرورش در زمان هخامنشی

پست من طرف samira 3/14/2010, 04:55

*آموزش و پرورش در عصر هخامنشی:
از آموزش و پرورش کودکان در عصر هخامنشی نکات اندکی دانسته است. در دو سند ایلامی به دست آمده از تخت جمشید، پیش‌نویسی شده در بیست و سومین سال پادشاهی داریوش یکم (499 پ.م.)، از «پسرانی پارسی [که] رونویسی کننده‌ی متون‌اند» یاد شده است؛ متن‌های مورد بحث، گزارش‌های ثبت شده‌ی تحویل گندم به 29 نفر و تحویل شراب به 16 نفر هستند. ممکن است که این پسران، خط میخی پارسی را، که احتمالاً تنها برای چند دبیر دانسته بود، فرا می‌گرفتند؛ چرا که این خط بیش‌تر برای نگارش سنگ‌نبشته‌های حاکی از پیروزی و توفیق شاهانه مورد استفاده بود. حتا بزرگان و کارمندان بلندپایه‌ی پارسی، نانویسا بودند، و بدین سبب از دبیران بیگانه (به ویژه نویسنده به زبان آرامی) در بایگانی دولتی استفاده می‌شد.
منابع یونانی طرح و تصویری از آموزش و پرورش نمونه‌وار پارسی به دست می‌دهند. به نوشته‌ی هردوت (1/136)، پسران پارسی تا سن پنج سالگی مجاز نبودند که به حضور پدرشان برسند و تا آن زمان، در میان زنان زندگی می‌کردند. از سن پنج تا بیست سالگی به آنان اسب‌سواری، تیراندازی، و راست‌گویی آموخته می‌شد. پارسیان دروغ‌گویی را بدترین گناهان می‌دانستند، در صورتی که دلاوری و شجاعت در خدمت نظامی نشانه‌ی مردانگی و جوان‌مردی بود. "گزنفون" در Cyropaedia می‌نویسد که پسران اشراف پارسی تا سن شانزده یا هفده سالگی در دربار سلطنتی پرورش می‌یافتند و سوارکاری، تیراندازی، پرتاب نیزه، و شکارگری را تمرین می‌کردند. به آنان شیوه‌ی داوری، فرمان‌بری، بردباری، و خویشتن‌داری نیز آموخته می‌شد (1.2.2-12, 7.5.86, 8.6.10; cf. idem, Anabasis 1.9.2-6; Strabo, 15.3.18). صرف نظر از این رهنمودهای اخلاقی، به آشکارا، هدف آموزش و پرورش پارسی به بار آوردن سربازان کارآمد و شایسته بود. این استنتاج را سنگ‌نبشته‌ی آرامگاه داریوش یکم گواهی می‌کند: «ورزیده‌ام، هم با دست‌ها، هم با پاها؛ سوارکارم، سوارکار خوب؛ تیراندازم، تیرانداز خوب، هم پیاده، هم سواره؛ نیزه افکن‌ام، نیزه افکن خوب، هم پیاده، هم سواره» (DNb 40-45). در Alcibiades (منسوب به افلاتون، 1/23-120) چنین ذکر شده است که شاه‌زادگان پارسی در سن چهارده سالگی به چهار آموزگار پارسی برجسته واگذار می‌شدند، به ترتیب به نام‌های "خردمندترین"، "دادگرترین"، "پارساترین"، "دلیرترین"، که به آنان به ترتیب، پرستش خدایان، شیوه‌ی حکم‌رانی، خویشتن‌داری و دلیری را می‌آموختند. "پلوتارخ" (Artaxerxes 3.3) به دینیاری اشاره کرده است که «دانش مغان» را به کورش کوچک آموزش داد.
درباره‌ی آموزش و پرورش در شهربانی‌های شرقی امپراتوری هخامنشی عملاً اطلاعاتی در دست نیست، اما مدارک و شواهد مربوط به بابل و مصر، که نظام‌های سنتی آموزشی آن‌ها در زمان فرمان‌روایی پارسی نیز ادامه داشت، گسترده و فراوان است. در هر دو کشور، آموزش و پرورش رسمی محدود به پسران بود. در آموزشگاه‌های دبیری، خواندن و نوشتن، و نیز اندکی دستور زبان، ریاضیات و اخترشناسی آموخته می‌شد. در بابل عصر هخامنشی، باسوادی در میان جمعیت غیرایرانی آن رواج بسیاری داشت؛ دبیران بابلی پرشمار، و شامل پسران شبانان، ماهی‌گیران، بافندگان و مانند آن بودند.
از میان‌رودان متن‌های درسی بسیاری به جای مانده است. این آثار شامل واژه‌نامه‌های سومری- بابلی، الواحی با نشانه‌های میخی، و انبوهی از سرمشق‌ها و نمونه‌های کاربرد و تکالیف دستوری هستند. میزان باسوادی حتا در میان مستعمره‌نشینان نظامی هخامنشی در الفانتین مصر نیز بالاتر بود، و این موضوع را قراردادهایی به زبان آرامی که آنان معمولاً با نام‌های خودشان امضا می‌کردند، گواهی می‌کند. داریوش یکم فرمان بازسازی آموزشگاه پزشکی در ساییس مصر را صادر کرده بود. با وجود این، چنین به نظر می‌رسد که در میان مصریان، آموزش و پرورش به صورت امتیازی برای اشراف باقی مانده بود: "اوجاهوررسنه" (Ujahorresne)، یک شخصیت برجسته‌ی مصری، اظهار داشته است که کودکان «افراد بی‌اهمیت» در میان دانشجویان این آموزشگاه پزشکی وجود نداشته‌اند
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty ظهور کوروش از منظرگاه یهود

پست من طرف samira 3/14/2010, 04:57

ظهور کورش از منظر گاه یهود
در سال 586 ق م بخت النصر پادشاه اشوری بابل اورشلیم ( اورخالم ) را گرفت ومعبد حضرت سلیمان را ویران کرد کشتار بسیار کرد و مظالم بر قوم یهود روا داشت پس از ان هزاران هزار نفر از قوم یهود را اسیر کرده واز وطنشان به بابل کوچ داد . انها سالها در بابل در عین اسارت برای حفظ مذهب و معتقدات خود کوشیداند کمال مطلوب انها ازادی از دست حکومت ستمگر اشور ( نیاکان اعراب ) و بازگشت به وطن خود و تجدید بنای ان سرزمین ویران شده بود در رویای ساخت حکومتی که دیگر دچار سستی وانقراض نشود روز به شب و شب به روز میرساندن اشعیا نبی میفرماید: یهودا بدست اشوری ها خراب خواهد شد و بعد اشور هم از جهت ظلم و کبر پادشاهانش منقرض خواهد شد.



کتاب اشعیا نبی باب دهم: وای بر اشور که عصای غضب من است که بر آنان فرود می اید ای قوم من که در صیهون ساکنید از اشور مترسید اگر چه شما را به چوب بزنند و دست ستم گر خود را چون مصریان بر شما بلند کنند زیرا خواست من بر هلاکت ایشان خواهد بود(اشور و مصر)

وقتی یهودی ها در بابل بودن پیغمبران انها مژده می دادند که بزودی خداوند شخصی را بر انگیزد که بنیاد ظلم در جهان را فرو خواهد کشید و ملت یهود را از اسارت بیرون ارد و دیری نگذرد که عظمت ملت یهود بازگردد.

کتاب اشعیا باب سیزده: اشوریان و بابل که فخر کلدانی هاست دیگر اباد نشود الی الابدتهی از سکنه بماند دیگر اعراب خیمه های خود را در انجا نزنند و چوپانها در انجا نزیند شغالها در قصور خراب و خالی ان بگردند و مار ها در امارات ان بخزند بدانید که ناجی بزرگ خواهد امد زیرا خداوند نظر عفو نسبت به یعقوب و فرزندان بنی اسرائیل دارد...اینها گوشه ای از پیشگویی های پیامبران یهود در رابطه با سقوط اشور و ظهور کوروش بود.

کتاب اشعیا نبی باب 41 :سخنان مرا بشنوید کسی از مشرق می اید کسی را که همه او را مرد خدا می دانند (منظور کوروش)؟ کجاست که او قدم ننهد؟ خداوند ملل را به اطاعت او در اورد و شاهان را به پای او افکند خداوند شمشیرهای انان را در مقابل او خاک وکمانهای انان را کاه کرد کسی که از شمال بر انگیختم، او از طلوع افتاب اسم مرا میستاید او ظالمان را لگد مال میکند چنان که خاک را برای ساختن اجر لگد میزنند و چنان که کوزه گر گل کوره را در هم میفشارد این است بنده مقرب من که دست او را گرفته ام برگزیده من که روح من نسبت به او با عنایت است من نفس خود را به او دادم و او راستی را برای مردمان اورد او داد انها ا براستی بستاند خسته نشود ونرود تا انکه عدالت را بر روی زمین بر قرار کند...

در جایی دیگر خداوند در مورد کوروش چنین میگوید: او شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید. (کتاب اشعیا باب 44)

ودر جای دیگر می اید: این اراده من است که در دست راست اوست تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمر های ظالمان را بگشایم و در ها را بر روی وی باز کنم و بدان که من همیشه پیش روی تو خواهم بود (خطاب به کوروش) جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و... تا بدانی که منم خداوند یکتا که تو را به اسمت خواندم هنگامی که مرا نشناختی به اسمت خواندم و ملقب ساختم منم خدای یکتا و دیگر نیست جز من خدایی من کمر تو را بستم تا از مشرق افتاب تا مغرب ان بدانند که سوای من احدی نیست .(اشعیا نبی باب 45)

در کتاب ارمیا و ناحوم مکتوب است که کوروش پس از فتح بابل فرمانی بدین مضنون صادر کرد: خدای یکتا خدای اسمانها جمیع ممالک زمین را به من داده و امر فرموده است که خانه ای برای او در اورشلیم که در صیهون است بنا کنم پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد او به هورخلم که در یهود است برود و خانه یهوه که خدای یکتا و خدای حقیقی است را بنا کند هر که برود من حامی اویم وهر که باقی بماند در پناه من است و...(کتاب عزرا باب اول)

اسرای یهود در بابل پس از صدور این فرمان غرق شادی وشعف شدند چرا که کوروش در فرمان خود تصدیق میکرد که خدا به او امر کرده خانه ای در بیت المقدس بسازد انچه جالب توجه است این که کوروش در منشور حقوق بشر خود که به زبان بابلی است مردوک ( بل مردوخ ) خدای بزرگ بابلی را ستایش کرده ولی در این فرمان عبارتی را استعمال کرده که در بیانیه منشور نیست حال انکه کوروش میگوید: خانه یهوه خدای یکتا خدای حقیقی از این جا باید استنباط کرد که در ان زمان هم کوروش و هم پارسیان بین مذهب بنی اسرائیل و کلدانیان تفاوت می گذاشتن و درک کاملی از خدای اسمانی و یکتا داشته اند از این روست که خدای بنی اسرائیل را کوروش خدای حقیقی مینامد.در کتاب پیامبر بزرگ یهود دانیال حتی پیشگویی ها دقیقتر از قبل میشود و مشخصات و خصلت های کوروش بر شمرده میشود که از حوصله این بحث خارج است این بود چکیده ای از مرام انسانی که دنیا او را ستایش میکند .

اتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این اتش ندارد نیست باد
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty رد: تاریخ باستانی ایران زمین

پست من طرف فرهاد 3/14/2010, 05:12

بسيار عالي
آفرين
خيلي زحمت مي كشيد
چه اطلاعات خوبي
چه آرشيو خوبي داره ميشه اين تاپيك

دست شما درد نكنه
رز رز رز
avatar
فرهاد
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 4

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty خواهش میکنم

پست من طرف samira 3/14/2010, 05:29

خواهش میکنم خیلی طف دارید ممنون
اگه یه موقعی دیر بشه شرمنده ولی حتما بروزمیشه :\m/: رز
با آرزوی موفقیت رز
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty رد: تاریخ باستانی ایران زمین

پست من طرف فریده 3/16/2010, 09:31

مرسی سمیرا جان جداً عالی بود. ممنون بابت اطلاعات زیبایی که در مورد فرهنگ آریاییمون نوشتی
avatar
فریده
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty ممنون

پست من طرف samira 3/19/2010, 12:00

ممنون فریده جون وظیفه منه به عنوان یه ایرانی که باید تاریخمونو از اینی که هست بهتر بشناسیم بازم شرمنده بابت تاخیر
رز :\m/: رز
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty تاریخچه نوروز و فلسفه هفت سین (شین)

پست من طرف samira 3/19/2010, 12:02

تاریخچه نوروز و فلسفه هفت سین ( شین )

تاریخچه نوروز

نوروز، جشن شکوهمند ایران باستان، گویای پیشینه ی تابناک میهن ما و جلوه ای مهم از فرهنگ غنی قوم ایران است!
نوروز که قرون دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن روست که یک قرارداد مصنوعی اجتماعـی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست ! جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان، آفتاب، جوش شگفتنی ها و شور زدن ها و سرشار از هیجان هر آغاز.
نوروز گذشت زمان و دگرگونی های دوران را شاهد بوده و پیوسته با آمد و رفت الهام بخش خود پایان فصلی دیگر را به ساکنان این سرزمین کهنسال اعلام کرده است! نوروز تجدید خاطره بزرگی است، خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت!
گذشت سال های دراز نه تنها از شکوهمندی سنتهای نوروزی نکاسته، بلکه روشنگر این واقعیت بوده که بزرگ داشت نوروز و گرامی داشتن سنن آن با احساس و اندیشه ایرانی، پیوند ناگسستنی یافته است!
عظمت و شکوه خیال انگیز این جشن ملی، پرنده فکر ایرانی میهن پرست و علاقه مند به سنتهای دیرین را در عالم بی انتهای اندیشه به پرواز در آورده و به سوی گذشته هایش می کشاند!
در آثار پیشینیان آمده است که این جشن را نخست جمشید برپا کرد! گویند در این روز جمشید بـه جنگ دیوان رفت و آنان را فرمانبردار خویش ساخت! جمشید در این روز بر تختی نشست کـه دیوان آن را می بردند و با آن به یک روز راه از دماوند به بابـل رسید! مردم در تعجب شدند و آن روز را جشن گرفتند! پس از جمشید شاه سال به سال براهمیت و فراگیری نوروز افزوده شد!
در زمان هخامنشیان و ساسانیان، نوروز بعنوان سنتی فراگیر و بسیار باشکوه چه در دربار شاهان و چه در خانه های مردم عامه (نه فقط زرتشتیان) اجرا می شده است!
علت مهم دیگری که جهت گسترش نوروز و درآمدن این عید در حیطه‌ی شعایر اسلامی یاد می‌شود، تقارن نوروز است با جانشینی علی‌بن ابیطالب توسط پیغمبر اسلام محمدبن عبدلله (ص) در عید غدیرخم، در سال دهم هجری برابر با بیست و نهم حوت (اسفند) است! همچنین در چنین روزی علی‌بن ابیطالب عاقبت بعد از بیست و پنج سال گوشه‌گیری اجباری به خلافت رسید! به این ترتیب نوروز همچنان پس از اسلام اهمیت خود را حفظ کرد ! و احادیث و روایات بسیاری در این باب و در بهارالانوار گردآوری شده است!
طبیعت پس از گذران ِدوره ای سرد و بی محصول، با آغاز بهار زنده شده و در واقع آفریده می شود. (در اسلام و همچنین عارفان ِاسلامی موضوع خلق مدام، منطبق با این عقاید ایران باستان است) انسان نیز باید بعنوان یکی از مخلوقین ِالهی سعی کند همراه طبیعت به رستاخیز برخیزد!
ماه فروردین را ماهِ فَروَهَرها یا فَروَشی ها می نامند و آن عید اموات است! در این ماه بدلیل رستاخیز (نو شدن ِموقت دنیا) پرده ی میان زندگان و مردگان به کناری رفته و ارواح ِنیک ِدر گذشتگان به ملاقات ِزندگان می شتابند! رسم معروف قاشق زنی ، نیز از همین اعتقاد نشأت می گیرد! ارواح ِنیک بصورت افرادی که رویشان پوشیده است به پشت در خانه های زنده ها آمده و زنده ها نیز به آنان به رسم یادبود و برکت هدیه ای می دهند! و نیز تمیز کردن خانه ها و روشن کردن چراغها و شمعها در زمان تحویل سال برای رضایت خاطر و هدایتِ فروهر هاست!
در روز ابتدای فروردین، که بنام ِپاک و برکت دهنده ی اهورامزدا (خدای پاک) مزین شده است، خورشید وارد برج حَمَل شده و جهان از نو آفریده می شود!
ایرانیان کهن برای استقبال از سبزی ِبهاران، 25 روز مانده به فروردین بر 12 ستون ِخشتی یا سنگی سبزه می کاشتند. (12 ستون ، اشاره به اعتقاد کهن ِقرار گرفتن ِجهان بر روی 12 ستون)
ششمین روز فروردین که بنا به نظرات بسیاری محققان و موبدان زرتشتی، سالروز تولد زرتشت اسپنتمان است، به نوروز بزرگ معروف است! (آورده اند که در بامداد ِآن روز به کوه ِبوشنج شخص ِخاموشی که دسته ای از گیاهان خوشبو در دست دارد ساعتی نمایان است، سپس پنهان می شود ! و تا سال ِدیگر در همین هنگام دیگر نمایان نمیگردد!)

فلسفه هفت سین (شین)

ایرانیان کهن و مردم بابل عدد "هفت" را مقدس می شمردند، طبقات آسمان و زمین و سیارات هفت بوده است، ستارگان هفتگانه (زهره، مشتری، عطارد، زحل، مریخ، زمین و خورشید) و ایام هفته نیز هفت روز است و گرامی میداشتندش!
پارسیان در تمامی روزهای فروردین خانه های خود را چراغانی کرده و چوب های خوشبو می سوزانند و شمع ها را روشن نگاه میدارند و خوانچه ای پهن می کنند !
این خوانچه در دوران باستان "هفت شین" (شهد، شکر، شیرینی، شراب، شببو، شالین، شبدر) بوده است اما در پی ممنوعیت شراب در ایران در قرن 3 هجری این هفت «سین» بود که جای هفت شین را گرفت، در اصل هفت شین ثابت بود اما هفت سین تقریبآ هر چیزی که از نظر مردم خوش یمین باشد و با سین شروع شود می‌تواند باشد! که بر آن هفت چیز که نامشان با حرف ِسین شروع شده باشد میگذارند (هفت سین) مانند:
سبزه : نمودار ِگلهای زیبا و زینتی، سرسبزی و خرمی
سرکه : نماد شادی (میوه درخت تاک در ایران، میوه شادی خوانده میشد)
سمنو : از جوانه ی گندم، نمود رویش و برکت
سیب : میوه ای بهشتی و نماد زایش
سیر : نگهبان سفره (در اکثر فرهنگ های آریائی برای سیر نقش محافظت کننده از شر قائل بودند)
سماق : نماد مزه زندگی
سنجد : بوی برگ و شکوفه ی آن محرک ِعشق و دلباختگی است!
سکه : موجب برکت و سرشاری کیسه

کتاب مقدس که در گذشته اوستا و اکنون قرآن است و بودنش بر سر سفره باعث رونق میباشد!
آینه و شمع بر سر سفره هفت سین نیز نماد ِنور و روشنایی و شفافیت است! معمولا تخم مرغ نیز بر سر سفره ی هفت سین میباشد! که نماد ِنطفه و باروری و زایش است! نیز در اساطیر ِایران، جهان، تخم مرغی شکل است، آسمان چون پوسته ی تخم مرغ و زرده اش نمودگار زمین است! ماهی ِزنده نیز نماد سرزندگی و شادابی ست! و هزاران فلسفه و رسوم متفاوت که در گوشه و کنار ِایران عزیزمان پراکنده است و در بعضی از کشورهای شرق آسیا مانند چین، هند و پاکستان نیز هر ساله مراسمی شبیه به نوروز انجام می شود !
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty حجاب در ادیان و اقوام گذشته

پست من طرف samira 3/19/2010, 12:21

بنابر گواهى متون تاريخى، در اكثر قريب به اتفاق ملت‏ها و آيين‏هاى جهان، حجاب در بين زنان معمول بوده است؛ هر چند در طول تاريخ، فراز و نشيب‏هاى زيادى را طى كرده و گاهى با اعمال سليقه حاكمان، تشديد يا تخفيف يافته است، ولى هيچگاه بطور كامل از بين نرفته است. مورّخان به ندرت از اقوام بدوى كه زنانشان داراى پوشش مناسب نبوده ويا به صورت برهنه در اجتماع ظاهر مى‏شدند، ياد مى‏كنند.

دانشمندان، تاريخ حجاب و پوشش زن را به دوران ما قبل تاريخ و عصر حجر نسبت مى‏دهند. كتاب «زن در آينه تاريخ» پس از طرح مفصل علل و عوامل تاريخى حجاب، مى‏نويسد: با توجه به علل ذكر شده و بررسى آثار و نقوش به دست آمده، پيدايش حجاب به دوران پيش از مذاهب مربوط مى‏شود؛ و به اين دلايل، عقيده عده‏اى كه مى‏گويند «مذهب» موجد حجاب مى‏باشد، صحت ندارد، ولى بايد پذيرفت كه در دگرگونى و تكميل آن بسيار موءثر بوده است.1



1. پوشش زن در يونان و روم باستان

دايره‏المعارف لاروس درباره پوشش زنان يونان باستان مى‏گويد: زنان يونانى در دوره‏هاى گذشته، صورت و اندامشان را تا روى پا مى‏پوشاندند. اين پوشش كه شفاف و بسيار زيبا بود، در جزاير كورس و اِمِرجوس و ديگر جزاير ساخته مى‏شد. زنان فنيقى نيز داراى پوششى قرمز بودند. سخن درباره حجاب، در لابلاى كلمات قديمى‏ترين موءلفين يونانى نيز به چشم مى‏خورد؛ حتى «بنيلوب» (همسر پادشاه «عوليس» فرمانرواى ايتاك) نيز با حجاب بوده است. زنان شهر «ثيب» داراى حجاب خاصى بوده‏اند، بدين صورت كه حتى صورتشان را نيز با پارچه مى‏پوشاندند. اين پارچه داراى دو منفذ بود كه جلوى چشمان قرار مى‏گرفت تا بتوانند ببينند. در «اسپارته» دختران تا موقع ازدواج آزاد بودند، ولى بعد از ازدواج خود را از چشم مردان مى‏پوشاندند. نقش‏هايى كه بر جاى مانده، حكايت مى‏كند كه زنان سر را مى‏پوشانده، ولى صورت‏هايشان باز بوده است، و وقتى به بازار مى‏رفتند، بر آنان واجب بوده است كه صورت‏هايشان را بپوشانند؛ خواه باكره و خواه داراى همسر باشند. حجاب در بين زنان سيبرى و ساكنان آسياى صغير و زنان شهر ماد (و فارس و عرب) نيز وجود داشته است. زنان رومانى از حجاب شديدترى برخوردار بوده‏اند، به طورى كه وقتى از خانه خارج مى‏شدند، با چادرى بلند تمام بدن را تا روى پاها مى‏پوشاندند و چيزى از برآمدگى‏هاى بدن مشخص نمى‏شد.2

يكى از تاريخ نويسان غربى نيز شواهد زيادى دال بر وجود حجاب در بين زنان يونان و روم باستان آورده است. او درباره «الهه عفت» كه يكى از خدايان يونان باستان است، مى‏گويد: «آرتميس»، الهه عفت است و عالى‏ترين نمونه (و الگو براى) دختران جوان به شمار مى‏آيد. داراى بدنى نيرومند و ورزيده و چابك و به زيور عفّت و تقوا آراسته است.»3

همچنين درباره مردم يكى از قبائلى كه نهصد سال قبل از ميلاد زندگى مى‏كرده‏اند، آمده است : «بالاتر از ارمينان و در كنار درياى سياه، «سكّاها» بيابانگردى مى‏كردند. آنها مردم وحشى و درشت اندام قبائل جنگى نيمه مغول و نيمه اروپايى بسيار نيرومندى بودند كه در ارابه به سرمى‏بردند و زنان خود را سخت در پرده نگاه مى‏داشتند.»4

اين مورّخ در جاى ديگر مى‏گويد: «زنان فقط در صورتى مى‏توانند خويشان و دوستان خود را ملاقات كنند و در جشن‏هاى مذهبى و تماشاخانه‏ها حضور يابند كه كاملاً در حجاب باشند. 5

همچنين از قول يكى از فلاسفه يونان باستان، درباره شدت پوشش زن، نقل مى‏كند: نام يك زن پاك‏دامن را نيز چون شخص او بايد در خانه پنهان داشت.6



2. پوشش زن در ايران باستان

در مورد پوشش زنان ايران باستان، مطالب زيادى در تاريخ وجود دارد. ويل دورانت درباره پوشش زنان ايران باستان و اينكه حجاب بسيار سختى در بين آنان رايج بوده است، مى‏گويد: «زنان طبقات بالاى اجتماع جرأت آن را نداشتند كه جز در تخت روان روپوش‏دار از خانه بيرون بيايند. هرگز به آنان اجازه داده نمى‏شد كه آشكارا با مردان آميزش (اختلاط) كنند. زنان شوهر دار حق نداشتند هيچ مردى را، ولو پدر يا برادرشان باشد، ببينند. در نقش‏هايى كه در ايران باستان بر جاى مانده، هيچ صورت زن ديده نمى‏شود و نامى از ايشان به نظر نمى‏رسد.»7

از دائره‏المعارف لاروس نيز به دست مى‏آيد كه حجاب در بين مادها و پارس‏ها وجود داشته است.8 همچنين در تفسير اثنى‏عشرى9 آمده است: «تاريخ نشان مى‏دهد كه حجاب در فرس قديم وجود داشته است». در كيش «مازديسنى» نامه شت مهاباد، آيه 90 گويد: زن خواهيد و جفت گيريد و هم خوابه ديگرى را نبينيد و بر او منگريد و با او مياميزيد.»

نصوصى كه بيانگر حجاب زنان ايران باستان است، نشان مى‏دهد كه زنان در دوره‏هاى مختلفى چون دوره مادها، پارسى‏ها (هخامنشيان)، اشكانيان و سامانيان داراى حجاب و پوشش بوده‏اند، كه به چند نمونه آن اشاره مى‏شود:



دوره مادها

در كتاب «پوشاك باستانى ايرانيان» آمده: «اصلى كه بايد در نظر داشت، اين است كه طبق نقوش برجسته و مجسمه‏هاى ما قبل ميلاد، پوشاك زنان آن دوره (مادها) از لحاظ شكل (با كمى تفاوت) با پوشاك مردان يكسان است.»10



وى در ادامه براى توضيح نقوش بر جاى مانده مى‏نويسد: «مرد و زن به واسطه اختلافى كه ميان پوشش سرشان وجود دارد، از هم تميز داده مى‏شوند. به نظر مى‏رسد كه زنان پوششى نيز روى سر خود گذارده‏اند و از زير آن گيسوهاى بلندشان نمايان است.»11



دوره پارسى‏ها (هخامنشيان)

پارسى‏ها به وسيله كوروش، دولت ماد را از ميان برداشته و سلسله هخامنشى را تأسيس كردند. آنها از نظر لباس همانند مادها بودند. در مورد پوشاك خاص زنان اين دوره آمده است: «از روى برخى نقوش مانده از آن زمان، به زنان بومى برمى‏خوريم كه پوششى جالب دارند. پيراهن آنان پوششى ساده و بلند يا داراى راسته چين و آستين كوتاه است. به زنان ديگر آن دوره نيز برمى‏خوريم كه از پهلو به اسب سوارند. اينان چادرى مستطيل بر روى همه لباس خود افكنده و در زير آن، يك پيراهن با دامن بلند و در زير آن نيز، پيراهن بلند ديگرى تا به مچ پا نمايان است.»12



دوره اشكانيان

در اين دوره نيز همانند گذشته، حجاب زنان ايرانى كامل بوده است. در اين باره چنين مى‏خوانيم: «لباس زنان اشكانى پيراهنى بلند تا روى زمين، گشاد، پرچين، آستين‏دار و يقه‏راست بوده است. پيراهن ديگرى داشته‏اند كه روى اولى مى‏پوشيدند و قد اين يكى نسبت به اولى كوتاه و ضمناً يقه‏باز بوده است. روى اين دو پيراهن چادرى سرمى‏كردند.»13

در جاى ديگر آمده است: «چادر زنان اشكانى به رنگ‏هاى شاد و ارغوانى و يا سفيد بوده است. گوشه چادر در زير يك تخته فلزى بيضى منقوش يا دكمه كه به وسيله زنجيرى به گردن افكنده شده، بند است. اين چادر به نحوى روى سر مى‏افتاده كه عمامه (نوعى كلاه زنانه) را در قسمت عقب و پهلوها مى‏پوشانيده است.»14

در كتاب «پارتيان» نيز آمده است: «زنان عهد اشكانى قبايى تا زانو بر تن مى‏كردند، با شنلى كه بر سر افكنده مى‏شد و نيز نقابى داشتند كه معمولاً به پس سر مى‏آويختند.»



دوره ساسانيان

در اين دوره اردشير پسر بابك با استفاده از ضعف اشكانيان، سلسله ساسانيان را بنيان نهاد و دين زرتشت را دين رسمى كشور قرار داد. اوستا را ترجمه و آتشكده‏هاى ويران را بازسازى نمود. زنان در اين دوره كه احكام دينى زرتشتيان در كشور اعمال مى‏شده است، همچنان داراى حجاب كامل بودند. در مورد پوشاك زنان چنين آمده است: «چادر كه از دوره‏هاى پيش مورد استفاده بانوان ايران بوده است، در اين دوره نيز به صورت مختلف مورد استعمال داشته است.»15

حجاب زنان در اين دوره چنان اهميتى داشت كه «حتى لباس هنرپيشگان زن، مانند لباس‏هاى بلند ساير بانوان، تا پشت پا كشيده شده است.»16

براى اثبات توجه زنان در اين دوره به حجاب، كافى است اين نقل تاريخى را از منابع اسلامى مرور كنيم: هنگامى كه سه تن از دختران كسرى، پادشاه ساسانى، را با ثروت فراوانى از اموال، براى عمر آوردند، شاهزادگان ايرانى را در برابر عمر در حالى‏كه با پوشش و نقاب، خود را پوشانده بودند، ايستاندند، خليفه دستور داد، با آوازى بلند بر آنان فرياد كشند كه: پوشش از چهره برگيريد تا مسلمانان آنها را ببينند و خريداران پول بيشترى به پاى آنها بريزند. دوشيزگان ايرانى از برهنه كردن صورت خوددارى كردند و مشت بر سينه نماينده عمر زدند و آنان را از خود دور ساختند. خليفه خشمناك شد و خواست با تازيانه آنان را بيازارد، در حاليكه شاهزادگان ايرانى مى‏گريستند. حضرت على(عليه‏السلام) به عمر فرمودند: در رفتارت مدارا كن؛ از پيغمبر خدا(صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود : «بزرگ و شريف هر قومى را كه خوار و فقير شده، گرامى بداريد». عمر پس از شنيدن فرمايش حضرت على (عليه‏السلام) آتش خشمش فرو نشست. سپس حضرت اضافه كرد: «با دختران ملوك نبايد معامله دختران بازارى (كنيزان) كرد.»17



3. پوشش زن در اديان بزرگ الهى



حجاب در شريعت حضرت ابراهيم(عليه‏السلام)

در آئين مقدس حضرت ابراهيم (عليه‏السلام) مسأله پوشش زنان، حائز اهميت بوده است. در كتاب تورات چنين مى‏خوانيم: «"رفقه" چشمان خود را بلند كرده و اسحاق را ديد و از شتر خود فرود آمد، زيرا از خادم پرسيد: اين مرد كيست كه در صحرا به استقبال ما مى‏آيد؟ خادم گفت: آقاى من است. پس برقع خود راگرفته، خود را پوشانيد.»18

از اين بيان روشن مى‏شود كه پوشش زن در مقابل نامحرم در شريعت حضرت ابراهيم (عليه‏السلام) وجود داشته است؛ زيرا «رفقه» در مقابل اسحاق كه به او نامحرم بود، از شتر پياده شد و خود را پوشاند تا چشم اسحاق به او نيفتد.



حجاب در آيين يهود

در اصول اخلاقى «تلمود» كه يكى از كتاب‏هاى مهم دينى و در حقيقت فقه مدون و آيين نامه زندگى يهوديان است، آمده: «اگر زنى به نقض قانون يهود مى‏پرداخت، چنانچه مثلاً بى‏آنكه چيزى بر سر داشت به ميان مردم مى‏رفت و يا در شارع عام نخ مى‏رشت يا با هر سنخى از مردان درد دل مى‏كرد يا صدايش آنقدر بلند بود كه چون در خانه‏اش تكلّم مى‏نمود، همسايگانش مى‏توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد.»19



حجاب در آيين مسحيت

در كتاب انجيل آمده است: پولس در رساله خود به قدنتيان تصريح مى‏كند:

«اما مى‏خواهم شما بدانيد كه سر هر مرد، مسيح است و سر زن، مرد و سر مسيح، خدا. هر مردى كه سرپوشيده دعا يا نبوت كند سر خود را رسوا مى‏نمايد. اما هر زنى كه سربرهنه دعا كند، سر خود را رسوا مى‏سازد؛ زيرا اين چنان است كه تراشيده شود. زيرا اگر زن نمى‏پوشد، موى را نيز ببرد و اگر زن را موى بريدن يا تراشيدن قبيح است، بايد بپوشد؛ زيرا كه مرد را نبايد سر خود را بپوشد چون كه او صورت و جلال خداست، اما زن جلال مرد است؛ زيرا كه مرد از زن نيست، بلكه زن از مرد است و نيز مرد به جهت زن آفريده نشده، بلكه زن براى مرد. از اين جهت زن مى‏بايد عزتى بر سر داشته باشد، به سبب فرشتگان... در دل خود انصاف دهيد آيا شايسته است كه زن ناپوشيده نزد خدا دعا كند.»20 پس در جايى كه براى دعا بايد سر زن پوشيده باشد، به هنگام روبه رو شدن با نامحرم پوشش سر لازم‏تر خواهد بود.

و نيز در انجيل، در رساله پولس، به تيموتاوءس مى‏گويد: «و همچنين زنان خود را بيارايند به لباس حيا و پرهيز، نه به زلف‏ها و طلا و مرواريد و رخت گران‏بها، بلكه چنان كه زنانى را مى‏شايد كه دعواى ديندارى مى‏كنند به اعمال صالحه.» 21



پى نوشت‏ها:

1ـ على اكبر علويقى، زن در آيينه تاريخ؛ اگر منظور نويسنده اين است كه حجاب يك امر فطرى است و بر اثر يك رسم اكتسابى به وجود نيامده، ما هم قبول داريم، ولى نمى‏توان پذيرفت دين موجد حجاب نبوده است؛ زيرا اولاً دوران پيش از مذاهب، پيش فرض باطلى است. چون بنا بر آموزه‏هاى دينى، اولين انسان خود پيامبر و داراى مذهب بوده است، ثانياً اگر حجاب را جزئى از تعليمات مذهب بدانيم، به فطرى بودن آن نقصى وارد نكرده‏ايم، زيرا تعاليم دين با فطرت انسان هماهنگى كامل دارد، چنانچه آيه 30 سوره روم بدان اشاره دارد.

2ـ به نقل از دايرة‏المعارف القرن العشرين، 1923.

3ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ص 520.

4ـ همان، ص 336.

5ـ همان، ص 340.

6ـ همان.

7ـ همان، ص 434.

8ـ به نقل از دايره‏المعارف القرن العشرين، 1923.

9ـ تفسير اثنى عشرى، ج 10، ص 490.

10ـ ضياءپور، پوشاك باستانى ايرانيان، ص 51.

11ـ همان، ص54.

12ـ همان، ص 56.

13ـ جليل ضياء پور، پوشاك زنان ايرانى، ص 194.

14ـ همان، ص 197.

15ـ همان، ص 114.

16ـ على سامى، تمدن ساسانى، ج1، ص 186.

17ـ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 234.

18ـ سفر پيدايش، باب 24، آيه 64 و65.

19ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 4، ص 461.

20ـ باب11، آيه 3تا14.

21ـ باب دوم، آيه 9تا 11.
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty نگاهی به ارتش ایران در دوران هخامنشی

پست من طرف samira 3/19/2010, 12:27

نگاهی به ارتش ایران در دوره هخامنشی
پیش گفتار
نیاکان آریایی ما در سده ۶ پیش از میلاد،به رهبری نابغه ای کم نظیر به نام "کوروش بزرگ" موفق شدند تا امپراتوری ای را بنیاد نهند که برای مدتی بیش از دو سده،بخش عمده جهان متمدن آن روزگار،از سرتاسر خاورمیانه و بخش های جنوب شرقی اروپا گرفته تا شمال غربی شبه قاره هند تا شمال شرقی آفریقا را به تصرف خویش درآورده و به بهترین و مترقی ترین صورت ممکن اداره و مدیریت نمایند.

این موفقیت ایرانیان باستان و افتخار ایرانیان کنونی را ما مدیون "ارتش هخامنشی" هستیم.این ارتش پارسی-مادی تحت رهبری شاهنشاهان هخامنشی بود که با فتح کشورهایی مانند بابل،فینیقیه،لیدی ،یونیا،مصر،... موفق شد پایه و بنیان امپراتوری افتخارانگیز هخامنشی را پی افکند و سپس نیز آن را به مدت دویست و اندی سال اداره نماید.

از سوی دیگر،می بایست یادآور شوم که "ارتش" هر کشور،"بنیان" آن کشور است.امنیت،رفاه،عزت و شرف هر ملت بستگی مستقیم به وضعیت ارتش و نیروهای دفاعی آن ملت دارد و چه نکو "ساسان" گرامی این شعر زیبا و نغز را بر فراز تارنمایش گذاشته است که :
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
از همین روی و به منظور مطالعه ارتش ایران هخامنشی،نقاط قوت و ضعف آن،کارآمدی ها و ناکارآمدی هایش و دیگر مسائل مربوط به آن،بر آن شدم تا مقاله ای دانشمندانه در این باره را به طور خلاصه با پارسی بازگردانده و سپس بر اساس اطلاعات و تحلیل های خود،نکاتی را درباره محتوای آن یادآور شوم.این نکات عمدتا مربوط می شود به بررسی تطبیقی موارد مشابه تاریخی و استنتاجهایی که بر این بنیان صورت می گیرد.بر این باورم که برای تکمیل بحث،نظر و دیدگاه خوانندگان و یاران گرامی بسیار سودمند است.
مقدمه
ارتش هخامنشی از لحاظ قومی-فرهنگی،سازمانی آمیخته و مختلط بوده است.این ارتش شامل نیروهای منظم آموزش دیده پیاده و سواره ایرانی،عمدتا مادی و پارسی بوده که با واحدهای منتج از سربازگیری اجباری از ملل تحت فرمان ایران و نیز بکارگیری مزدوران جنگی خارج از امپراتوری ترکیب می شده است.۱در حالی که نیروهای دائمی منظم ارتش،مانند یگان های "گارد جاویدان"،به طور همسانی با سازوبرگ رزمی مجهز بوده اند،نیروهای متحد و ائتلافی در خدمت ارتش،تجهیزات خاص خویش را داشته و به شیوه ویژه خودشان می جنگیده اند.از ویژگی های ارتش ایران هخامنشی،وجود انبوه سواره نظام سبک اسلحه تیرانداز،زوبین اندازان،واحدهای ملازم نارزمی،همسران،همخوابه ها و بردگان بوده است.
سازمان
ارتش ایران هخامنشی،مانند دیگر ارتش های خاورمیانه ای و آسیایی در دوران های پیش و پس از خود،بر اساس بنیادی دهدهی استوار بوده و کلیه واحدها و یگان های رزمی در گروه های ده،صد و هزارتایی سازماندهی شده بودند.در این سامانه،برای هر ده،صد،هزار و ده هزار نفر،یک افسر پاسخگو بوده است.نام و رده سازمانی این نظام به این صورت بوده است:
تعداد نیروها
نام یکان
عنوان فرماندهی یکان
۱۰۰۰۰
بایواربام
بایوارپاتیش
۱۰۰۰
هزارابام
هزاراپاتیش
۱۰۰
ستابام
ستاپاتیش
۱۰
دتابام
دتاپاتیش

فرماندهی
شاهنشاهان هخامنشی از کوروش بزرگ تا داریوش سوم،در بیشتر نبردها خود شخصا فرماندهی کل نیروها را بر عهده داشته اند و گاهی نیز این فرماندهی را به ژنرال های خود واگذار می کرده اند.فرماندهان ارتش ایران هخامنشی توسط شخص شاهنشاه و از میان "ساتراپ" ها یا اشراف غالبا پارسی و مادی تبار که عموما خویشاوندان شاه بودند به مناصب خود گماشته می شدند.
شایسته سالاری و نظام ترفیعی
"گزنوفون" در کتاب "پرورش کوروش" خویش،یک نظام ترفیعی را در ارتش هخامنشی توصیف می کند که در چهارچوب آن جنگجویان خود را بر اساس دلاوری و شجاعتشان از یکدیگر متمایز می کرده اند.در این سیستم شایسته سالارانه،یک سرباز معمولی می توانست تا رده "هزارپاتیشی"،یعنی فرماندهی ۱۰۰۰ نفر،ارتقا یابد.
گارد ده هزار نفره جاویدان،نمونه ای از این فرآیند ترفیعی در ارتش ایران هخامنشی می باشد."جاویدان"، عنوانی است که توسط یونانیان به این واحد رزمی داده شده بود که شماره رزمندگان آن همیشه ثابت نگاه داشته شده و هر گونه خلائی بوسیله نیروهای ترفیع داده شده از دیگر یکان ها پر می شد.از امتیازات این یکان بسیار کارای ارتش هخامنشی،علاوه بر دریافت منظم حقوق،ویژگی اختیار به همراه بردن زنان و همخوابگان به نبردگاه بوده است.

هرودوت،ضمن توصیف ارتش مهاجم تحت رهبری خشایارشاه،درباره "نیزه داران" می نویسد که آنها از میان بهترین و نجیب ترین مردان پارسی برگزیده می شدند.
این نظام پاداش دهی برای شجاعت و مهارت محتملا نقص های خاص خود را نیز داشته است.علیرغم شهره بودن ایرانیان برای قدرت و دلاوریشان در صحنه نبرد،گرایش آنان برای مورد توجه واقع شدن از سوی شاه و یا فرمانده شان می توانسته باعث به وجود آمدن بی نظمی هایی در ارتش نیرومند ایران زمین شده باشد."هرودوت"،همین مسئله را حین توصیف نبرد "ماراتون" یادآور می شود که چگونه ایرانیان به صورت بی قاعده جنگیده،گروه های رزمنده ده نفره یا کمتر با نادیده گرفتن سلسله مراتب فرماندهی به سمت یونانیان یورش می برده اند.
پیاده های مزدور یونانی
با وجودی که استفاده از نیروهای مزدور بیشتر ویژگی دوران انتهایی امپراتوری هخامنشیان به شمار می آید اما حتی در اوایل سده ۵ پیش از میلاد نیز یونانیان در خدمت ارتش ایران بوده اند.عنوان "medizing" برای توصیف یونانیانی به کار می رفته که به زودی به نیروهای هوادار ایران و یا در خدمت ایران تبدیل می شده اند.medizing از واژه مادی/ Mede می آید که واژه ای عمومی برای توصیف مردمان پارسی-مادی از سوی یونانیان بوده است.
یونانیان "یونیایی"،از عملیات ارتش ایران بر ضد سکاها در سال ۵۱۲پیش از میلاد حمایت کردند و علیرغم شورش آنها بر ضد سلطه ایرانیان در سال ۴۹۹ پیش از میلاد که سرانجام پس از ۶ سال جنگ سرکوب شد،دوباره آنها را در سال ۴۹۰ پیش از میلاد در خدمت ارتش ایران در نبرد ماراتون،نبردی که معنایش پایان استقلال بقیه یونان نیز بود،می یابیم.
در سال ۴۷۹ پیش از میلاد،۱۳۰۰۰ نیروی پیاده نظام و ۵۰۰۰ سواره نظام یونانی برای ایرانیان در نبرد "پلاته" جنگیدند.
سکاها

سکاها یا اسکیت ها تیراندازان و جنگجویان بسیار کارآمدی بوده و به عنوان مزدوران جنگی هم از سوی ایرانیان و هم از سوی یونانیان به کار گرفته می شدند.هنگامی که ایرانیان و یونانیان در "ماراتون" رودرروی یکدیگر قرار گرفتند،مزدوران سکایی در خدمت آتنی ها از جنگیدن بر ضد برادران آسیایی شان،ایرانیان، امتناع نموده و حتی گروهی از آنان در خلال نبرد تغییر موضع داده و به سپاه ایران پیوستند۲
"داتیس" فرمانده ایرانی،محتملا به توانایی های سکایان آگاه بوده که نیروهای آنان را در مرکز سپاه،یعنی مکانی افتخارانگیز در هر ارتشی،جای داد.نکته جالب دیگر اینکه پارسیان برای آموزش هنر تیراندازی به نیروهایشان از سکایان بهره می برده اند.
شترها
علیرغم اینکه ایرانیان اهمیت و ارزش چندانی برای این مسئله قائل نبوده اند،با این حال به نظر می رسد که شترها دستکم در تعدادی از نبردهای آنان نقشی پراهمیت ایفا کرده اند.برای نمونه،"عربها" ارتش خشایارشاه را در ۴۸۰ پیش از میلاد در هنگام یورش به یونان و محتملا کمبوجیه دوم را در خلال فتح مصر در ۵۲۵ پیش از میلاد با تیراندازان شترسوار حمایت کردند.مشهورترین بهره گیری ایرانیان از شتر اما بازمیگردد به ارتش تحت رهبری "کوروش بزرگ" در خلال تهاجم به "لیدی" که در آن نبرد از شترهایی که دو تیرانداز را بر پشت خود حمل می کردند و حرکتشان برای ترساندن اسب های لیدیایی طراحی شده بود،استفاده شد.۳
ارابه ها

ارابه در سراسر دوران امپراتوری در نقش های متفاوتی مورد استفاده بوده اند.با اینحال استفاده خود ایرانیان از این ابزار جنگی،بیشتر به ارابه فرماندهی محدود بوده است.علیرغم کاهش ارزش رزمی،ارابه ها همچنان به عنوان نماد جاه و قدرت باقی مانده بودند.برای نمونه افسران و ژنرال های ارتش،در کاربردهای افتخارآمیز فرهنگی و نظامی،برای شکار و یا انتقال خود به نبردگاه از ارابه ها بهره می برده اند.
همچنین خشایارشاه علاوه بر سفر بر ارابه در خلال تهاجم به یونان،با خود ارابه مقدس "اهورامزدا"،ارابه زرین مهری را که وقف خدایی بزرگ بوده نیز همراه داشته است.برای این جنگ "هندیان" و "لیبیاییان" نیز هر یک نیرویی ارابه سوار را اعزام داشته بودند.
واگن های جنگی

"گزنوفون"،برجک های جنگی متحرک کوروش بزرگ را همچون ماشینی با ۸دیرک که بر پشت ۸ گاو نر و برای حمل دژکوب ها استفاده می شده و با چرخ هایش از زمین ۲۷ پا ارتفاع داشته توصیف نموده است.این جنگ افزارها با تخته های چوبی بسیار قطور ساخته می شده اند.
بر اساس توصیف گزنوفون از نبرد "تومبرا" (Thumbra)،این جنگ افزارها پشت نخستین خط نیروهای پیاده قرار داده شده بودند.در خلال جنگ،پیادگان ارتش ایران از سوی مدافعین مصری به عقب رانده شدند تا اینکه واگن های جنگی از راه رسیدند و ورق به سود ایرانیان برگشت.
نکته ها:
۱-نیروهای مزدور هیچگاه نمی توانند همچون نیروهای وفادار داوطلب در صحنه نبرد مفید و کارآمد واقع شوند.از این نیروها می بایست تنها در مواردی بهره گرفت که نیازی به عناصر "پایداری" و "استقامت" نباشد.این نیروها تنها وقتی مفیدند که جنگی غارتگرانه،تنبیهی و یا ایذایی مدنظر باشد.استفاده از مزدوران به ویژه هنگام "دفاع"،سم مهلکی است که دستکم دو بار برای ما فاجعه آفریده است:
-در مقطع تهاجم مقدونیان ددمنش به رهبری "اسکندر گجسته"
-در مقطع یورش جانوران ترک-مغول به رهبری "چنگیز ملعون"
در خلال هر دوی این رویدادهای جانگداز،نیروهای مزدور برای ما مسئله ساز شدند.در مورد نخست،نیروهای مزدور یونانی تبار ارتش ایران،عمدتا به دلیل پیوندهای قومی-زبانی با ارتش مقدونی اسکندر،یا دچار دودستگی و بی میلی برای جنگ شدند و یا حتی به سپاه مهاجم پیوسته و کمر ارتش ایران را شکستند.در مورد دوم نیز،لشکریان نیمه-مزدور ترک تبار ارتش خوارزمشاهی،باز به دلیل پیوندهای قومی-زبانی با اردوی چنگیزی،به این لشکر جهنمی پیوسته و میلیون ها توده ایرانی آسیای میانه و خراسان را در برابر اهریمنان تاتاری بی دفاع گذاردند.
۲-این اقدام سکایان در جنگ ماراتون را می توان از دو زاویه نگریست:
-اینکه سکایان کاملا دارای "شعور و خودآگاهی قومی" بوده اند.آنها علیرغم چادرنشینی و با وجودی که چندی پیش مورد هجوم ارتش ایران واقع شده بودند،پیوندهای خونی خود را با عموزادگان آریایی تبار خود از یاد نبرده و بر ضد همسایگان یونانی خود شوریدند.بعدها گروهی از همین سکایان یعنی "پرنی ها"،با بیرون راندن "سلوکیان" مقدونی تبار یونانی گرا،امکان استقلال دوباره میهن را فراهم آورده و حتی برای کمابیش ۳۰۰ سال،جلوی تهاجمات و زیاده خواهی های "رومیان" را در اوج قدرتشان گرفتند.داستان شورانگیز "یعقوب لیث" سکایی-سیستانی و آن دلاوری ها و میهن پرستی هایش را نیز دیگر نیازی به بازگویی نمی بینم.
-اینکه بار دیگر قابل اطمینان نبودن مزدوران روشن می شود.مشابه این اقدام را یونانیان آناتولی به هنگام حمله اسکندر،ترکان آسیای میانه به هنگام تهاجم چنگیز و حتی ترکان "کومان" به هنگام جنگ ترکان سلجوقی و یونانیان بیزانسی در نبرد سرنوشت ساز "ملازگرد" انجام دادند.
۳-عرب ها در نبرد پرشکوه و افتخارانگیز "کارهه" در ۵۳ پیش از میلاد نیز به همین گونه در کنار ارتش ایران بودند.اصولا تا سده ۷میلادی که "اسلام" اعراب را زیر یک پرچم گردآورد،این قوم در جنگ های ایران و دشمنان یونانی-رومی عمدتا در جبهه ایران بوده و به عنوان متحد،موئتلف و یا مزدور ایران به ایفای نقش می پرداخته است.سوگمندانه ظهور اسلام و آموزه های آن،در مقطعی که ایران و روم شرقی در بدترین موقعیت خود قرار داشتند،به اعراب این امکان را داد تا به حضور طولانی مدت خود در حاشیه های بی اهمیت تاریخ پایان داده و به سروران خاورمیانه تبدیل شوند.
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty پردیس ایران چیست؟

پست من طرف samira 3/19/2010, 12:35

باغ، مفرح فضايي است كه ايرانيان از ديرباز بر ساخت و آباداني اش همت گماشتند و براي سرسبزي و زيبايي اش تلاش ها كرده اند و زمان هاي دراز بر طرحش انديشيده اند. تاريخ نگاران بسياري ايرانيان را اولين خالقان باغ مي دانند. فارسنامه ابن بلخي 5100-500 هـ .ق) منوچهر پسر ميشخوريار را كه هفتمين پادشاه پيشدادي است، نخستين كسي مي داند كه در جهان به احداث باغ و بوستان پرداخته و مي نويسد: <آثار او آن است كي اول كسي كي باغ ساخت او بود و رياحين گوناگون كي بر كوهسارها و دشت ها رسته بود، جمع كرد و بكشت و فرمود تا چهار ديوار گرد آن در كشيدند و آن را بوستان نام كرده، يعني معدن بوي ها.( >آريانپور، 29 :1365)


حال اگر نه اولين، ولي بي شك بايد ايرانيان را جزو نخستين ملل باغساز دنيا به حساب آورد كه سبك خاص خود را نه تنها در باغسازيشان به كار گرفته اند، كه به بسياري ديگر از تمدن ها نيز آموخته اند. شايد هواي گرم و خشك حاكم براين سرزمين طمع زيستن در بهشت را بيشتر در دلشان برافروخته و لاجرم خلاقيتشان را بدين سمت رانده است طوري كه حتي نام اين فضاهاي سرسبز ايرانيان بلندآوازه گشته و زبان به زبان رفته و گشته و مانده است.


باغ، واژه اي فارسي است كه در پهلوي و سغدي نيز به همين شكل ( ) BAGH به كار برده مي شد. برخي باغ را مشترك در فارسي و تازي مي دانند و بعضي نيز برآنند كه اين واژه در اصل تازي بوده است. واژه باغ معادل <پرديس> است كه اين خود لغتي است ماخوذ از زبان مادي (پارادئزا) به معني باغ و بوستان. پارادئزا در اوستا نيز دو بار به كار برده شده است. اين واژه در پهلوي پاليز شده و در فارسي دري هم به كار رفته است، هر چند كه امروز پاليز را كشتزار خيار و هندوانه و گاه سبزي كاري گويند. در دوران هخامنشيان و بعد از آن سرتاسر ايران پر بود از باغهاي بزرگ و باشكوه، به گونه اي كه گزنفون نيز چندين بار از آنها ياد مي كند. اين باغها كه در روزگار خود بي نظير بود در ديگر تمدن هاي بزرگ سابقه اينچناني نداشت و مردم بسياري از نقاط جهان را جالب نظر آمد. لذا به اقتباس از ايرانيان باغهايي در بسياري از نقاط جهان ساخته شد و همان واژه فارسي براي نامگذاري آنها به كار برده شد. امروزه اين واژه در زبان يوناني به صورت Paradeisos به معني باغ و در زبان هاي فرانسه و انگليسي به ترتيب Paradis و Paradise به معناي بهشت به كار مي رود.


ويل دورانت در تاريخ تمدن (عصر ايمان) مي نويسد: <باغ به سبك ايراني مورد تقليد ساير ملل نيز قرار گرفته، در بين مسلمين و اعراب و در هندوستان هم رواج يافته است و در قرون وسطي موجب الهام اروپاييان گرديده است.> كاخ الحمرا در اسپانيا، ورساي در فرانسه، تاج محل در هندوستان و نيز آثار به جاي مانده از باغهاي معلق بابل در عراق كنوني را شايد بتوان از مهم ترين نمونه هاي شاهد بر اين مدعا دانست.


مهم ترين مشخصه باغ ايراني كه آن را در يك نگاه از باغهاي ديگر ملل جهان متمايز مي سازد هندسه حاكم بر آن است، چرا كه طرح كالبدي آن براساس ساختار هندسي بسيار دقيق، حساب شده و منحصر به فرد شكل يافته است، كه در آن عمدتا از اشكال مربع و مستطيل استفاده مي شود. نقشه باغ ايراني از تعدادي خطوط و محورهاي قوي تشكيل شده است كه باغ را به چهار قسمت اصلي تقسيم مي كنند. محورهاي اصلي باغ هميشه بر مهم ترين مسيرهاي عبوري آن منطبق هستند. محل تلاقي محورهاي اصلي نيز از مهم ترين نقاط باغ است كه محل احداث كوشك (عمارت ويلايي تابستاني) و يا استخر خواهد بود كه اين دو نيز از مهم ترين اجزاي باغ ايراني اند. استخر مستطيل شكل هميشه در مقابل مهم ترين جبهه كوشك اصلي باغ ساخته مي شود و اين هر دو نيز معمولابر اصلي ترين و كشيده ترين محور باغ قرار مي گيرند. به گونه اي كه هميشه مي توان تصويري لرزان از عمارت باغ را در آب آرام و گسترده در مقابلش به تماشا نشست و آنقدر باورش كرد كه بيست ستونش را چلستون نام داد و به خاطر سپرد.


طرح و ساختار باغ ايراني قدمتي چندهزار ساله دارد كه شايد بتوان اولين نمونه از آن را در اكتشافات باستانشناسي باغ سلطنتي كورش در پاسارگاد كه سال ها پيش توسط ديويد استروناخ تهيه شده است، مشاهده كرد. ويكتوريا سكويل وست در مقاله مفصلي كه درباره باغهاي ايراني نگاشته، به كاسه اي سفالين كه توسط پروفسور هرتسفلد در سامره كشف شده اشاره مي كند و مي نويسد: < در اينجا كاسه اي سفالي به دست آمده كه تصور مي رود مربوط به 2000 سال پيش از ميلاد باشد و روي آن جوي هاي متقاطعي است كه چهار قطعه باغ را نشان مي دهد و در هر قطعه يك درخت و يك پرنده است. ولي به هرحال اين طرح همان طرح رسمي و عمومي ايرانيان است كه از زمان كورش تا به امروز به كار برده اند... و در حقيقت تمام باغهاي ايران براساس اين تقسيم هندسي طرح ريزي شده اند، تا جايي كه اين كار به صورت يك كيفيت عرفاني درمي آيد كه از افكار بسيار قديمي آسيا در تصور عالم وجود و تقسيم آن به چهار منطقه است، كه معمولاچهار رودخانه بزرگ آنها را از هم جدا مي كند.> در مورد ريشه ساختار هندسي باغ ايراني نظرات متعددي مطرح است، كه از مهم ترين آنها مي توان از تئوري هايي نام برد كه چهار عنصر مقدس آب، باد، آتش و خاك را ريشه فلسفي اين طرح برشمرده اند. طرح هندسي باغ ايراني را در نقوش فرش هاي اصيل ايراني، ظروف سفالين و ديگر هنر هاي تصويري نيز مي توان مشاهده كرد.


محصوريت، ديگر شاخصه مهم باغ ايراني است كه برگرفته از روحيه درونگراي مردم سرزمينمان است و در ديگر بناهاي ايرانيان نيز به صورت عاملي مهم و تاثيرگذار تبلور يافته است. ديوارهاي ضخيم و بلند خشتي و چينه اي كه دور تا دور باغ مستطيل شكل ايراني را احاطه كرده اند ساكنان آن را امنيت خاطر مي بخشند و از شرارت تراران و مهاجمان در امان مي دارند. در دوران صفوي كه امنيت ناشي از حكومت مقتدر بر كشور سايه افكنده است، ديوار باغها با ارتفاع و ضخامت كمتري به اجرا درمي آيد و در بعضي موارد نيز مشبك مي شود.


ديگر مشخصات مهم باغهاي ايران را به اختصار مي توان چنين برشمرد:


1- احداث باغ غالبا در زمين هاي شيبدار


2- استفاده از خطوط راست و زواياي قائمه در طرح پلان باغ


3- وجود حوض يا استخر براي تامين آب و زيبايي چشم انداز در مقابل عمارت


4- استفاده همزمان از درختان خزان پذير و هميشه سبز


5- اختصاص بيشترين قسمت باغ به درختان ميوه


6- استفاده از انواع گل هاي تزئيني و دارويي به ويژه گل سرخ


باغ ايراني ظرافت هاي بسياري را چه از بعد معماري و هنري و چه فني در خود جاي داده است كه حاصل قرن ها تجربه باغسازي مردمان اين سرزمين در شرايط سخت آب وهوايي است كه با خلاقيت و ابداعات فراوان همراه بوده است. بسياري از اين تجارب و ظرافت ها را قاسم ابن يوسف ابونصر هروي در كتاب ارشاد الزراعه 9211 هـ .ق) توصيف نموده كه خود سندي معتبر در شيوه باغسازي ايراني و طرح باغهاي ايراني در دوران گذشته است.


شاكله اصلي باغ ايراني مانند ديگر بخش هاي معماري ايران، تا اواسط دوران حكومت قاجار مورد احترام بود و از اين زمان اند ك اندك در طوفان تجدد و غرب گرايي، شاخ و برگش در هم مي شكند و دستخوش تغييرات و بدعت هاي جدي مي شود و زماني نيز در آستانه فراموشي قرار مي گيرد.


باغهاي ايران در طول تاريخ محل وقوع بسياري از رويدادهاي مهم تاريخي بوده اند و نظاره گر بسياري از اتفاقات سرنوشت ساز. حتي برخي از آنان چون باغ فين كاشان، با واقعه اي تلخ يا شيرين شهرت يافته اند و نامشان با همان حادثه اجين شده است. اينان گاه محل تاج گذاري پادشاهي بوده اند و گاه محل اعدام مشروطه خواهي. گاه پايگاه انجنبي بوده اند و گاه حرمسراي دربار شاهي، گاه مدفن عارفي گشته اند و گاه پيش كش پادشاهي، گاهي هم سفارتخانه اي كهن بوده اند و بر سر مالكيتشان روابط دو كشور متزلزل گشته است.


هر چند هميشه مهم ترين باغها در مالكيت پادشاهان و پادشاه زادگان و خوانين بوده و كمتر در اختيار مردم عادي قرار گرفته است، ولي خاطره آنها در ذهن ايرانيان جاودانه مانده است و اصولشان حتي در حياط كوچك خانه ها خودنمايي مي كند.


منابع و مواخذ


پژوهشي در شناخت باغهاي ايران و باغهاي تاريخي شيراز- عليرضا آريان پور- نشر يساولي- 1365.


تداوم طراحي باغ ايراني در تاج محل- حسين سلطان زاده- دفتر پژوهش هاي فرهنگي- 1378.


باغهاي ايران و كوشك هاي آن- دونالد ويلبر- ترجمه مهين دخت صبا- ترجمه و نشر كتاب - 1348.


فارسنامه ابن بلخي- ابن بلخي، قرن 6- براساس متن مصحح لسترنج و نيكلسن- بنياد فارس شناسي- 1374.


مقاله شكل گيري باغ سلطنتي پاسارگاد و تاثير آن در باغسازي ايران- ديويد استروناخ- ترجمه كاميار عبدي- مجله اثر شماره 22 و 23.


اینم منبع امیدوارم که بدرد بخوره سوال متفکر:
رز
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty رد: تاریخ باستانی ایران زمین

پست من طرف فرهاد 3/19/2010, 13:38

بسيار بسيار عالي
دست شما درد نكنه سميرا خانم گل لبخند لبخند رز رز رز
avatar
فرهاد
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 4

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty 22قانون مورفی

پست من طرف samira 3/26/2010, 12:24

.....(( 22 قانون ژوزف مورفی )).....



1- شناخت توانایی های باطنی درون خود و دست کم نگرفتن توانائی های خود.
2- ضمیر درون میداند که چطور مارا به هدفمان برساند و آنچه را که در فکر و خیال کرده ایم برای ما ایجاد کند.
3- باید باور داشته باشیم شگفتی عهای زندگی همواره وجود دارد و موقعی این امر ممکن میشود که یاس را به خودمان راه ندهیم.
4- قانون عشق: باید تنفّر و عصبانیّت را از دل بیرون کنیم.
5- هیچ فردی نباید خود را برای اشتباهات دیگران مسئول بداند .
6- ایمان و یقین قلبی است که درون انسان ها را تحت تأثیر قرار میدهد.
7- فکری که به سر انسان راه میابد تقدیرش را میسازد و اینهاست که خوشبختی و بد بختی را با خودمی آورد.
8- هیچ وقت به خود نگوئید کاش اینطور می شد بلکه خوبست بگوئید من این فکر را می پسندم ویقین دارم به زودی شاهد اجرای آن در زندگی خواهم بود.
9- واقعیت آن چیزی نیست که با چشم خود مشاهده میکنیم بلکه فکرو حس و رؤیاها و باورهای ماست که جهان باطنمان را میسازد.
10-همیشه متفکر بزرگتر از فکر خود و هنرمند بزرگتر از هنر خویش می باشد.
11- احساسات و افکار ماست که تقدیرمان را رقم میزند نه چیز دیگری....
12- شریک قرار دادن خداوند برای رسیدن به پیروزی.
13- پروردگار را در همه جا احساس کنیم.
14- اگر فهمیدید که فاقد فکرو درایت کافی برای حل مشکل خود هستید از(( او )) یاری بخواهید تا راهها برای شما آسان شود.
15- اگر به خودت اطمینان داشته باشی واین مطلب را قبول داشته باشی که : ((من و پروردگارم قادریم کارها را رو به راه کنیم )) , به هدفت میرسی.
16-پروردگار مرا از ثروت و دارائی بهرمند خواهد کرد.
17- با قدر ت خلّاقه درون به خواسته خود خواهی رسید.
18- ما فدای حوادثی که خارج از زندگیمان هست نیستیم مگر اینکه خودمان آن را بپذیریم ...!!؟؟
19- اعتماد به نفس.
20- هدف تو هرچه می خواهد باشد همان را به دست می آوری چه حقّ باشد و چه ناحقّ....
21- یافتن خود درون.
22- جلو بروید تا پیروزی را ببینید...


* با آرزوی موفقیّت و کامیابی ......

کتابکامیابی در زندگی :ژوزف مورفی-ناشر شمیم گل نرگس-/قم-مرکز پخش گل نرگس-تلفن7744083 / سایر کتابها:تکنیک های طلایی کس ثروت و موفقیت(آمادگی فکری و روحی) - چگونه به خواسته های خود برسیم - گامهای دستیابی به شانس و ثروت - دستیابی به منابع گنج - جذب و ازدیاد ثروت و نعمت - برکت و رونق کسب و کار

این قوانینون و خودم تایپ کردم از همین کتاب کامیابی در زندگی هست :\m/: رز
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty تاریخچه منشور صلح کوروش

پست من طرف samira 3/26/2010, 12:26

تاریخچه
اکتشاف


منشور حقوق بشر کوروش در موزه بریتانیا
در حدود سال ۱۲۸۵ خورشیدی (۱۸۷۹-۱۸۸۲) به هنگام کاوشهای باستان‌شناسی در بابل در میان‌رودان، هورمزد رسام، باستان‌شناس بریتانیایی آسوری‌تبار، استوانهٔ سفالین موسوم به کوروش کبیر را یافت که شامل نوشته‌هایی به خط میخی بود.[۵] جنس این استوانه از گل رس است، ۲۳ سانتی‌متر طول و ۱۱ سانتی‌متر عرض دارد و دور تا دور آن در حدود ۴۰ خط به زبان اکدی و به خط میخی بابلی نوشته شده‌است. بررسی‌ها نشان داد که نوشته‌های استوانه در سال ۵۳۹ پیش از میلاد مسیح به دستور کوروش بزرگ پس از شکست نبونید (بخت‌النصر) و گشوده شدن شهر بابل، نویسانده شده‌، به عنوان سنگ بنای یادبودی در پایه‌های شهر بابل قرار داده شده‌است. در حال حاضر این لوح سفالین استوانه‌ای در بخش «ایران باستان» در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.
از سوی دیگر در سال‌های اخیر آشکار شد که بخشی از یک لوحه استوانه‌ای که آن را از آن نبونبید پادشاه بابل می‌دانستند، در حقیقت پاره‌ای از استوانه کوروش بزرگ، از سطر‌های ۳۶ تا ۴۳ است. پس از این کشف، این پاره از لوح استوانه‌ای که در دانشگاه ییل (Yale) در آمریکا نگهداری می‌شد، به موزه بریتانیا در لندن انتقال داده شد و به استوانه اصلی پیوست گردید.
در جریان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران، منشور کوروش به رغم مخالفت دولت وقت بریتانیا برای چند روز به ایران آورده شد و به نمایش در آمد.[۶]
ساخت منشور
کوروش دوم، بنیان‌گذار پادشاهی ایران و آغازگر سلسله هخامنشیان، پس از تسخیر بابل، در بابل تاج‌گذاری کرد و اعلام عفو عمومی داد؛ ادیان بومی را آزاد اعلام کرد؛ برای جلب محبت مردم میانرودان (بین‌النهرین)، مردوک که کهن‌ترین خدای بابل بود را به رسمیت شناخته، او را نیایش کرد و سپاس گفت. او هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت. او تمامی کسانی را که به اسارت به بابل آورده شده بودند گرد هم آورد و منزلگاه آنها را به ایشان بازگرداند. کوروش همچنین قوم یهود را نیز از اسارت و بیگاری در بابل آزاد کرد.
به دستور کوروش، شرح وقایع و دستورات وی روی یک لوح استوانه‌ای سفالین نگاشته شد به عنوان سنگ بنای یادبودی در پایه‌های شهر بابل قرار گرفت.
جایگاه
این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود[۲] و در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد[نیازمند منبع]. بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می‌شود[۷].
برگردان


منشور حقوق بشر کوروش کبیر در «بخش ایران باستان» موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.

تصویری از مقابل منشور حقوق بشر کوروش کبیر در موزه بریتانیا


تصویری ازپشت منشور حقوق بشر کوروش کبیر در موزه بریتانیا

در این لوح استوانه‌ای، کوروش پس از معرفی خود و دودمانش و شرح مختصر فتح بابل، می‌گوید که تمام دستاوردهایش را با کمک و رضایت مردوک خدای بابلی به انجام رسانده‌ است. وی سپس بیان می‌کند که چگونه آرامش و صلح را برای مردم بابل و کشور سومر به ارمغان آورده، و پیکر خدایانی که نبونید از نیایشگاه‌های مختلف برداشته و در بابل گردآوری کرده بوده را به نیایشگاه‌های اصلی آنها در میان‌رودان و غرب ایران برگردانده‌است. پس از آن، کوروش می‌گوید که چگونه نیایشگاه‌های ویران‌شده را از نو ساخته و مردمی را که اسیر پادشاه‌های بابل بودند به میهن‌شان برگردانده‌است. در این نوشته اشارهٔ مستقیمی به آزادی قوم یهود از اسارت بابلیان نشده، اما با مطالعه و پژوهش منابع تاریخی مشخص شده‌است که آزادی یهودیان بخشی از سیاست کوروش پس از فتح بابل بوده است.[۸][۹][۱۰][۱۱]
برگردان این منشور چنین است:
• خط ۱. «کورش» (در متن بابلی : «کو - رَ - آش»)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابـِل»(با - بی - لیم)، شاه «سـومـر»(شو- مـِ - ری) و «اَکـَّد»(اَ‌ک - کـ َ- دی - ای)، ...
• خط ۲. ... همهٔ جهان.
از این جا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان کورش، بلکه به روایت ناظری ناشناخته که می‌تواند نظر اهالی و بزرگان بابل باشد، بازگو می‌شود.
• خط ۳. ... مرد ناشایستی به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
• خط ۴. او آیین‌های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی به جای آن گذاشت.
• خط ۵. معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه»(اِ- سَگ - ایلَـه) برای شهر «اور»(او - ریم) و دیگر شهرها ساخت.
«اِسَـگیـلَـه / اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوک» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتـَه» دارد که در حماسهٔ سومری «اِنمِـرکار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده‌است. آقای «جهانشاه درخشانی» در «آریاییان، مردم کاشی و دیگر ایرانیان»(تهران، ۱۳۸۲، ص ۵۰۷)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» می‌داند. از سوی دیگر «کاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند به شمار می‌آوردند و «کاشـّو / کاسـّو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژهٔ «کاس» برای رنگ آبی در گویش‌های محلی بکار می‌رود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «کاس آقا» خطاب می‌کنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتـَه با نواحی باستانی ِحاشیهٔ هلیل رود در جنوب جیرفت بنگرید به : مجیدزاده، یوسف، جیرفت کهن ترین تمدن شرق، تهران، ۱۳۸۲
• خط ۶. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود ... هر روز کارهایی ناپسند می‌کرد، خشونت و بدکرداری.
• خط ۷. او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت می‌کرد. اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش «مَـردوک»(اَمَـر - اوتو) خدای بزرگ روی برگرداند.
گمان می‌رود نام «مردوک» با واژهٔ آریایی و اوستایی «اَمِـرِتات» به معنای «جاودانگی / بی مرگی» در پیوند باشد. اما ویژگی‌های دیگر مردوک شباهت‌هایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیارهٔ «مشتری» متجلی می‌شده‌است. همان گونه که مردوک را با نام «اَمَـر - اوتو» می‌شناخته اند؛ از او با نام آریایی و کاسی ِ«شوگورو» نیز یاد می‌کرده‌اند که به معنای «بزرگ ترین سرور» بوده و با معنای اهورامزدا (سرور دانا / سرور خردمند) در پیوند است
• خط ۸. او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوه‌ای ساکنان شهر را آزار می‌داد. او با کارهای خشن ِخود مردم را نابود می‌کرد ... همهٔ مردم را.
• خط ۹. از ناله و دادخواهی مردم، «اِنلیل / ایـلـّیل» خدای بزرگ (= مردوک) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند.
منظور آبادانی و فراوانی و آرامش
• خط ۱۰. مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همهٔ باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانهٔ شان رو به ویرانی می‌رفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به «بابـِل» بازگردند.
• خط ۱۱. ساکنان سرزمین «سومِـر» و «اَکـَّد» مانند مردگان شده بودند. مردوک به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
• خط ۱۲. مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همهٔ کشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کورش» پادشاه «اَنـْشان»(اَن - شـَ - اَن) را برخواند. از او به نام پادشاه جهان یاد کرد.
• خط ۱۳. او تمام سرزمین «گوتی»(کو - تی - ای) را به فرمانبرداری کورش درآورد. همچنین همهٔ مردمان «ماد»(اوم - مـان مَـن - دَه) را. کـورش با هر «سیاه سر» (همهٔ انـسان‌ها) دادگرانه رفتار کرد.
در تداول، نام ِبابلی «اومان منده» را با «ماد» برابر می‌دانند. اما به نظر می‌آید که این نام بر همه یا یکی از اقوام آریایی که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد به میان دورود مهاجرت کرده‌ بوده اند؛ اطلاق می‌شده‌است.
• خط ۱۴. کورش با راستی و عدالت کشور را اداره می‌کرد. مردوک، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشهٔ نیکِ این پشتیبان ِمردم خرسند بود.
• خط ۱۵. او کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی که خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی داشت.
ممکن است منظور دیده شدن سیارهٔ مشتری بوده باشد. در باورهای ایرانی، سیارهٔ مشتری نماد آسمانی ِ«اهورامزدا / مردوک» بوده‌است. نک به : بارتل ل. واندروردن، پیدایش دانش نجوم، ترجمهٔ همایون صنعتی زاده، ۱۳۷۲. او حتی منظور از «سپاه پر شمار او» را نیز ستارگان آسمان می‌داند.
• خط ۱۶. لشکر پر شمار او که همچون آب رودخانه‌ای شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ افزارها در کنار او ره می‌سپردند.
• خط ۱۷. مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نـَبـونـید»(نـَ - بو - نـ َ- اید) شاه را به دست کورش سپرد.
• خط ۱۸. مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَکـَّد و همهٔ فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره‌های درخشان او را بوسیدند.
• خط ۱۹. مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همهٔ ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
• خط ۲۰. منم «کورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَّد، شاه چهار گوشهٔ جهان.
از این جا روایت به صیغهٔ اول شخص و از زبان کورش بازگو می‌شود. استرابو نقل می‌کند که «کورش» نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از رود «کـُر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. پیش از این ، نام او «اَگـرَداتوس»(Agradatus) (اَگـرَداد / اَگـراداد) بوده‌است. نک به : جغرافیای استرابو، ترجمهٔ هـ. صنعتی زاده، ۱۳۸۲، ص. ۳۱۹
• خط ۲۱. پسر «کمبوجیه»(کـ َ- اَم - بو - زی - یَه)، شاه بزرگ، شاه «اَنـْشان»، نـوهٔ «کـورش»(کـورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیرهٔ «چیش پیش» (شی - ایش - بی - ایش)، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
• خط ۲۲. از دودمانی کـه همیشه شاه بوده‌اند و فرمانروایی اش را «بـِل / بعل» (بـ ِ- لو) (خداوند / = مردوک) و «نـَبـو»(نـ َ- بو) گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛
«نـَبو» ایزد نویسندگی و دبیری بوده، و نیایشگاه او به نام «اِزیدَه» خوانده می‌شده‌است. ورود کورش «بدون جنگ و پیکار» به بابل، نه تنها در گزارش او، بلکه در متون بابلی همچون «سالنامهٔ نبونید» و نیز در «تواریخ هرودوت»(کتاب یکم) تایید شده‌است. برای آگاهی از سالنامهٔ نبونید نگاه کنید به : Hinnz, W., Darios und die Perser, I, ۱۹۷۶, p. ۱۰۶.
• خط ۲۳. همهٔ مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من کرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
پذیرش کورش توسط مردم، در «کورش نامه / سیروپدی»(Curou Paideia) نوشتهٔ گزنفون نیز تایید شده‌است. گزنفون اظهار می‌دارد که مردمان همهٔ کشورها با رضایت خودشان پادشاهی و اقتدار کورش را پذیرفته بودند (سیروپدی، کتاب یکم)
• خط ۲۴. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
• خط ۲۵. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد ... من برای صلح کوشیدم. نـَبونید، مردم درماندهٔ بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
• خط ۲۶. من برده داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همهٔ مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
• خط ۲۷. او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همهٔ سپاهیان من،
• خط ۲۸. برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوک همهٔ شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشسته اند؛
• خط ۲۹. و همهٔ پادشاهان سرزمین‌های جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین»(دریای مدیترانه تا دریای فارس)، همهٔ مردم سرزمین‌های دوردست، همهٔ پادشاهان «آموری»(اَ - مور - ری - ای)، همهٔ چادرنشینان،
• خط ۳۰. مـرا خراج گذاردند و در بابل بر من بوسه زدند. از ... تا «آشـور» (اَش - شور) و «شوش» (شو - شَن)
۳۱. من شهرهای «آگادِه»(اَ - گـَ - دِه)، «اِشنونا»(اِش - نو - نَک)، «زَمبان»(زَ - اَم - بـَ - اَن)، «مِتورنو»(مـِ - تور - نو)، «دیر»(دِ - ایر)، سرزمین «گوتیان» و شهرهای کهن آن سوی «دجله»(ای - دیک - لَت) که ویران شده بود را از نو ساختم.
• خط ۳۲. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همهٔ خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همهٔ مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همهٔ مردم را به همبستگی فرا خواندم.
با این که هیچ دلیل قاطعی در زرتشتی بودن ِکورش بزرگ در دست نیست؛ اما او همچون زرتشت به این باور کهن ایرانی پایبند بوده‌است که هر کس در پرستش خدای خود و انتخاب دین خود آزاد است. افسوس که موبدان زرتشتی ِعصر ساسانی با سختگیری‌ و خشونت‌های بی شمار و اعمال سلیقه‌های شخصی در تحریف آیین زرتشت، به این دستاورد با ارزش فرهنگ ایرانی آسیب زدند.
• خط ۳۳. هم چنین پیکرهٔ خدایان سومر و اَکـَّد را که نـَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی،
• خط ۳۴. به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین شان بازگرداندم،
گشایش و بازسازی نیایشگاه‌ها به فرمان کورش، دست کم در یک متن دیگر شناخته شده‌است. بر این لوح چهار سطری که از «اَرَخ» در میان دورود کشف شده، آمده‌است : «منم کورش، پسر کمبوجیه، شاه توانمند، آن که «اِسَگیلَه» و «اِزیدَه» را باز ساخت.» برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به صفحهٔ ۱۵۶ مقالهٔ W. Eilers در کتاب شناسی
• خط ۳۵. هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیک خواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: «به کورش شاه، پادشاهی که تو را گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.»
در باورهای ایرانی، «سرای سپند» یا «اَنَـغْـرَه رَئـُچَـنـْگـْه» (اَنـَغران / اَنارام) به معنای «روشنایی ِبی پایان و جایگاه خدای بزرگ یا اهورامزدا و بهشت برین است.
• خط ۳۶. بی گمان در روزهای سازندگی، همگی ِمردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همهٔ مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم.
صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم...
• خط ۳۷. … غاز، دو اردک، ده کبوتر. برای غازها، اردک‌ها و کبوتران …
از سطر ۳۷ تا ۴۵ بخش نویافته‌ای است که در مقالهٔ «دربارهٔ منشور کورش» به آن اشاره شد. این نُه سطر دنبالهٔ بلافصل سطرهای پیشین نیست.
• خط ۳۸. ... باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور - اِنلیل»(ایم - گور - اِن - لیل) را استوار گردانیدم ...
• خط ۳۹. ... دیوار آجری خندق شهر را،
• خط ۴۰. ... که هیچ یک از شاهان پیشین با بردگان ِبه بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
• خط ۴۱. ... به انجام رسانیدم.
• خط ۴۲. دروازه‌هایی بزرگ برای آن‌ها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روکشی از مفرغ ...
• خط ۴۳. ... کتیبه‌ای از پادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال»(آش - شور - با - نی - اَپ - لی)
• خط ۴۴. ...
• خط ۴۵. ... برای همیشه !
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty متن انگلیسی منشور صلح کوروش

پست من طرف samira 3/26/2010, 12:28

1. [When…...................................................................................................................................]
2. [… .......................................................................................................................wor]ld quarters
3. [..............................................................…] … a low person was put in charge of his country,
4. but [..................................................................................] he set [a (…) counter]feit over them.
5. He ma[de] a counterfeit of Esagil, [and .....….......]... for Ur and the rest of the cult-cities.
6. Rites inappropriate to them, [impure] fo[od- offerings ….......................................................] disrespectful […] were daily gabbled, and, as an insult,
7. he brought the daily offerings to a halt; he inter[fered with the rites and] instituted […....] within the sanctuaries. In his mind, reverential fear of Marduk, king of the gods, came to an end.
8. He did yet more evil to his city every day; … his [people ................…], he brought ruin on them all by a yoke without relief.
9. Enlil-of-the-gods became extremely angry at their complaints, and […] their territory. The gods who lived within them left their shrines,
10. angry that he had made (them) enter into Shuanna (Babylon). Ex[alted Marduk, Enlil-of-the-Go]ds, relented. He changed his mind about all the settlements whose sanctuaries were in ruins,
11. and the population of the land of Sumer and Akkad who had become like corpses, and took pity on them. He inspected and checked all the countries,
12. seeking for the upright king of his choice. He took the hand of Cyrus, king of the city of Anshan, and called him by his name, proclaiming him aloud for the kingship over all of everything.
13. He made the land of Guti and all the Median troops prostrate themselves at his feet, while he shepherded in justice and righteousness the black-headed people
14. whom he had put under his care. Marduk, the great lord, who nurtures his people, saw with pleasure his fine deeds and true heart,
15. and ordered that he should go to Babylon He had him take the road to Tintir (Babylon), and, like a friend and companion, he walked at his side.
16. His vast troops whose number, like the water in a river, could not be counted, were marching fully-armed at his side.
17. He had him enter without fighting or battle right into Shuanna; he saved his city Babylon from hardship. He handed over to him Nabonidus, the king who did not fear him.
18. All the people of Tintir, of all Sumer and Akkad, nobles and governors, bowed down before him and kissed his feet, rejoicing over his kingship and their faces shone.
19. The lord through whose help all were rescued from death and who saved them all from distress and hardship, they blessed him sweetly and praised his name.
20. I am Cyrus, king of the universe, the great king, the powerful king, king of Babylon, king of Sumer and Akkad, king of the four quarters of the world,
21. son of Cambyses, the great king, king of the city of Anshan, grandson of Cyrus, the great king, ki[ng of the ci]ty of Anshan, descendant of Teispes, the great king, king of the city of Anshan,
22. the perpetual seed of kingship, whose reign Bel (Marduk)and Nabu love, and with whose kingship, to their joy, they concern themselves. When I went as harbinger of peace i[nt]o Babylon
23. I founded my sovereign residence within the palace amid celebration and rejoicing. Marduk, the great lord, bestowed on me as my destiny the great magnanimity of one who loves Babylon, and I every day sought him out in awe.
24. My vast troops were marching peaceably in Babylon, and the whole of [Sumer] and Akkad had nothing to fear.
25. I sought the safety of the city of Babylon and all its sanctuaries. As for the population of Babylon […, w]ho as if without div[ine intention] had endured a yoke not decreed for them,
26. I soothed their weariness; I freed them from their bonds(?). Marduk, the great lord, rejoiced at [my good] deeds,
27. and he pronounced a sweet blessing over me, Cyrus, the king who fears him, and over Cambyses, the son [my] issue, [and over] my all my troops,
28. that we might live happily in his presence, in well-being. At his exalted command, all kings who sit on thrones,
29. from every quarter, from the Upper Sea to the Lower Sea, those who inhabit [remote distric]ts (and) the kings of the land of Amurru who live in tents, all of them,
30. brought their weighty tribute into Shuanna, and kissed my feet. From [Shuanna] I sent back to their places to the city of Ashur and Susa,
31. Akkad, the land of Eshnunna, the city of Zamban, the city of Meturnu, Der, as far as the border of the land of Guti - the sanctuaries across the river Tigris - whose shrines had earlier become dilapidated,
32. the gods who lived therein, and made permanent sanctuaries for them. I collected together all of their people and returned them to their settlements,
33. and the gods of the land of Sumer and Akkad which Nabonidus – to the fury of the lord of the gods – had brought into Shuanna, at the command of Marduk, the great lord,
34. I returned them unharmed to their cells, in the sanctuaries that make them happy. May all the gods that I returned to their sanctuaries,
35. every day before Bel and Nabu, ask for a long life for me, and mention my good deeds, and say to Marduk, my lord, this: “Cyrus, the king who fears you, and Cambyses his son,
36. may their … […......................................................…….].” The population of Babylon call blessings on my kingship, and I have enabled all the lands to live in peace.
37. Every day I increased by [… ge]ese, two ducks and ten pigeons the [former offerings] of geese, ducks and pigeons.
38. I strove to strengthen the defences of the wall Imgur-Enlil, the great wall of Babylon,
39. and [I completed] the quay of baked brick on the bank of the moat which an earlier king had bu[ilt but not com]pleted its work.
40. [I …… which did not surround the city] outside, which no earlier king had built, his workforce, the levee [from his land, in/int]o Shuanna.
41. [… .......................................................................with bitum]en and baked brick I built anew, and [completed] its [work].
42. […...........................................................] great [doors of cedarwood] with bronze cladding,
43. [and I installed] all their doors, threshold slabs and door fittings with copper parts. [….......................] I saw within it an inscription of Ashurbanipal, a king who preceded me;
44. […............................................................................................................................................]...
45. [….................................................................................................................................for] ever.
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty رد: تاریخ باستانی ایران زمین

پست من طرف mehdix622 3/26/2010, 13:52

کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (به پارسی باستان: ‎KU‎‎U‎‎RA‎‎U‎‎SHA‎) همچنین معروف به کوروش دوم (۶۰۰ یا ۵۷۶ تا ۵۳۰ یا ۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی (۵۵۹-۵۲۹ پیش از میلاد) است.

بخاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون و گسترش تمدن، شناخته شده‌است.

ایرانیان کوروش را پدر*[۱] و یونانیان او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را، به منزله مسیح پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

تطابق ذوالقرنين با کوروش کبير

مورخيني که ادعا دارند ذوالقرنين همان کوروش کبير است دلايل عمده زیر را مطرح مي کنند:

اشاره به ذوالقرنین در عهد عتیق

سؤ ال كنندگان درباره ذوالقرنين از پيامبر طبق رواياتى كه در شان نزول آيات آمده يهود بوده اند، و يا قريش به تحريك يهود. و به این داستان پیش از اسلام و در کتاب یهودیان اشاره شده و تعبیر آن پادشاه ماد و فارس ذکر شده است. به قسمت داستان ذوالقرنین در عهد عتیق توجه کنید.

ارتباط کوروش و دوشاخ

بدلی از مجسمه کوروش بالدار با کلاهخود دوشاخ که فتوحات سه گانه وی در بالای آن قرار دارد

در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر مرغاب مجسمه اى از كـوروش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، و كوروش را در صورتى نشان مى دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ ‌هاى قوچ در آن ديده مى شود. ايـن مـجـسـمـه كـه نـمـونـه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است آنچنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند. از تـطـبـيـق مـنـدرجـات کتاب مقدس بـا مـشـخـصـات ايـن مـجـسـمـه ايـن احـتـمـال در نظر اين مورخين كاملا قوت گرفت كه ناميدن كوروش به ذو القرنين (صـاحـب دو شاخ ) از چه ريشه اى مايه مى گرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بـالهـايى هـمـچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است. همچنین کوروش دو شاخ گاو را نماد و نشانه هخامنشیان ساخته و مجسمه‌های فراوانی از سر گاو و دوشاخ در بیشتر مناطق ایران و عراق از آن دوره به جا مانده‌است و تصویری نیز نقش شده به تازگی پیدا شده با فردی با کلاه خود همانند شاخ قوچ این پیکر می‌تواند به کوروش و یا یکی از شاهان پارسی باشد. برداشت مفسران درباره نسبت دادن ذو القرنین به اسکندر و یا مردی از قبیله عرب در یمن بدلایل مختلفی اعم از معنی و سیاق آیات قران و دوم تاریخ یونان و ایران، قابل پذیرش به‌نظر نمی‌رسد.در آثار و تندیس‌های کشف شده نیز آنچه تا کنون بدست آمده که تاج با شاخ و یا تاج خروس باشد تندیس‌های و یا سکه‌هایی است از دوره عیلامی و هخامنشی.

دادگری کوروش

سنگ نوشته هاي نقش رستم، منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، و مورخين دوران باستان شخصيت و صفاتي از کوروش بيان مي کنند که با ذوالقرنين قرآن کاملا تطابق و سازگاري دارد. سنگ نوشته هاي نقش رستم و منشور حقوق بشر کوروش کاملا مشهور و شناخته شده هستند به همين دليل از نقل آنها صرف نظر مي کنم و در اين نوشتار بيشتر به نظرات مورخين دوره باستان در مورد کوروش کبير مي پردازم:

هـردوت مـورخ يـونـانـى مـيـنـويـسـد: كـوروش فـرمـان داد تـا سـپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كوروش فرمان او را اطاعت كردند بطورى كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس ‍ نكردند. هرودت در ادامه مي نويسند: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مـهـربـان بـود، و مـانـنـد ديـگـر پـادشـاهـان بـه انـدوخـتـن مال حرص نداشت بـلكـه نـسـبـت بـه كـرم و عـطـا حـريـص بـود، ستمديدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود دوست مى داشت.

مـورخ ديـگـر ذى نـوفـن مـى نـويـسـد: كـوروش پـادشـاهي عـاقـل و مـهـربـان بـود و بـزرگـى مـلوك بـا فضائل حكما در او جمع بود، همتى فائق و وجـودى غـالب داشـت، شـعـارش خـدمـت انـسـانـيـت و خـوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.

جالب اينكه اين مورخان كه كوروش را اين چنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مى دانيم مردم يونان به نظر دوسـتـى بـه كـوروش نـگـاه نمى كردند، زيرا با فتح ليديا به دست كوروش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.

انطباق لشکرکشي هاي کوروش با لشکرکشي هاي سه گانه ذوالقرنين

از همه گذشته كوروش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كـه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه گانه اى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مى باشد.

نخستين لشکر كشى كوروش به كشور لیدیا كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كوروش جنبه غربى داشت. اگر نـقـشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعـظـم سـاحـل در خـليـجـك هـاى كـوچـك غرق مى شود، مخصوصا در نزديكى ازمير كه خليج صورت چشمهايى به خود مى گيرد. قـرآن مـي گـويـد ذو القـرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گل آلودى فرو ميرود. اين صحنه همان صحنه اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بيننده ) در خليجك هاى ساحلى مشاهده كرد. (بعضي گمان کرده بودند منظور قرآن اين است که خورشيد در گل و لاي غروب مي کند!)

دومين لشکركشى كوروش به جانب شرق بود، چنانكه هردوت مى گويد: اين هجوم شرقى كـوروش بـعـد از فـتـح لیدیا صـورت گـرفـت، مخصوصا طغيان بعضى از قبايل وحشى بيابانى كوروش را به اين حمله واداشت. قرآن لشکرکشي دوم ذوالقرنين را اينطور تشبيه مي کند: (حـتـى اذا بـلغ مـطـلع الشـمـس وجـدهـا تـطـلع عـلى قـوم لم نـجـعـل لهـم مـن دونـهـا سـتـرا) که اشـاره بـه سـفر كوروش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابانگرد و صحرانورد بودند.

سومين لشکرکشي کوروش بـه سـوى شمال، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هـجـوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد. ايـن تـنـگه در عصر حاضر تنگه داریال ناميده مى شود كه در نقشه هاى موجود ميان ولادى كيوكز و تفلیس نـشان داده مى شود، در همانجا كه تاكنون بازمانده‌های ديوار آهنى موجود است، اين ديـوار هـمـان سـدى اسـت كـه كـوروش بـنـا نـموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق مى كند.[code][quote][u][i][b]
mehdix622
mehdix622
کاربر خوب لاک پشتی
کاربر خوب لاک پشتی

تشکر : 0

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty رد: تاریخ باستانی ایران زمین

پست من طرف mehdix622 3/26/2010, 14:13

آقایون وخانوم ها
این نظر کاملا صادق است که من کارشناس امور فرنگی و تاریخی نیستم امامعتقد بر این اصل هستم که بسیاری از مشکلات و ندانم کاری های این چند ساله که ما نیز جزئی از آن به شمار می رویم(جزئی از زمان نه ندانم کاری ها) ریشه در عدم آگاهی ما از تاریخ و اداب وسنن نیکان دارد این تاپیک را که دیدم بسیار شادمان شدم به این منظور هم مطلب بالا را گذاشتم البته با کپی کامل از ویکیپدیا. درست است که من کوچکترین نقشی در گردآوری مطلب بالا نداشتم ولی برای آغاز فکر می کنم بد نباشد
دوستان ما باید از گذشته آگاه باشیم چرا که تاریخ وتمدنی داشته ایم که هزگز مانند نداشته تاریخ وتمدن تنها سازه های بزرگ و شهر های پرجمعیت نیست تمدن یعنی تمدن یعنی زندگی انسانها در کنار هم بدون کدورت و با صلح - ما در سرزمینی زیست می کنیم که کسانی در آن زندگی کرده اند که همچون جواهرنگین هایی بر سفره مخملین تمدن بشری چشم را خیره می کنند- شهریار ، حافظ، اوعلی سینا،نادر شاه ، شاه عباس کبیر، مولانا،شمس تبریزی، و هزاران نام که حتی نامشان هیچ کم از در و یاقوت ندارد
ما باید با تاریخ و آداب وسنن این خاک آشنا باشیم که اگر باشیم در این جهان سر بلند خواهیم کرد و خواهیم گفت من همان ایرانی هستم که اولین بار آن زمان که در سایر جاها برای غذا همنوعی کشته می شد قوانیین مدنی بر آن حاکم بود - ما نوادگان همان کوروش کبیر هستیم که انسان ها را برابر دانست ما دختران و پسران همان مردمیم که کلمه حق را که از سوی علی ابن ابی طالب می شنیدند پذیرفتند و جزئ همان نویسندگان حدیث قدسی در نیشابوریم- ما باید بدانیم که تخت جمشید حمام کاشان ،بیستون ، عالی قاپو، نقش رستم، و هزاران سازه این خاک که هریریشه در این خاک دارند برای چه بنا شدند تا غافل نمانیم
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]
mehdix622
mehdix622
کاربر خوب لاک پشتی
کاربر خوب لاک پشتی

تشکر : 0

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty ممنون از...

پست من طرف samira 3/26/2010, 14:44

ممنون از مطالبتون ولی اگه مطالعه کرده باشید درمورد کوروش کبیر مطلب گذاشتم ولی بازم ممنون
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty تاریخچه 13 بدر - نحس نیست

پست من طرف samira 4/3/2010, 03:08

سیزده بدر، سیزدهمین روز فروردین ماه و آخرین روز از جشن های سال نو است. در تقویم های رسمی ایران این روز «روز طبیعت» نام گذاری شده و از تعطیلات رسمی به شمار می آید. جشن سیزده فروردین ماه روز بسیار مبارک و فرخنده است ایرانیان چون در مورد این روز آگاهی کمتری دارند آن را نحس می دانند و برای بیرون کردن نحسی از خانه و کاشانه خودکنار جویبارها و سبزه ها می روند به شادی می پردازند.
تاکنون هیچ دانشمندی ذکر نکرده که سیزده نوروز نحس است، بلکه قریب به اتفاق روز سیزده نوروز را بسیار مسعود و فرخنده دانسته اند.
ایرانیان قدیم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده ای است به باغ و صحرا می رفتند و شادی می کردند و در حقیقت به این ترتیب رسمی بودن دوره نوروز را به پایان می رساندند.
پیشینه و انگیزه برگزاری سیزده بدر، هر چه باشد، در همه شهرها و روستاها و عشیره های ایران، سیزدهمین روز فروردین، رسمی است که باید از خانه بیرون آمد و به باغ و کشتزارها رو آورد و به اصطلاع نحسی روز سیزده را بدر کرد.
خانواده ها در این روز به صورت گروهی و گاه چند خانواده با هم غذای شهر را آماده کرده و نیز آجیل و خوردنی های سفره هفت سین را با خود برداشته، به دامان صحرا و طبیعت می روند و سبزه هفت سین را با خود برده و به آب روان می اندازند.
به دامن صحرا رفتن، شوخی و بازی کردن، دویدن، تاپ خوردن و در هر حال جدی نبودن، از سرگرمی ها و ویژگی های روز سیزده است. گره زدن سبزه به نیت باز شدن گره دشواری ها و برآورده شدن آرزوها، از جمله بیرون کردن نحسی است.
در فرهنگ اساطیری برای رسم های سیزده بدر، معنی های تمثیلی آورده: شادی و خنده در این روز به معنی فرو ریختن اندیشه های تیره و پلیدی، رو بوسی نماد آشتی و به منزله تزکیه، خوردن غذا در دشت نشانه فدیه گوسفند بریان، به آب افکندن سبزه های تازه رسته، نشانه دادن هدیه به ایزد آب و گروه زدن سبزه برای باز شدن بخت و تمثیلی برای پیوند زن و مرد برای تسلسل نسلها، رسم مسابقه ها به ویژه اسب دوانی یادآور کشمکش ایزد باران و دیو خشکسالی است.
این باور همگانی چنان است که اگر خانواده ای نتواند به علتی تمام روز را به باغ و صحرا برود، به ویژه با دگرگونی جامعه شهر امروز در بعد از ظهر، برای گره زدن سبزه و بیرون کردن نحسی سیزده به باغ یا گردشگاه عمومی می رود.
با دگرگونی های صنعتی و شغلی و بزرگ شدن شهرها، فراوانی وسیله های آمد و رفت سریع السیر، وسیله های ارتباط جمعی و ... باعث شده که خانواده ها سال به سال راه دورتری را برای سیزده بدر پشت سر بگذارند تا سبزه یا کشتزاری بیابند.
سبزه گره زدن:
افسانه آفرینش در ایران باستان و مساله نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی درباره کیومرث حائز اهمیت زیادی است. در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است. گفته های حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و انبیاء و گفته های مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بیرونی در کتاب آثارالباقیه بر پایه همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد، مشیه و مشیانه که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان ازدواج کردند.
در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه پایه ازدواج خود را بنا نهادند. این مراسم را به ویژه دختران و پسران دم بخت انجام می دادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت می کنند و علف گره می زنند. این رسم از زمان کیانیان متروک شد ولی در زمان هخامنشیان دوباره شروع شده و تا امروز باقی مانده است سیزده روز نحس نیست
تهران- ایسکانیوز: سیزده بدر، سیزدهمین روز فروردین ماه و آخرین روز از جشن های سال نو است. در تقویم های رسمی ایران این روز «روز طبیعت» نام گذاری شده و از تعطیلات رسمی به شمار می آید.


جشن سیزده فروردین ماه روز بسیار مبارک و فرخنده است ایرانیان چون در مورد این روز آگاهی کمتری دارند آن را نحس می دانند و برای بیرون کردن نحسی از خانه و کاشانه خودکنار جویبارها و سبزه ها می روند به شادی می پردازند.
تاکنون هیچ دانشمندی ذکر نکرده که سیزده نوروز نحس است، بلکه قریب به اتفاق روز سیزده نوروز را بسیار مسعود و فرخنده دانسته اند.
ایرانیان قدیم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده ای است به باغ و صحرا می رفتند و شادی می کردند و در حقیقت به این ترتیب رسمی بودن دوره نوروز را به پایان می رساندند.
پیشینه و انگیزه برگزاری سیزده بدر، هر چه باشد، در همه شهرها و روستاها و عشیره های ایران، سیزدهمین روز فروردین، رسمی است که باید از خانه بیرون آمد و به باغ و کشتزارها رو آورد و به اصطلاع نحسی روز سیزده را بدر کرد.
خانواده ها در این روز به صورت گروهی و گاه چند خانواده با هم غذای شهر را آماده کرده و نیز آجیل و خوردنی های سفره هفت سین را با خود برداشته، به دامان صحرا و طبیعت می روند و سبزه هفت سین را با خود برده و به آب روان می اندازند.
به دامن صحرا رفتن، شوخی و بازی کردن، دویدن، تاپ خوردن و در هر حال جدی نبودن، از سرگرمی ها و ویژگی های روز سیزده است. گره زدن سبزه به نیت باز شدن گره دشواری ها و برآورده شدن آرزوها، از جمله بیرون کردن نحسی است.
در فرهنگ اساطیری برای رسم های سیزده بدر، معنی های تمثیلی آورده: شادی و خنده در این روز به معنی فرو ریختن اندیشه های تیره و پلیدی، رو بوسی نماد آشتی و به منزله تزکیه، خوردن غذا در دشت نشانه فدیه گوسفند بریان، به آب افکندن سبزه های تازه رسته، نشانه دادن هدیه به ایزد آب و گروه زدن سبزه برای باز شدن بخت و تمثیلی برای پیوند زن و مرد برای تسلسل نسلها، رسم مسابقه ها به ویژه اسب دوانی یادآور کشمکش ایزد باران و دیو خشکسالی است.
این باور همگانی چنان است که اگر خانواده ای نتواند به علتی تمام روز را به باغ و صحرا برود، به ویژه با دگرگونی جامعه شهر امروز در بعد از ظهر، برای گره زدن سبزه و بیرون کردن نحسی سیزده به باغ یا گردشگاه عمومی می رود.
با دگرگونی های صنعتی و شغلی و بزرگ شدن شهرها، فراوانی وسیله های آمد و رفت سریع السیر، وسیله های ارتباط جمعی و ... باعث شده که خانواده ها سال به سال راه دورتری را برای سیزده بدر پشت سر بگذارند تا سبزه یا کشتزاری بیابند.
سبزه گره زدن:
افسانه آفرینش در ایران باستان و مساله نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی درباره کیومرث حائز اهمیت زیادی است. در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است. گفته های حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و انبیاء و گفته های مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بیرونی در کتاب آثارالباقیه بر پایه همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد، مشیه و مشیانه که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان ازدواج کردند.
در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه پایه ازدواج خود را بنا نهادند. این مراسم را به ویژه دختران و پسران دم بخت انجام می دادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت می کنند و علف گره می زنند. این رسم از زمان کیانیان متروک شد ولی در زمان هخامنشیان دوباره شروع شده و تا امروز باقی مانده است
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty تیمور لنگ

پست من طرف samira 4/3/2010, 03:26

امیر تیمور گورکانی یا تیمور لنگ (۸۰۷ -۷۷۱ ق / ۱۴۰۵- ۱۳۶۹ م./۷۴۸ - ۷۸۳هـ.ش) نخستین پادشاه گورکانی و موسس این سلسله که از ۷۷۱ تا ۸۰۷ هـ. ق.(۷۴۸ - ۷۸۳هـ.ش) در بیشتر ممالک آسیا با کمال قدرت و عظمت پادشاهی کرد.تیمور در زبان جغتایی به معنای «آهن» است و از او با القاب «امیر تیمور»، «تیمور لنگ»، «تیمور گورکان» و «صاحبقران» یاد شده‌است و اروپائیان به او «تامرلان» (Tamerlane) می‌گویند.

امیر تیمور پسر امیر تراغای، فرمانروای کش ترکستان بود. وی در۲۵ شعبان ۷۳۶ ه.ق (۷۱۴هـ.ش) در همان شهر کش به‌دنیا آمد. طایفه‌اش از شاخهٔ «تاتار» ترکستان بود ولی در آن زمان وابستگی به قوم مغول که چنگیزخان نام آورترین آن بود نوعی افتخار به حساب می‌آمد از این روی «امیر تیمور» تبارش را به «چنگیزخان» و قوم مغول می‌رساند.

به گفته ابن عربشاه تاریخ‌نگار آن‌زمان، تیمور در زمان کودکی زخم برداشت و لنگ شد. بنابر روایات دیگر وی در سال ۷۶۴ ه.ق (۷۴۱هـ.ش) بنا به استمداد امیر سیستان به کمک او شتافت و در جنگ با مخالفینش زخمی شد ولی پایش بعد از بهبودی این زخم هم برای همیشه لنگید.

شهرت امیرتیمور از فتح خوارزم در سال ۷۸۱ هـ.ق (۷۵۸هـ.ش) آغاز شد. سال ۷۸۱ (۷۵۸هـ.ش) امیرتیمور خراسان را تسخیر نمود و سال ۷۸۴ (۷۶۱هـ.ش) گرگان، مازندران، سیستان و هرات را گشود و آل کرت رابه تصرف در آورد.

در سال ۸۰۰ تیمور سرزمین فارس، بخشی از عراق، لرستان و آذربایجان را گرفت و سلسلهٔ جلایریان را نیز منقرض کرد، بعد رو به خزر نهاد و اهالی برخی از شهرهای آن را به قتل رساند. در سال ۷۹۵ بعد از انقراض مظفریان متوجه آسیای کوچک شد، در سال ۸۰۰ (۷۷۶هـ.ش) هند را فتح و دهلی را به تصرف در آورد. با عثمانیان نیز جنگها کرد و در سال ۸۰۴ (۷۸۰هـ.ش) بایزید عثمانی را به اسارت در آورد. تیمور در سال ۸۰۷ (۷۸۳هـ.ش) به سمرقند پایتخت خویش برگشت، عزم تسخیر چین را نمود ولی اجل مهلتش نداد و در سال ۸۰۷ (۷۸۳هـ.ش) در سن ۷۱ سالگی در گدشت.یکی از شگفت‌انگیزترین ویژگی‌های تیمور، فتوحات او در سنین بالاست. تیمور از ابتدای جوانی، هیچ نقش جدی و مهمی در تاریخ تحولات منطقه خود نداشت. گویی تنها نظاره‌گر حوادث بوده‌است و منتظر. بسیاری رخدادها در منطقه بوجود آمد اما او هیچ واکنشی نشان نداد. به‌ویژه شواهد بسیار زیادی وجود دارد که به دقت به تحولات داخلی ایران می‌نگریست و مواظب اختلافات موجود میان شاهان و سردستگان ایرانی و مغول بود. او منتظر فرصت مناسب بود و به دقت برنامه‌هایش را تنظیم کرده بود. تنها در سنین حدود پنجاه سالگی است که ناگاه این چشمه خروشان به جوشش در می‌آید و بخش بزرگی از دنیای آن زمان را فتح می‌کند و به خاک و خون می‌کشد.


تیمور در خانواده‏ای از قبایل ترک در فرارود (ماوراءالنهر) و در شهر « کش » - از توابع سمرقند در ترکستان (آسیای مرکزی و ازبکستان فعلی)- در ۷۳۶ ق / ۱۳۳۵ م دیده به جهان گشود و خیلی زود در سوارکاری و تیر اندازی مهارت یافت..[۳] پدرش تراغای، از جنگجویان ایل برلاس بود که طایفه‏اش در این نواحی از قدرت و نفوذ محلی برخوردار بودند. در ۷۶۱ ق / ۱۳۶۰ م، فردی به نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتای، از ترکستان به ماوراءالنهر لشکر کشید. حاجی برلاس که دفاع از شهر کش - بعدها شهر سبز خوانده شد - را در مقابل این مهاجم دشوار یافت، دفاع از ولایت را به پسر تراغای - تیمور گورکان - سپرد. تیمور که در چنین آشوبی قدم به صحنه حوادث گذاشت در آن هنگام ۲۵ سال داشت. تیمور توانست با زیرکی و سیاست، از همان آغاز کار، و با اظهار طاعت نسبت به مهاجمان، شهر کش را از قتل و غارت نجات دهد. سپس با امیر حسین - نواده قزغن در کابل - بنای دوستی گذاشت و بالاخره خواهر او - اولجای ترکان - را به عقد ازدواج خود درآورد.

تیمور به سبب همین خویشاوندی، در خانواده امیر
حسین به «گورکان» - داماد - مشهور شد. مع‌هذا، دوستی تیمور با امیر حسین دیری نپایید و با مرگ اولجای ترکان، جنگ بین این دو امیر اجتناب ناپذیر شد. در آخرین نبرد، قلعه هندوان نزدیک بلخ، به محاصره سپاه تیمور درآمد و امیر حسین مغلوب و مقتول شد. با این پیروزی تیمور در بلخ به فرمانروایی مستقل رسید(رمضان ۷۷۱ ق/آوریل ۱۳۷۰ م) و خود را صاحبقران خواند. چهار تن از زنان امیر حسین را نیز به ازدواج خود درآورد و باقی را به سرداران بخشید. پس از آن به ماوراءالنهر رفت و سمرقند را پایتخت خویش ساخت.

تیمور در جنگ با والی سیستان نیز چند زخم برداشت، دو انگشت دست راستش قطع شد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر می‌لنگید و به این دلیل به «تیمور لنگ» شهرت یافت. بعد از قدرت یافتنش و یا شاید در زمان جانشینانش، نسب او را به سردار و خویشاوند نزدیک - و شاید افسانه‌ای- چنگیز خان مغول می‌رساندند. این بدان جهت بود که می‌خواستند خود را جانشینان چنگیز قلمداد کنند.


لشگر کشی‌های تیمور
تیمور که در عین سلحشوری و بی‌باکی، فردی هوشیار و فرصت طلب بود، توانست به زودی با شکست امیر حسین از نوادگان قزغن در کابل که مدعی منصب اجدادی خود بود، بلخ را تسخیر به این ترتیب و حکومت مستقلی را تشکیل دهد «رمضان ۷۷۱ ق/ آوریل ۱۳۷۰ م» او سپس خود را «صاحبقران» خواند. پس از آن تیمور طی پنج سال از ۷۷۲ تا ۷۷۷ ق/ ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ م، سه بار به خوارزم و پنج بار به قلمرو خانان جَثَه در آن سوی سیحون لشکر کشید. با این وجود فتح خوارزم ده سال پس از آغاز سلطنتش ممکن شد و عاقبت آنجا را ویران کرد.

تیمور دشت قفچاق و مغولستان را فتح نمود و در سال ۷۸۳ هجری فرزند ده ساله خود،میرانشاه، را با سپاهی، مامور تسخیر خراسان کرد و خود نیز به آنها پیوست. تیمور نیشابور و هرات را تصرف کرد و در هرات از سرهای مردم مناره‌ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ۷۵۰ هجری در تصرف ملوک باوند بود، تسخیر کرد.

حمله سه ساله
در یورشی سه ساله که از ۷۸۸ تا ۷۹۰ طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را نیز تصرف کرد و در سال ۷۹۳ مردم خوارزم را قتل‌عام کرد.

حمله پنج ساله
حملهٔ پنج ساله وی بین سال‌های ۷۹۴ تا ۷۹۸ صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهر را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود سپرد. سپس مسکو را فتح کرد و عازم هندوستان شد. در سال ۸۰۱ آنجا را تصرف کرد و صد هزار نفر را به قتل رساند. پس از تقسیم شهرها و نواحی تصرف شده، به سمرقند بازگشت.

حمله هفت ساله
لشگرکشی وی به ایروان از سال ۸۰۲ تا ۸۰۷ هجری طول کشید که آن را یورش هفت ساله می‌نامند. در سال ۸۰۳ با عثمانیان جنگید و چندین شهر را گرفت. در همین هنگام سفیرهایی به مصر فرستاد، ولی چون نتیجه نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند، و در طول این لشکرکشی، حلب، دمشق و بغداد را نیز تصرف نمود. در سال ۸۰۴ بایزید سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. بعد از آن قصد فتح چین کرد و عازم آنجا شد. او با سپاهیانش تا کنار رود سیحون نیز رفت ولی در اُترار شهری در ساحل شرقی این رود بیمار شد و در رمضان سال ۸۰۷ / فوریه ۱۴۰۵ میلادی، در ۷۱ سالگی درگذشت.


تیمور در مقبره‌ای به سال ۱۴۰۵ میلادی دفن شد که خودش قبلا دستور داده بود به صورت یک ساختمان مجلل بسازند و مادر او بی بی خانم در آن دفن شده بود و بعدا عده دیگری از خاندان تیموری نیز در آن دفن شدند. وقتی تیمور در آن مدفون شد، این مکان به گور امیر معروف شد. که اکنون در سمرقند است.

تیمور پس از ۳۶ سال سلطنت و بر جا گذاشتن قلمروی گسترده از وی ۳۱ پسر، نوه ، نبیره و نبیره زاده باقی ماند تیمور از ۷۷۸ ق / ۱۳۷۷م تا هنگام مرگش در ۸۰۷ ق / ۱۴۰۵ م، به مدت ۲۹ سال، جهانی را با تهاجمات و یورشهای مکرر خود و با خشونتی وصف ناپذیر، در هم کوبید و بنیان تیموریان ایران و به واسطه ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگانش، سلسله گورکانیان هند یا امپراتوری مغولی هند را گذاشت که بالافاصله پس از مرگش، انحطاط و زوال و تجزیه آن آغاز شد. بدین ترتیب فتوحات تیمور که به قیمت خونریزی‌های دهشتبار و ویرانی‌های بسیار به دست آمد، دیری نپایید. قلمرو تیمور با ظهور دو طایفه ترکمان - قراقویونلو و آق قویونلو - تجزیه و بعدها توسط دولت صفوی یکپارچه و متمرکز شد.هر چند سرنوشت گورکانیان در هند بسیار متفاوت بود.

اخلاق و روش زندگی تیمور

بسیار خشن بود و موارد بسیار زیادی از قتل‌عام و خشونت‌هایش آورده شده‌است. اما تیمور علاوه بر آن، بسیاری از هنرمندان و دانشمندان شهرهای فتح شده را به پایتخت خود یعنی سمرقند می‌آورد. افراد زیادی از نقاشان برجسته و استادان معماری، فقها و نظائر آن وجود دارد که توسط تیمور به سمرقند آورده شد. این موارد نقش فراوانی در تحولات بزرگ هنری و فرهنگی در عصر پس از تیمور داشت.

تیمور با اینکه مردی خونریز و بی‌رحم بود، ولی دوستدار دانش و هنر بود و به عالمان و هنرمندان احترام بسیار می‌گذاشت و حتی هنگام قتل‌عام یک شهر دستور می‌داد که از کشتن دانشمندان و فقیهان و هنرمندان خودداری کنند. وی با حافظ و خواجه علی سیاهپوش صفوی ملاقات دوستانه‌ای داشته‌است و به درخواست خواجه علی، قبایل ترک بسیاری را که از آسیای کوچک اسیر کرده بود، آزاد کرد که این قبایل بعداً قزلباشان را تشکیل دادند.


او طی سه حمله همه ایران را تسخیر کرد. ادوارد براون در تاریخ ادبیات خود وقتی از دوره تیموریان صحبت می‌کند از اعمال سبعانه او چند فقره را ذکر کرد که از آن جمله‌است: «قتل عام مردم سیستان در ۷۸۵ ه ۱۳۸۳ م که در آن واقعه دو هزار نفر را زنده زنده درون جرز دیوار گذاشتند؛ در دهلی صد هزار اسیر هندی را سربرید ۸۰۱ ه دسامبر ۱۳۹۸ ؛ او چهار هزار نفر ارمنی را نیز زنده به گور کرد در ۸۰۳ ه ۱۴۰۰ م؛ همچنین بر پا کردن بیست کله مناره در همان سال نزدیک حلب و دمشق؛ و همین‌طور قتل عام مردم اصفهان در ۷۸۹ ه اوت ۱۳۸۷و مانند اینها که اندکی از بسیار حوادث خونینی است که در آن بی‌اعتنایی تیمور به جان ادمیان را می‌توان دید.»

تمام مورخین و سفرنامه‌نویسان، هارولد لمب و کلاویخو و سایرین در این نکته هم نظر هستند که تیمور همه جا را غارت می‌کرد تا بتواند سمرقند را چون یک شهر رویایی بسازد. گفته می‌شود ثروت امیرتیمور از طلا و نقره و سنگ‌های قیمتی و جواهرات، آن قدر زیاد بود که می‌توانستند سطح زمین را با سکه طلا فرش کنند و هر روز هزار مثقال طلا خرج آشپزخانه و شربت خانه خصوصی او بود. بی‌رحم‌تر از این مرد در جهان یافت نمی‌شد و اگر مقابل چشم او صد هزار مرد و زن و کودک را سر می‌بریدند کوچک ترین تاثیری در او نمی‌کرد. او چون می‌خواست در یک جامعه اسلامی مورد توجه مردم و علما و دراویش قرار گیرد، خیلی به دینداری تظاهر می‌کرد. اما در خفا شراب می‌خورد.

تیمور به‌رسم ایلیاتی درون چادر و یا اگر هم در قصر سلطنتی بود روی زمین غذا می‌خورد. چون از نسل صحراگردان آسیای مرکزی بود غذای او اغلب کباب گوشت کره اسب بود. او برای ساختن سمرقند و قصرها و مساجد آن از تمام شهرهای ایران هنرمندان و صنعتگران را به آنجا برد. وقتی می‌خواست شهر زادگاه خویش کش را تجدید بنا کند، دو تن از معماران به او قول داده بودند که در موقع معینی ساختمانی را تمام خواهند کرد اما موفق نشدند، تیمور آن دو را گردن زد. در اداره کشور و انتصاب فرماندهان ویژگی‌هایی داشت که خوی وحشیگری او را نمایان می‌ساخت. کسی را به فرماندهی سپاه انتخاب می‌کرد که از نظر منش و شخصیت سنگدل‌تر، بدخوتر و بی‌رحم‌تر و فرومایه تر باشد.

در سخن گفتن از لغات فارسی، ترکی و مغولی استفاده می‌کرد. به مجرد اینکه درباره کسی قضاوت می‌کرد که اگر بمیرد بهتر است، ملازمان او در کشتن آن فرد بیچاره اقدام می‌کردند. در ۱۹۴۱ همزمان با حمله هیتلر به شوروی که نزد روس‌ها به جنگ میهنی مشهور شد، خاورشناسان شوروی قبر تیمور را شکافتند تا بتوانند از روی شکل جمجمه‌اش مجسمه او را بسازند. بعد از ۵۷۵ سال اسکلت او سالم بود و پای چپش کوتاه تر از پای راستش بود و روی جمجمه‌اش هنوز مقداری از ریش او که حنایی رنگ بود وجود داشت.

از مورخین دوره تیموری شرف الدین علی یزدی صاحب ظفرنامه در نوشتن تاریخ تیمور چاپلوسی را به حداکثر رسانید با تمام چاپلوسی‌هایی که از تیمور کرده نتوانسته‌است که قتل‌عام‌ها و کله‌مناره‌های امیرتیمور را ناگفته بگذارد و آن قدر حیا و ملاحظه نداشته که او را از طرف خداوند موید و منصور هم می‌شمارد. ولی حقایق را سرجان ملکم در کتاب تاریخ ایران این گونه می‌گوید: با هفتصد هزار نفر لشکر که او را می‌پرستیدند، اعتنایی به خیالات سایر طبقات مردم نداشت. مقصود او بلندی نام و فتح بلاد بود و به جهت تحصیل اسباب این دو مطلب پروا نداشت که ملکی با خاک یکسان شود یا خلقی با تیغ بی جان شود. او جبار و متکبر و ظالم بود. حیات و عافیت جمیع افراد بشر را در مقابل ترقی و استیفای خواهش خود به پر کاهی نمی‌سنجید. وقتی که لرستان را در ۱۳۸۵ م ۷۸۷ ه ق فتح کرد مبارزینی را که در خرم آباد و بروجرد در برابر او مقاومت کرده بودند زنده از پرتگاه‌های بلند به درون دره‌ها پرتاب کرد.

قتل عام مردم اصفهان
قتل عام مردم اصفهان نمونه‌ای است برای آن که بهتر دریابیم تیمور که بود و چه کرد. در ۷۹۰ هـ. ق/ ۲۷ اوت ۱۳۸۷ میلادی تیمور لنگ اصفهان را فتح کرد ولی به سبب آنکه عده‌ای از مردم اصفهان بر ضد او شورش کردند و مامورین وصول باج را کشتند، دستور قتل عام مردم را صادر کرد. مورخین نوشته‌اند که هفتاد هزار نفر از مردم کشته شدند و از سرهای آنها مناره‌های زیادی ساخت. تیمور تا نوامبر ۱۳۸۷ میلادی آذرماه به مدت سه ماه در اصفهان باقی ماند و سپس در دسامبر ۱۳۸۷ به سمت شیراز رهسپار شد تا سلسله آل مظفر را از میان بردارد.

شهر اصفهان از نظر آبادی و صنعت و هنر در مرکز فلات ایران برای کلیه کسانی که به ایران هجوم می‌آوردند مورد توجه بود. تیمور دنبال بهانه‌ای بود که اصفهان را فتح کند. تیمور زمانی که در خراسان بود دچار یک نوع بیماری شد که پزشکان تشخیص دادند که این بیماری در نتیجه گرمی مزاج است و تنها آبلیموی شیراز است که رفع این بیماری را می‌کند. تیمور از این جهت نامه‌ای به شاه منصور از آل مظفر فرستاد و از او درخواست کرد که چندین ظرف بزرگ آبلیموی شیراز به سرعت به خراسان بفرستد. شاه منصور در جواب تیمور نوشت: «من دکان عطاری ندارم که تو مرا تحقیر می‌کنی و خیال می‌کنی که از نسل چنگیز هستی و من برای تو آبلیمو بفرستم. این کار خیال باطلی است. اگر هم آبلیموفروش بودم برای تو نمی‌فرستادم.» در آن زمان آل مظفر بر کرمان، شیراز، اصفهان و خوزستان فرمانروا بودند و مرکز حکومت آنان شیراز بود. حاکم اصفهان عموی سلطان زین العابدین پادشاه مظفر بود و نظر داشت که اگر تیمور به اصفهان حمله کند ما باید دروازه‌های شهر را روی او باز کنیم ولی شاه منصور مظفری اعتقاد داشت که باید در مقابل تیمور ایستادگی کرد.

در آن موقع اصفهان دارای دیوار و برج و باروی محکمی بود که قطر آن آن قدر پهن بود که یک گاری می‌توانست روی دیوار شهر حرکت کند. تیمور لنگ از راه همدان و گلپایگان خود را به سده اصفهان رسانید و در آنجا پس از کسب اطلاعات وسیعی از وضعیت اصفهان شهر را از بهار سال ۷۸۹ محاصره کرد. علمای شهر به اتفاق حاکم شهر توافق کردند که از تیمور امان بخواهند و در عوض به او باج و خراج بدهند تا شهر دچار قتل و کشتار نشود. در این موقع امیرمنصور مظفری برای جمع آوری سپاه از طریق شیراز به خوزستان به ویژه دزفول رفت.

اما حاکم وقت به تیمور قول پرداخت باج و خراج داد و سه هزار سرباز تاتار برای گرفتن باج و مالیات وارد منازل مردم اصفهان شدند. یکی از اهالی اصفهان به نام «علی کچه پا» گروهی را دور خود جمع کرد و به آنها گفت که به محض شنیدن صدای طبل در نیمه شب به همه سربازان تاتار حمله برده و آنان را بکشید. فردای آن شب تیمور شنید که سه هزار سرباز او کشته شده‌اند، لذا دستور قتل عام صادر کرد و برای آوردن هر سر از کشته شدگان بیست دینار جایزه تعیین کرد. سربازان تاتار آن قدر با خود سر آوردند که تیمور دیگر نمی‌خواست پول بدهد و قیمت هر سر را به نیم دینار رسانید. لذا وقتی که تعداد سرها به هفتادهزار نفر رسید، کشتار را متوقف کرد ولی بچه‌های یتیم زیادی در شهر به جا ماندند. تیمور ابتدا مردم باقی مانده را وادار کرد که کشته شدگان تاتار را دفن کنند. در نزدیک مسجد جامع اصفهان در یک منطقه مرتفع تمام بچه‌های کشته شدگان توسط یکی از بزرگان شهر جمع آوری شدند. امیرتیمور وقتی که به سمت کودکان نظر کرد، پرسید که این نگون بختان خاک نشین کیستند آن مرد بزرگ گفت: کودکان بینوا هستند که پدر و مادرشان به تیغ سربازان تو هلاک شده‌اند و تو به خاطر خدا به این موجودات بی گناه رحم کن. تیمور چیزی نگفت و به آن سویی که کودکان بودند راند و چنان نمود که ایشان را ندیده‌است. سواران از پی او شتافتند و بر آنان گذشتند و کودکان را به سم اسبان کوفتند و خرد کردند و در زیر پای اسبان با خاک یکسان کردند.

پس از این قتل عام، تیمور با سپاهیان خود به سمت شیراز حرکت کرد. اهالی شهر دروازه‌ها را گشودند در حالی که ملک منصور از آل مظفر در دزفول بود. او بعد از آنکه هر کس از آل مظفر را که در شیراز اسیر نموده بود کشت به مردم صدمه‌ای وارد نکرد و شاعر بزرگ شیراز یعنی حافظ را خواست و به او گفت که من قسمت بزرگی از جهان را به ضرب شمشیر گشودم و هزاران شهر را ویران کردم تا پایتخت‌های خود را آباد و زیبا کنم و تو آن را که سمرقند باشد به خال هندویی می‌بخشی. خواجه فی البداهه جواب داد، ای سلطان این بخشش‌های بی جا بود که مرا به این روزگار فلاکت بار انداخت. تیمور از این جواب حافظ خوشش آمد و او را بخشید و انعامی به او داد

یمور جهان‌گیر نه جهان‌دار
تیمور فاتح بسیار خوبی بود. یعنی تقریبا هیچ‌گاه در دوره فتوحاتش شکست نمی‌خورد. همه جهان پیرامونش را فتح کرد. چنانچه شهر مسکو، با وجود فاصله بسیار طولانی با منطقه ایران و ماوراءالنهر، بازهم از هجوم او در امان نماند. هند و بخش‌هایی از سوریه و مناطق شرقی ترکیه فعلی، فاصله‌هایی بسیار طولانی هستند. تدارکات برای یک لشگرکشی اهمیتی بسیار زیاد دارد و حتی چنانچه بدرستی برنامه ریزی نشود، بعد از هجوم اولیه، در اثر محاصره شدن، لشگر حمله کننده نابود خواهد شد. اما هیچ یک از این موارد از حمله‌ها و تصرفات تیمور گزارش نشده و این قدرت برنامه‌ریزی نظامی بسیار زیاد و درخشانی را می‌طلبد. اما تقریبا هیچ یک از مناطق فتح شده، در اختیار و تصرف جانشینانش باقی نمی‌ماند. امپراتوری او، به‌سرعت و پس از مرگ او فرو می‌پاشد و تنها به‌منطقه خراسان محدود می‌گردد. البته خراسان بزرگ یعنی تمامی ماوراءالنهر و حتی بخش بزرگی از افغانستان فعلی و تمامی خراسان امروزی و بخشی از سیستان.

شیوهٔ تیمور در سرکوبی حاکمان مناطق بر تسلیم و ابقا استوار بود. حاکمی که تسلیم می‌شد، به عنوان حاکم دست نشانده در منصب خویش ابقا می‌گردید و اگر سرکشی می‌کرد، بشدت سرکوب و تنبیه می‌شد؛ مثلاً، امیرولی ، که بر حکومت گرگان و استرآباد ابقا شده بود، هنگامی که سرکشی کرد تیمور به آن نواحی لشکر کشید و او را سرکوب کرد.

این جهان‌گیری و نه جهان‌داری، بسیار ما را به تأمل فرا می‌خواند که چه عواملی سبب می‌شود تا یک سلسله براستی شکل بگیرد و باقی بماند و کدامین عوامل در عملکرد تیمور نبوده‌است و چنین شده‌است. توانایی بسیار در فتح کردن و عدم توانایی بازماندگان در ادامه آن ، به همین شکل در نادرشاه نیز مشاهده می‌شود و جای بررسی بیشتر و کاملتر دارد.

بازماندگان تیمور
از فرزندان ذکور وی، عمرشیخ و جهانگیر در زمان حیات تیمور درگذشتند و میرانشاه و شاهرخ نیز چون موردتوجه پدر نبودند، به جانشینی انتخاب نشدند و تیمور، پیرمحمد جهانگیر را که در آن زمان والی کابل بود، به جانشینی خود بر گزید. سیاست تیمور در ادارهٔ شهرهای تسخیر شده، واگذاری حکومت هر ولایت به یکی از اعضای خاندانش یا حکامِ محلیِ مورداعتماد و قرارگرفتن خودش در رأس همهٔ امور بود . با اعلام خبر مرگ تیمور، این امیرزادگان و مدعیانِ سلطنت، بر سر جانشینی او به کشمکش پرداختند و به این ترتیب اندکی بعد از مرگش، منازعات طولانی خانوادگی و درونی بین بازماندگانش آغاز شد.

بر خلاف چنگیز که پسرانش بلافاصله بعد از او، با ولیعهدی که او برگزیده‏ بود کنار آمدند و با حفظ اتحاد، از فروپاشی امپراتوری جلوگیری کردند، بازماندگان تیمور به درگیری با هم پرداختند. بازماندگان تیمور که بیشتر از نوادگانش بودند، پس از مرگش به مخالفت با یکدیگر پرداختند و قلمرو وسیعی را که او با وجود آن همه جنگ و شقاوت به هم پیوند داده بود، تجزیه نمودند.

در آغاز، همراهان تیمور مرگ «صاحبقران» (لقبی که تیمور به خود داده بود) را پنهان داشتند و به علاوه طرح حمله به چین را بی آن که لغو نمایند، متوقف کردند. همچنین چون نوه تیمور که بنا به وصیتش جانشین او می‌شد یعنی پیرمحمد فرزند میرزا جهانگیردر آن هنگام دور از پایتخت و در حدود غزنین بود، موقتا دیگری را به نیابت از او جانشین تیمور نمودند. این شخص خلیل سلطان، پسر میرانشاه ( پسر دیگر تیمور ) بود و در آن هنگام با لشگر تیمور همراه و حاضر شده بود. البته این اقدام هم فایده‌ای نبخشید و به زودی با مخالفت بازماندگان مواجه شد. به تدریج این اختلافات طولانی شد و دامنه پیدا کرد. چنان که در اندک مدتی، این توطئه‏ها و تحریکات، میراث عظیم تیمور را به حکومتهای مستقل و متخاصم تبدیل کرد.




1.↑ لغت نامه دهخدا، ذیل عنوان تیمور
2.↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ دانشنامه رشد، تیمور لنگ
3.↑ لغت نامه دهخدا، ذیل عنوان تیمور
4.↑ فرهنگ فارسی معین
5.↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ ۵٫۷ ۵٫۸ روزنامه شرق، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵ - ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۶
6.↑ خواندمیر، ۱۳۱۷ ش ، ص ۳۳۹ـ۳۴۰
7.↑ براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، به تصحیح علی اصغر حکمت، از سعدی تا جامی، چاپخانه بانک ملی ایران، تهران، ۱۳۲۷
8.↑ تیمور لنگ و قتل‌عام مردم اصفهان، مناره‌ای از جمجمه‌ها
9.↑ شرف الدین علی یزدی، ج ۱، ص ۲۵۷
10.↑ معین الدین نطنزی ، ص ۴۳۵
11.↑ تاج السلمانی ، ج ۸، گ ۲۲ پ
12.↑ غیاثی ، ص ۲۱۲
13.↑ جعفری، مقدمهٔ زریاب، ص ۵
14.↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ دانشنامه رشد، جانشینان تیمور
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty مرگ کوروش

پست من طرف samira 4/3/2010, 03:33

مرگ كوروش بزرگ .
مرگ کوروش نيز چون تولدش ظاهرا به تاريخ تعلق ندارد. هيچ روايت قابل اعتمادي که از چگونگي مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداريم و ليکن از شواهد چنين پيداست که کوروش در اواخر عمر براي آرام کردن نواحي شرقي کشور که در جريان فتوحاتي که او در مغرب زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقي قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگيده است. بسياري از مورخين ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگي که با قبيله ی ماساژتها ( يا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه اي که بر ترجمه ي کتاب « ذوالقرنين يا کوروش کبير » نوشته است ، آنچه بر پيکر کوروش پس از مرگ مي گذرد را اينچنين شرح مي دهد :سرنوشت جسد کوروش در سرزمين سكاها خود بحثي ديگر دارد. بر اثر حمله ي كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پايتخت پريشان شد تا داريوش روي كار آمد و با شورش هاي داخلي جنگيد و همه ي شهرهاي مهم يعني بابل و همدان و پارس و ولايات شمالي و غربي و مصر را آرام كرد. روايتي بس موثر هست كه پس از بيست سال كه از مرگ کوروش مي گذشت به فرمان داريوش ، جنازه ي کوروش را بدينگونه به پارس نقل كردند:شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپوليس ( تخت جمشيد ) ، داريوش با درباريان تا بيرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پيشاپيش مشايعين جنازه ، آهنگهاي غم انگيزي مي نواختند ، پشت سر آنان پيلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه مي پيمودند ، در اين جمع سرداران پيري كه در جنگهاي کوروش شركت داشته بودند نيز حركت مي كردند. پشت سر آنان گردونه ي باشكوه سلطنتي کوروش كه داراي چهار مال بند بود و هشت اسب سپيد با دهانه يراق طلا بدان بسته بودند پيش مي آمدند. جسد بر روي اين ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حركت مي كردند. سرودهاي خاص خورشيد و بهرام مي خواندند و هر چند قدم يك بار مي ايستادند و بخور مي سوزاندند. تابوت طلائي در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهي بر روي تابوت مي درخشيد ، خروسي بر بالاي گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – اين علامت مخصوص و شعار نيروهاي جنگي کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگي ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشيا و اثاثيه ي زرين و نفايس و ذخايري كه مخصوص کوروش بود – يك تاك از زر و مقداري ظروف و جامه هاي زرين – حركت مي دادند.همين كه نزديك شهر رسيدند داريوش ايستاد و مشايعين را امر به توقف داد و خود با چهره اي اندوهناك ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ي حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گرديده بود. به فرمان داريوش دروازه هاي قصر شاهي ( تخت جمشيد ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پيكر کوروش مي گذشتند و تاجهاي گل نثار مي كردند و موبدان سرودهاي مذهبي مي خواندند.روز سوم كه اشعه ي زرين آفتاب بر برج و باروهاي كاخ باعظمت هخامنشي تابيد ، با همان تشريفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهري كه مورد علاقه ي خاص کوروش بود - حركت دادند. بسياري از مردم دهات و قبايل پارسي براي شركت در اين مراسم سوگواري بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار مي كردند.در كنار رودخانه ي کوروش ( كر) مرغزاري مصفا و خرم بود. در ميان شاخه هاي درختان سبز و خرم آن بناي چهار گوشي ساخته بودند كه ديوارهاي آن از سنگ بود هنگامي كه پيكر کوروش به خاك مي سپردند ، پيران سالخورده و جوانان دلير ، يكصدا به عزاي سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولي هنوز چشمها بدان دوخته بود و كسي از فرط اندوه به خود نمي آمد كه از آن جا ديده بردوزد. به اصرار داريوش ، مشايعين پس از اجراي مراسم مذهبي همگي بازگشتند و تنها چند موبد براي اجراي مراسم مذهبي باقي ماندند
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty فروهر

پست من طرف samira 4/3/2010, 03:37

واژه "فروهر" در زبان اوستایی "فروشی farvashi" و در زبان پارسی کهن(هخامنشی) "فرورتی farvarti" و در زبان پهلوی "فروهر fravahar" میگویند و این واژه در گاتاها دیده نمیشود.در آیین زرتشتی آدمی دارای پنج نیروی نهادی است که در یسناها هات ۲۶ بند ۴ از هر پنج تای آن باهم یاد میکند که بدینگونه است:۱-اهو (انگهو در اوستا) که نیروی جنبش و زندگی است همان جان میدانند.۲-دئنا یا دین که بینش درونی و وجدان است.۳-بئوذ که نیروی پنجگانه دراکه است.۴-روان که نام اوستایی آن اورون است و این روان پاسخگو کردار آدمی و گزینش میان خوب و بد و به گفتار دیگری از دیدگاه من همان اندیشه و مینو است.روانپزشکان نیز به درمان این روان یا اندیشه می پردازند.۵-فروهر که جوهری است بی وزن و بی پایان پاک که روان است.فروهر تنها نیرویی است که پس از مرگ آدمی می ماند و از بین نمیرود.

برخی آدم سالخورده در فروهر نشان دانایی و کارآموزدگی و سه ردیف پر در بالها را نشان پندار و گفتار و کردار نیک دانسته اند.

در بالا نگار گوی بالدار بدون نیم تنه پیکر آدمی در دیواره های شوش هخامنشی میتوانید ببینید نگار بالا نشان میدهد که گوی بالادار در فروهر چیزی بیشتر از نشان دادن پندار و گفتار و کردار نیک و یا سپندا و انگره مینو است.من میپندارم که آن گوی بالدار نماد کانون آفرینش باشد.به گفته دوست گرامی آقای بهرام ساسانی فروهر بدون آدم سالخورده ایرانی هرچه در ایران باشد نیست زیرا این نقش در میانرودان و مصر نیز یافت شده است و گویی این نقش از دیوارهای ایلامیان بوده که هخامنشیان آن را از بین نبرده اند.

در اینجا گوی بالدار را میبینیم که آدمی سالخورده از درون آن پدیدار میگردد که در دستی گویی دارد و دست دیگر را به سوی جلو اشاره کرده است.این فروهر در بالای سر داریوش بزرگ در بیستون است که بال آن ۶ لایه دارد که لایه آخر ۷۲ پر دارد که ۳۶ پر در هر سو و لایه پس از آن ۲۹ پر در هر سو و لایه سوم ۲۱ پر در هر سو دارد.۷۲ پر را نشان از ۷۲ بخش اوستا و ۲۱ پر را نشان از ۲۱ پوشینه اوستا پنداشته اند.در گمان من آن آدم سالخورده نماد روان آفرینش کهن سال است که از کانون آفرینش به بیرون می آید و رنگ میگیرد و آن گوی که در دست او است اشا یا راستی یا هنجار آفرینش است.روان آفرینش با در دست گیری و انجام دادن اشا یا هنجار آن همیشه به سوی جلو در جنبش است و همواره دگرگون میشود و پیروی از اشا بر گفته گاتاها خوشبختی روان آفرینش را دارد.
ر پاره‌اي از نگاره‌ي فروهر يادآور اهميت و مسوليت فروهر در زندگي است:



1- سر: سر فروهر به‌صورت مردي سالخورده است تا با ديدن آن به‌ياد آوريم كه فروهر مانند بزرگان و افراد مسن ما را راهنمايي مي‌كند.

2- دست‌ها: دست‌هاي فروهر به‌طرف بالاست به‌خاطر آنكه هميشه به اهورامزدا توجه داشته باشيم.

در دست فروهر حلقه‌اي وجود دارد كه آن‌را نشانه‌ي احترام به عهد و پيمان مي‌دانند.

3- بال‌ها: بال‌هاي فروهر باز است. چون با ديدن بال‌هاي باز، ذهن انسان متوجه پرواز و پيشرفت شده و از ديدن اين دو بال باز فورا به ياد مي‌آورد كه فروهر او را به‌سوي پيشرفت و سربلندي راهنمايي مي‌كند.

همچنين هر بال خود داراي سه بخش است كه نشانه‌ي انديشه‌نيك، گفتار نيك و كردار نيك بوده و با ديدن اين سه بخش آگاه مي‌شويم كه هرگونه پيشرفتي بايد از راه درست يعني به‌وسيله‌ي انديشه و گفتار و كردار نيك انجام شود.

4- دايره ميان شكل: دايره خطي‌ است منحني كه از هر نقطه‌ي آن شروع كنيم باز به همان نقطه خواهيم رسيد. منظور از اين دايره در ميان فروهر، نشان‌دادن روزگار بي‌پايان است. به اين معني كه هر عمل و كرداري كه در اين زندگي (روي دايره) صورت گيرد نتيجه‌ي آن در همين دنيا متوجه انسان است و اثر آن باقي خواهد ماند. (باز به همان نقطه از دايره خواهد رسيد). و در جهان ديگر روان از پاداش يا جزاي آن برخوردار خواهد شد.

5- دامن: دامن فروهر از سه قسمت به‌وجود آمده كه نشانه‌ي انديشه و گفتار و كردار بد است . از مشاهده‌ي اين سه بخش درمي‌يابيم كه همواره بايد انديشه و گفتار و كردار بد را به زير افكنده، پست و زبون سازيم. (همانطور كه دامن در زير قرار دارد)

6- دو رشته‌ي آويخته: اين دو رشته نشانه‌ي سپنتامينو (مينوي خوب) و انگره‌مينو (مينوي بد) است كه هميشه ممكن است در انديشه‌ي انسان ظاهر شوند . وظيفه‌ي هر زرتشتي اين است كه خوبي را در انديشه‌ي خود قرار داده و بدي را از آن دور كند (نيك بينديشد).
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty علل سقوط هخامنشیان

پست من طرف samira 4/3/2010, 03:46

علل سقوط هخامنشيان:.



ممکن است اين سوال هميشه در ذهن شما وجود داشته باشد که: چگونه حکومت هخامنشيان که لقب نخستين امپراتورى جهان را يدک مى کشد رو به نابودى نهاد و منقرض شد؟



دليل اين امر به وسيله مورخان آن دوره ثبت نشده اما مى توان جواب اين سوال را در بين مجموعه نوشتارهايى را که تاريخنگاران آن زمان درباره وقايع مهم خود به رشته تحرير درآورده اند جستجو کرد...



حکومت هخامنشيان توسط کوروش کبير تاسيس شد و جانشين وى که کمبوجيه نام دارد حکومت پدر را ادامه داد اما کمبوجيه هرچند که به وصيت پدرش به عنوان وليعهد و سپس پادشاه بعد از او انتخاب شده بود اما به دلايلى همچون حرص و طمع پادشاهى و ترس از اينکه که مبادا برديا در غياب او(زيرا کمبوجيه در نخستين ايام سلطنت خود به مصر لشکر کشيد)ادعاى سلطنت نمايد و خطرى تهديد کننده براى سلطنتش باشد او (برديا) را در خفا به قتل رساند... و با خيال آسوده به مصر(با فرماندهى داريوش بزرگ)لشکر کشيد که پس از مدتى بردياى دروغين(يکى از مغ هاى دربار به نام: گوماتا که از راز قتل برديا خبر داشت و در غياب کمبوجيه خود را برديا برادر کوچک کمبوجيه خوانده بود)به صحنه آمد و پيروانى را نيز براى خود جمع کرد و به محض اينکه کمبوجيه از اين ماجرا مطلع شد به همراهى داريوش بزرگ به سمت ايران رهسپار شد که به شکل مشکوکى پيش از رسيدن به ايران درگذشت(مستندترين دليل مرگ کمبوجيه: در بين راه به دليل سنگلاخى بودن و ناهموار بودن مسير اسب کمبوجيه واژگون شده و شمشير او که بر کمرش بسته شده بوده بر شکمش فرو رفته و باعث مرگش شده و برخى هم از سقوط او به پايين دره هم خبر داده اند که چندان واقعى به نظر نمى رسد)...



هنگامى که داريوش بزرگ به ايران رسيد بردياى دروغين را به قتل رساند و ? شورشگر ديگر را هم به مجازات اعمال خود رساند . داريوش بزرگ به سلطنت رسيد و پارسه(تخت جمشيد)را ساخت که پايتخت خود و پادشاهان بعد از خود قرار گرفت که اکنون بزرگترين بناى سنگى جهان نام دارد و داريوش کارهاى بزرگى همچون: ساخت نخستين راه هاى شوسه جهان(مانند: راه شاهى که اکنون مسير اصلى که به پاسارگاد و پارسه مى رسد همان راه شاهى است که در عصر هخامنشيان بوده) و چاپارخانه(نخستين شکل پست در جهان) و کانال سوئز و... را کرد که نه تنها به مردم ايران بلکه به تمام مردم جان خدمات ارزشمندى را ارائه داد...



پس از داريوش بزرگ حکومت هخامنشيان رو به نزول اقتدار و قدرت نهاد... خشايارشا(که برخى از مورخان نام خشايار را به اين شکل ياد مى کنند: خشايارشاشاه بزرگ که هنوز دليل لقب بزرگ براى او چيست؟ ما که نمى دانيم!!) که هر چند از جمله کارهاى نيک او سرکوب مصريان و باعث پيشرفت همه جانبه ساخت پارسه و اتمام کار کانال سوئز بود اما لشکر کشى عظيم او به يونان و آتش زدن آتن که در سال ??? قبل از ميلاد رخ داد و بنابر برروايت هرودت که از جمله تاريخنگاران بزرگ يونانى است ارتش ايران اعم از پياده و سواره و سپاهيان دريايى به حدود ??????? نفر مى رسيده اعلام کرده، که خيلى جالبست بدانيد مهمترين بهانه اسکندر مقدونى براى حمله به ايران و ويران کردن و آتش زدن پارسه و پاسارگاد همين حمله خشايارشا بوده که هرچند نبايد حرص و طمع اسکندر براى کشور گشايى را از نظر دور داشت...



پس از قتل خشايارشا به دست رئيس محافظانش در سال ??? قبل از ميلاد نوبت سلطنت به اردشير اول رسيد و تنها کار مفيدى(!)که اين پادشاه انجام داد انعقاد پيمان صلح بين ايران و يونان در شوش بود.



وى در سال ??? قبل از ميلاد در گذشت و پس از کشمکش هاى خانوادگى فراوان سرانجام نوبت سلطنت به داريوش دوم رسيد که از نالايق ترين پادشاهان هخامنشى بود پس از او نوبت سلطنت به پسران او: کوروش کوچک(!)و اردشير دوم رسيد که بعد از چند لشکر کشى کوچک و بزرگ به يونان و مصر بالاخره با مرگ اردشير دوم در سال ???ق.م شمارش معکوس براى اضمحلال سلسله هخامنشى آغاز شد.



اين پادشاه بنابر بر روايت مورخان صدها زن و ده ها فرزند داشت که بسيارى از آنان از قبل از خود وى که عمرى طولانى داشت از بين رفتند!! بعد از مرگ اردشير دوم جنگ هاى ويرانگرى ميان فرزندان او به وقوع پيوست که سرانجام نوبت حکومت به "شاهزاده اخس" به نام: اردشير سوم انجاميد. اين نابزرگوار در آغاز سلطنت تمام شاهزادگانى را که از طرف آنان احتمال خطرى براى خود مى ديد از جمله تعدادى از شاهزاده خانم ها(!) را به قتل رساند.



در اين دوران ايران ?بار به مصر لشکر کشيد که در اولى شکست و در دومى پيروزى نصيب ايران شد. اردشير سوم در سال ??? ق.م به دست اطرافيانش به قتل رسيد و سلطنت به داريوش سوم ، آخرين پادشاه هخامنشى رسيد. داريوش سوم در همان اوايل سلطنتش با حمله اسکندر مقدونى مواجه شد و پيش از اينکه بتواند قواى نظامىِ ارتش خود را تقويت کند ، با اين جنگ ويرانگر مواجه شد... و حتى خيلى جالبست بدانيد که همين ارتش ضعيف اگر با فرار داريوش سوم از ميدان نبرد و از بين رفتن فرماندهى مواجه نمى شد اسکندر با شکست سختى از ايران مواجه مى شد! که اين نشان از اين دارد که هرچند حکومت عملا نابود شده بوده اما به دليل اينکه ارتش و سرباز ايرانى خاک وطن را ناموس خود مى دانست هرگز اجازه همچنين شکست سختى را به خود نمى داد که البته عدم وجود فرماندهى درست باعث سردرگمى ارتش با غيرت ايرانى شد و اسکندرمقدونى يکى از بزرگترين پيروزى هاى خود را بدست آورده بود...



جالبست بدانيد که قرار نبوده نخستين کاخ پارسه که دچار حريق شود کاخ تچر باشد اما به دليل دفاع مردانه آريو برزن ارتش اسکندر ناچار شدند نقشه خود را تغيير بدهند...



و اين چنين بود که سلسله هخامنشيان نابود شد...

ناراحت گریه
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

تاریخ باستانی ایران زمین - صفحة 4 Empty سخنان دکتر علی شریعتی

پست من طرف samira 4/3/2010, 03:56

سخنان دکتر علي شريعتي در مورد تاريخ و تمدن :



: ...ريشه اصلي کار من تمدن است و همواره تمدن ها و آثار بزرگ بشري را بزرگترين افتخار بشر مي دانستم و به هر کشوري که مي رفتم بلافاصله به سراغ يکي از آثار و شاهکارهاي عظيم تمدن گذشته اش مي رفتم ؛تا بدانم و ببينم و بشناسم که اين قوم چه اثري را خلق کرده است چه شاهکار هايي را آفريده است در اين ميان وقتي به معبد دلفي رفتم سرشاز ازهيجان شدم از اين زيبايي و عظمت و شگفتي کار . در اروپا موزه هنر و معماري جهان و معبدهاي بزرگ و پر شکوه و قصرهاي عظيم .
در خاور دور (چين ، کامبوج ، ويتنام) کوههاي عظيمي هست که انسان تمام اين کوهها را يک پارچه تراشيده است با دست و انگشت و اعصاب خود ؛ و آن را به صورت يک معبد درآورده براي خدايان و براي نمايندگان خدا در زمين ، روحانيون رسمي مذهب ... اينها بزرگترين ميراث عزيز بشريت بود در نظر من و اما ...و اما آن سال آخر تابستان به مصر رفتم مثل هر کس و پيش و بيش از هر کس شيفته بودم تا پيش از هر چيز اهرام سه گانه مصر را ببينم ...رفتم ...و بسيار خوشحال که چنين موفقيت بزرگي را بدست آمورده ام ؛ راهنما من «جل» راه افتاد و من دنبالش... به من شرح ميداد که اين اهرام چگونه ساخته شده اند .
هشتاد ميليون (80،000،000) قطعه سنگ را از اسوان (همان جايي که امروز سد معروف اسوان را ساختند) بردگان به قاهره آوردند ، فاصله بين قاهره و اسوان 980کيلومتر ميباشد و 9 هرم ساختند که 6 تاي آنها کوچک و 3 تا بزرگ ميباشد ، که همه ميدانيم و مي شناسيم و عکسش را ديده ايم .اين هشتاد ميليون قطعه را بردگان از اسوان يعني 980کيلومتري به اين نقطه حمل کردند و روي هم چيدند تا در زير اين اهرام جسد موميايي شده فرعون را دفن کنند همين ! ! !
در خود ان دخمه ، مخزن اصلي که اتاق است تمام اين اتاق بزرگ از 5 قطعه سنگ ساخته شده است ، يک قطعه سنگ يکپارچه سقف و چهار قطعه سنگ يکپارچه ديگر چهار ديوار اتاق را تشکيل مي دهد و سنگ سقف براي اينکه ارزش قطر و وزنش را بدانيم کافيست بدانيم که چندين ميليون سنگ قطعه سنگ بزرگ نا نوک اهرام روي همين سقف چيده شدند و اين سقف پنج هزار سال است (2886ق.م زمان اولين هرم مصر باستان که هرم خوفو نام دارد ) که اين وزن را تحمل مي کند .
دچار شگفتي شدم از اين همه کار ، از اين شاهکار عظيم ، از اين عظمت اهرام مصر و براستي عظيم است... .
در ضمن از راهنما پرسيدم:در ان گوشه به فاصله 200 تا 400 متر قطعه هاي سنگي هست انها چيست؟



راهنما گفت که انها چيزي نيست انها سنگ هستن و مهم نيست!



گفتم: خب اينها هم سنگ هستن مي خواهم ببينم!



گفت:انها دخمه هايي هستند که چند کيلومتر درون زمين کنده شده اند!



گفتم : چرا؟



گفت:براي اينکه روزي 30،000 هزار برده اينجا کار مي کرده و بسياري از آنان زير فشار اين حمل سنگها مي مردند.
اما نظام بردگي که به قول شما باعث شده است اهرم و چرخ ايجاد نشود به اين دليل که احتياجي نبود، بارهاي سنگين را بردگان مي کشيدند و نگاه داري بردگان از حيوانات ارزانتر تمام ميشد... .
هر وقت که بردگان در زير بار حمل اين سنگ ها ميمردند (اشک هاي استاد جاري مي شود) به سادگي و ارزاني ميشد دسته ديگري از مردمان را جانشين مردگان کرد... .
بنابراين ديگر نيازي به اختراع اهرم و چرخ نشد؛ در ان تمدن که آوازه اش در دنيا پيچيده است
( مصر باستان = Ejipt Old)( تاريخ مصر = Ejipt History)(تمدن مصر = Ejipt Civilization) .
گفتم ميخواهم بروم انجا ! راهنما به من گفت : جايي ديدني نيست، سنگ هاييست به هم ريخته و بعد هم دخمه ايست که جنازه هاي صدها هزار برده را توي اين دخمه ميريختند و فرعون دستور داده بود که اين دخمه نزديک همين اهرام باشد، کهخ همان طور که زنده ي اينها ، در زندگي نگاهبان خانه ها و قصرهاي ما بوده همان طور نيز ارواح آنان نيز در پيرامون گورهاي ما نگهبان شکوه و عظمت ما باشد. .
به راهنما گفتم: تو برو ديگر نميخواهد انجا بيايي، کمک نميخواهم و رفتم کنار همين دخمه ها و انجا نشستم و ديدم چه رابطه خويشاوندي نزديکي ميان من و اين کساني که در اين دخمه مدفونند هست ما از نژاد هم هستيم...ما از نژاد هم هستيم...درست که من از يک سرزمين دور آمده ام و اينها براي نژاد و سرزمين ديگري است ولي اين تقسيم بنديهاي پليديست تا انسان ها را قطعه قطعه کنند وخويشاوندها را بيگانه کنند و بيگانگان را خويشاوند و من از اين سلسله هستم و بعد... از کنار ان دخمه نگاه کردم به اين اهرام عظيم ، ديدم چه قدر عظمت ، و من چقدر باشکوه و جلال اين اهرام بيگانه هستم ...و نه... ديدم من چه قدر نسبت به اين هنر و تمدن اهرام کينه به دل دارم و بعد ديدم که همه ي ان آثار عظيم بشري که در طول تاريخ تمدن ها را ساخته اند همه بر روي استخوان هاي برادران من ساخته شده است. .
ديوار چين ،ديدم خويشاوندان من نيز در ديوار چين مدفون شده اند انجا که بردگان بايد کار ميکردند و هر برده اي که نمي توانست بار سنگين اين سنگها را بکشد بلافاصله فرمان مي آمد، براي جنازه او که در جلد اين ديوار بگذارند و رويش را ماله کنند و اين چنين ديوار عظيم چين ساخته شد و همه تمدن ها و همه ديوارها و بناهاي عظيم بشري... .
« و ديدم که تمدن يعني دشنام ،يعني کينه ، يعني نفرت ، يعني آثار ستم هزاران سال برگرده و کشته اجداد من...» .
انجا نشستم ، نشستم مثل اينکه همه کساني که در اينجا و در اين دخمه ريخته شده اند برادر من اند ،برگشتم و رفتم به اتافم در هتل انجا نشستم و نامه اي به يکي از برادرانم نوشتم. او پنج هزار سال پيش در اينجا مرد و من خواستم تا گزارش اين پنج هزار سال اخير (3000 ق.م) را که ديگر او نديد و نديده و نبوده را برا يش شرح بدهم که از وقتي تو... برادر رفتي بر ما چه گذشت. براش شرح دادم:



که وقتي تو... برادر! رفتي ما همچنان در حال ساخت تمدن ها بوديم و همچنان در کار طرح هايي بزرگ و خلق افتخارات عظيم . ميآمدند به دهات ما روستاهاي ما ،ما را مانند چهار پايان ميگرفتند و ميبردند براي ساختن گورهايشان و هر کدام در زير اين سنگها ميمرديم و مدفون ميشديم و هر کدام کار را به پايان ميرسانديم شکوه . عظمت و افتخار اين بنا و اين اثر به نام ديگران ثبت ميشد و از ما حتي نامي در خاطري نميماند ، گاه ما را دسته جمعي مي بردند به جنگ عليه کساني که نميشناختيم و جنگ براي هدفي و علتي که نمي دانستيم چيست و شمشير کشيدن بر روي کساني که هيچ کينه اي نسبت به آنها نداشتيم و شمشير کشيدن بر روي کساني که همزاد ما و هم طبقه ما بودند ، انها نيز از ما کينه نداشتند و نمي دانستند براي چه مي جنگند ؛ما را ميبردند و در ده ما مادران پير و پدران شکسته ي ما چشم انتظار ما ميماندند به قول يکي از دانشمندان : جنگ عبارت است از دو گروه که با هم مي جنگند براي کساني که با هم نمي جنگند اما هم ديگر را مي شناسند .و ما را دسته جمعي مي بردند در انجا نابود مي شديم ،قتل عام ميشديم و نابود ميکرديم و قتل عام مي کرديم و به هر حال شکست مي خورديم؛ داغ و دردش را پدران و مادران ما و روستاهاي متروک ما و مزارع خراب ما تحمل مي کرد و اگر پيروز مي شديم افتخار و قدرت نصيب کساني مي شد که ما هرگز و هيچ گاه در فخر و غنيمتش سهيم نبوديم ، اما ناگهان برادر! يک تحول بزرگ بعد از رفتن تو پديد آمد و فرعون ها ، قدرتمندان و زورمندان تاريخ تغيير تفکر دادند و ما خوشحال شديم انها معتقد بودند که روحشان جاويد است و همواره پيرامون قبرهايشان مي چرخد و اگر جسد همواره سالم بماند روح ارتباطش را با جسد حفظ مي کند و براي اين عقيده بود که ماها و شما را مجبور مي کردند تا براي گورشان اين بناهاي عظيم و قاتل را بنا کنيم اما روشن فکر شدند و به اين مرگ نه انديشيدند و ان عقيده ي کهنه را رها کردند و ما مژده ي بزرگي را احساس کرديم .



اما ... اما برادر اين شادي ديرپا و زود گذري بود ، زيرا بعد از رفتن تو باز هم به دهات ما ريختند و باز ما را آوردند و باز ما بر روي شانه هاميان و پشتمان سنگهاي عظيم و ستون هاي عظيم بنا کرديم و حمل کرديم اما نه براي گور هايشان زيرا که ديگر به گورهايشان اهميت نمي دادند بلکه براي قصرها شان کار مي کرديم . . . "
و بعد قصرهاي عظيم بر روي زمين بنا کرديم و در زير اين قصرها همچون تو هر نسل ميمرديم و پاداش اين مرگ باز دخمه اي نزديک اين بناها و مدفون شدن بود. .
برادر يک مژده بزرگ ديگر فراهم آمد ؛ پيامبران بزرگ بر روي زمين برخاستند اينان از جانب خدايان مي آمدند ، زرتشت بزرگ ، ماني بزرگ ، بودا بزرگ ، کنسسيوس حکيم ، اکسوي عميق. .
براي نجات ما روززنه اي باز شد ،خدايان براي نجات بردگان و ذلت ما دست به کار شدند و فرستادگاني فرستاده بودند تا ايمان را پرستش وجانشين ستمگري و بردگي کنند ... اما ... اما برادر ديدم اينها بي استثنا و بي درنگ تا مبعوث مي شدند از خانه ي مبعوث شان فرود ميآمدند ، بي آنکه به ما اعتنايي بکنند و نامي و يادي و خطابي به ما کنند راهي کاخي مي شدند و قصري ...کنسسيوس حکيم او همه سخن درباره جامعه و انسان گفت و ما باور کرديم ديديم، تا آخر به وزارت لويي رسيد و نظير شاهزادگان چين شد و بودا که خود شاهزاده ي بنارس بود ، از همه ما بريد ! و در درون خود براي رفتن به ميروانا که نمي دانم کجاست و يافته هاي بزرگ آفريد و انديشه هاي بزرگ آفريد و زرتشت در آذربايجان مبعوث شد اما بي آنکه با ما سخن بگويد راهي بلخ شد و به دربار گشتاسب رفت . ماني آمد عليه زرتشت و ما شاد شديم که اين فرستاده ايست براي نجات ما ... عليه ظلمت برآشفته است مگر نه ما نيازمند نوريم و مگر نه از ظلمت رنج ميبريم ... اما ... ديدم کتاب آسماني خود را به شاپور پادشاه ساساني تقديم کرد و براي تاجگذاري شاپور خطبه خوانده و بعد افتخار مي کند که من کنار شاپور گشتم و بعد اعلام کرد هر کس شکست بخورد از ذات ظلمت است و هر کس پيروز شود از ذات نور است ؛ و بعد برادر! تو قرباني اين بناهاي عظيم بر گور شدي و من قرباني ساختن اين قصرهاي عظيم بر گور شدم... اما .. اما ... نه ناگهان ديدم در کنار فرعون ها و قارون ها که ما را به بردگي مي خريدند و به زور به کار مي کشيدند ... يک طبقه ديگر نيز بوجود آمد بنام جانشينان اين پيامبران و روحانيون رسمي ، از فلسطين گرفته تا ايران ، تا مصر ، تا چين و تا هر جا که جامعه و تمدني است بعد در کنار اين اهرام و در کنار اين قصرها ي بزرگ ما بايد سنگ کشي مي کرديم براي معبدهاي پر شکوه ... و بعد نمايندگان خدا و جانشينان اين پيامبران ما را دست بندي ديگر زدند و به نام ذکات غارتي ديگر کردند و به نام جهاد در راه دين باز به جنگ هاي تازه فرستادند تا جايي که مجبورمان مي کردند که در برابر اين خدايان ، در کنار اين بت ها کودکان خودمان را قرباني مي کنيم و نمي داني برادر که همه معبدها مملو از خون فرزندان معصوم ماست و ما هزاران سال بدبخت تر از تو و سرنوشت تو گور ساختيم و قصر ساختيم و معبد ساختيم و خدايان در کنار فرعون ها و قارون ها و نمايندگاني از او ، باز به جان ما افتادند، سه پنجم همه املاک ايران ( ايران باستان ) را معبدان خداوند و اهورا از ما گرفتند و ما براي انها رعيت هستيم ؛ چهار پنجم همه زمين هاي سرانک را کشيشان خداوند از ما گرفتند و ما براي معبد ها بيگاري مي کرديم و همه و همه ان کاخ هاي عظيم روم و معبدهاي بزرگ چين را... همه را ساختيم و مرديم و پيروزي از آن معبدان بود ، کشيشان و روحانيون و اديان و باز فرعون ها وباز همچنان گاري ها. .
و من هزاران سال پس از تو اين چنين زيستم و مرگ همه برادرانم و همه نژاد هايم را ديدم ، احساس کردم که خدايان نيز با بردگان دشمن هستند و احساس کردم که دين نيز بند ديگريست براي بردگي ما و احساس کردم که معبدان ، کشيشان و روحانيون اديان نيز ابزار ديگري براي تحکيم اين قصرها و گور ها هستند و توجيه اين نظام .
و بعد معتقد شدم برادر، اساسا همچنان که حکيمان مي گويند ، دانشمندان بزرگ که بيشتر از ما مي فهمند ، مي گويند ، مرداني همچون ارسطو ( يونان باستان ) که مي گويد : برخي براي آقايي به اين دنيا آمده اند و برخي براي بردگي ... ، و من يقين کردم که ما براي بردگي به دنيا آمده ايم و جز اين سرنوشتي نداريم و يقين کردم که سرنوشت مقدرمان بار کشي و ستم کشي و خوردن شلاق و تحقير و نجس تلقي شدن و بردگيست و جز اين در جهان سرنوشتي نداريم . اما ... .
اما برادر ناگهان خبر يافتيم که مردي از کوه سرازير شده است و در پيرامون يک معبد فرياد زده است که من از جانب خدا آمده ام ؛ و من باز بر خودم لرزيدم که باز فريبي تازه براي ستمي تازه تر ... اما زبان که به سخن گشود ، براي من باور کردني نبود ، مي گفت من از جانب خدا آمده ام ، مي گفت خداي من اراده کرده است تا بر همه بردگان و فقيران زمين منت بگذارد که آنها را پيشوايان جهان و وارثان زمين قرار دهد ، عجبا ... چگونه است خدا براي نخستين بار با بردگان و بيچارگان سخن مي گويد و به آنها مژده نجات مي دهد و نويد رهبري جهان و وراثت بر زمين؟
اما باز باور نکردم ، گفتم او نيز همچون پيامبران ديگر در ايران و چين و هند ، شاهزاده ايست که به نبوت مبعوث شده است تا با قدرت مندي هم پيمان شود و قدرتي تازه بيافريند ... اما ... گفتند نه .... او نيز مرد يتيمي بوده است و همه مردم او را مي ديديند که در قراريد پشت همين کوه براي مردم اين شهر ، گوسفند چرا مي کرده است ...
عجبا ... (سکوت مطلق) ... چگونه است که خداوند فرستاده خويش را از ميان چوپانان برگزيده است ؟ و گفتند او آخرين حلقه سلسله ايست که در آن سلسله اجدادش همه چوپان بوده اند ؛ بر خود لرزيدم که براي نخستين بار از ميان ما پيامبري بر خواسته است ، برادر به او ايمان آوردم به خصوص از هنگامي که همه برادرانم را گرد او ديدم بلال برده ارزان قيمت بيگانه اي از حبشه ، سلمان برده آواره اي از ايران ، ابوذر فقير درمانده اي از صحرا ،سالم غلامي کم توان ، اکنون در پيشوايان همه ياران او شده اند و سخن گوي رسمي اين، ان بيگانه ارزان قيمت برده سياه پوست است .
باور کردم برادر ... باور کردم ، بخصوص وقتي ديدم که کاخي که او براي او ساخت ، چند اتاق از گل بود که خودش نيز همچون ديگران در گل کشيدن و خاک کشيدن کمک مي کرد و بارگاه و تختي که براي خود ترتيب داد يک تکه چوب بود که رويش برگهاي خرما انباشته بود ... واين همه دستگاه او بود ... و اين همه فشاري بود که بر مردم براي ساختن خانه خودش وارد کرد و تا مرد هم چنين بود. امدم از ايران گريختم از نظام معبدان و گريختم از نظام تبار هاي بزرگ که ما را همواره براي جنگ ها و قدرت ها به بردگي ميکشيدند ؛ آمدم به شهر او با ديگر بردگان و بي پناهان و آواردگان و با او زيستيم ... او مرد ... باز ناگهان ديدم برادر ... باز معبد ها پر شکوه و عظيم بنا شد به نام او ، شمشير هاي فرعون باز بر سر ما کشيده شد بر رويش آيات جهاد ... ! و باز بيت المال ها سرشار از ثمره غارت ما و باز نمايندگان اين مرد به روستاهاي ما ريختند و باز جوان هاي ما را به بردگي روئساي قبايل خود بردند و مادر هاي ما را در بازار هاي دور فروختند و جوانان ما را براي جهاد در راه خدا کشتند و همه هستي ما را به نام ذکات غارت کردند ... .



نا اميد شدم برادر و چه مي تونستم بکنم؟ قدرتي بر روي جهان آمد که در جامعه ي توحيد ،باز همان بت ها پنهان شده بود و در معبد و محراب الله همه ان آتش هاي فريب برافروخته شده بود و باز همان چهره هاي فرعوني که قاروني که تو برادر (برادر دفن شده در دخمه نزديک اهرام) خوب مي شناسي و چهره هاي قدسين و دروغ ، هم دست و هم داستان قارون و فرعون به نام خلافت الله و خلافت رسول الله ، باز بر جان ما و بشريت ، تازيانه شرق نواختند ، باز ما به بردگي افتاديم تا مسجد بزرگ دمشق را بسازيم ... باز مناره هاي عظيم ... باز محراب هاي پر شکوه ... باز قصرهاي بزرگ در دمشق ... کاخ سبز در بغداد ، دارالخلافه هزار و يک شب ها ... باز ساختيم اين بار به نام الله ... به نام الله ... باور کرديم که ديگر راهي نيست ، نجاتي نيست اما نمي دانيم چه بود ، نميدانيم و نمي دانستم برادر که آيا در پيام ان مرد که باور کردم فريب خوردم؟ يا نه در اين نظامي که اکنون در سياه چالهاي آن مي پوشم و در اين نظامي که همه برادران و همه هستي ما و سرنوشت ما باز غارت شده و باز قتل عام شده؟؟؟ .
نمي دانم ديگر هيچ راهي نبود ، به کجا برم؟ برگردم به معبدان خودم برادر؟ چگونه ميتوانستم برگردم؟ اين معبد هايي که همواره همدست و هم داستان قدرت ها و فريب ها بوده اند ، به رهبران و مدعيان آزادي مليتم برگردم ؟ اينها همه کساني بودند که در ابن حکومت جديد و انقلاب جديد ، قدرت هاي خانواده خودشان را در خراسان و در سيستان و در گرگان از دست دادند و اکنون براي بدست آوردن ان حکومت خانوادگي خودشان و بعد احيا نظام جاهلي شان با اين ها مي جنگيدند ... به همين مسجد ها پناه ببرند ، مي بينم چه فرقيست بين اين مسجدها و ان معبد ها ؟ ناگهان ديدم برادر اين شمشير هايي که بر رويش جهاد و آيات جهاد کنده شده است و اين معبد هايي که در اون سرود نيايش الله بلند شده است و اين موذنه هايي که از آن اذان توحيد گفته ميشود و اين چهره هاي مقدسي که به نام خلافت و امامت و ادامه سنت ان پيام آور در اينجا بر روي کاراند و ما را به بردگي و قتل عام گرفته ،و قبل از من برادر! يکي ديگر قرباني اين شمشير هاست ، يکي ديگر قرباني مظلوم اين محراب هاست « علي » .
علي... برادر ، خويشاوند ان مرد پيام آور بود و در محراب همين عبادت الله کشته شد ، پيش از من برادر ، خانواده او پيش از خانواده من و پيش از خانواده برده ها و ستم ديده هاي تاريخ نابود شدند و خانه او پيش از خانه ما به نام سنت جهاد و ذکات غارت شد و « قرآن » برادر پيش از آن که وسيله اي شود براي باز هم چاپيدن من ، باز هم بيگاري و بردگي من بر سر نيزه شد و « علي » را شکست ... عجب ! ... اين بود که برادر يافتم ، مردي را پيدا کردم بعد از پنج هزار سال که از خدا سخن مي گويد اما نه براي خواجگان بلکه براي بردگان ؛ نيايش مي کند برادر نه همچون بودا که به ميروانا برسد و يا همچون راهبان مردم را بفريبد يا همچون پارسايان خود را به خدا برساند ؛
و مي جنگد برادر! شمشير پر آوازه اش از همه ان شمشير هايي که تو شناختي و من در اين پنج هزار سال شناختم قاطع تر و کوبنده تر است اما همه بر سر کساني که همواره بر سر ما مي زدند برادر! خورد. .
مرد جهاد است مردي که پيدا کردم ، مرد عدالت است عدالتي که اولين کسي که قرباني عدالت خشن و خشک آن شد برادرش بود برادر ...( سکوت ) ... و مرديست که همسرش که هم همسر اوست و هم دختر ان پيام آور بزرگ همچون خواهر من کار مي کند و رنج ميبرد و محروميت و گرسنگي را چون ما با پوست و جانش کشيده است و مي کشد برادر و همين طور دخترش و پسرش ... و پسرش وارث پرچمي است سرخ رنگ که در طول تاريخ در دست ما ها بوده و پيشوايان ما ... .
__________________________________________________________



اين است که برادر بعد اين پنج هزار سال از ترس ان معبدها که تو ميشناسي و من ميشناسم از ترس ان بناهاي عظيم که تو قربانيش شدي و من قربانيش و از ترس ان قدرتهاي وحشتناک ، من اکنون ...برادر! آمده ام کنار يک خانه گلي ، متروک ، خاموش ، ياران ان پيام آور از پيرامون اين خانه کنار رفته اند و تنهاست ، همسرش تن به مرگ داده است و خودش در نخلستان هاي بني نجار ، همه رنجها و درد هاي من و تو را با خدايش مي گريد ؛ من سرم را به کنار در اين خانه متروک گذاشتم و از ترس ان معبدهاي وحشتناک و از ترس ان قصرها و از ترس ان گنجينه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شده در اين هزاران سال به اين خانه پناه آوردم ، اين است برادر ... او و همه کساني که به او وفادار مانده اند، از تبار و نژاد ما رنج ها ديده ها بودند ... همه آنها ... او براي اولين بار زيبايي سخن را نه براي توجيه محروميت ما و توجيه برخورداري قدرتها بلکه زيبايي سخنش را که قهرمان سخن وريست براي نجات ما و آکاهي ما استخدام کرد او بهتر از دموستن سخن مي گويد اما نه براي احقاق حقش ، او بهتر از بوسه ي خطيب سخن مي گويد اما نه در دربار لويي ، بلکه بر سر قدرت ها و بلکه پيشاپيش ستم ديدگان ؛ شمشيرش را نه براي دفاع از خود يا خانواده خود يا نژاد خود يا ملت خود و نه براي دفاع از قدرتها بزرگ بلکه بهتر از اسپارتاکوس و صميميتر از او براي نجات ما در همه صحنه ها به چرخ آورده است ؛ او بهتر از سقراط مي انديشد اما نه انديشه اي براي اثبات فضايل اخلاقي و اشرافيت که بردگان از آن محرومند بلکه براي اثبات ارزش هاي انساني که در ما بيشتر است ، زيرا او وارث قارون ها و فرعون ها نيست و وارث معبدان نيست او خود نه محراب دارد و نه مسجد ، او خود قرباني محراب است ؛ او با خدا سخن مي گويد ، او مظهر عدالت است ، او مظهر تفکر است ، اما نه در گوشه ي کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمي ها و نه در سلسله علما تر تميز روي طاقچه نشسته ! که از درد و رنج و گرسنگي مردم خبر ندارد از پس غرق در تفکرات عميقه ... نه برادر ! ، او همان طور که در عمق آسمان ها پرواز مي کند در همان حال ناله ي کودک يتيمي تمام اندامش را مشتعل کرد و او در همان حاله محراب عبادت ، رنج تنش را فراموش مي کند و نيش خنجر را در همان حال ... ! . فرياد مي زنه به خاطره ظلمي که بر يک زن يهودي شده است ، فرياد مي زند که اگر کسي از اين ننگ بميرد قابل سرزنش نيست ، او برادر ، مرد شعر است و مرد زيبايي سخن اما نه چون شاهنامه که در تمام شست هزار بيت آن تنها يک بار از نژاد ما (بردگان) سخن گفت و از يکي از برادران ما ، « کاوه » اين آهنگري که معلوم بود از تبار ماست ، اما اين آهنگر با اينکه آزادي و انقلاب و نجات مردم و ملت را تعهد کرد اما تا آمد بيرون ... درون شاهنامه ترغيب مي کنند که اين تنها قهرمان از تبار ما که پا به شاهنامه گذاشته است ؛ چه شد؟ کجا رفت؟ ناگهان ميبينم گم شد ، چرا که درخشش نژاد و تبار «فريدون» پيش آمد ؛ اين است که چند خط بيشتر از او در تمام شاهنامه نيامد .
اکنون نيز برادر در عصري و وضعي و جامعه اي زندگي مي کنم که باز به او محتاج هستم و همه هم نژادان و هم طبقه هاي من نيز به او احتياج دارند ؛ او بر خلاف پيامبران ديگر ، بر خلاف نخبه ها و اديشمندان ديگر و برخلاف حکيمان ديگر که .
اگر نابغه هستند ، مرد کار نيستند .
و اگر مرد کار هستند ، مرد انديشه و فهم نيستند
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشير و جهاد نيستند
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسايي و پاکدامني نيستند
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نيستند .
و اگر همه اين ها هستند ، خدا را نمي شناسند و خود را در ايمان گم نمي کنند ، خودشان هستند او بر خلاف همه اينها مرديست در همه ابعاد انساني ، مرديست که در همه خدايان و رب نوع هاي قدرت ،انديشه ، کار ، برادر کار ...
کار برادر ... او همچون يگ کاگر همچون من و تو کار مي کند با پنجه هايش که سطر هاي عظيم خدايي را رويه کاغذ مينوسيد با همان دست ها و پنجه ها ، پنجه در خاک فرو مي کند و چاه مي کند ، غنات کنده ... و آب در شوره زار برآورده ... درست يک کارگر اما نه در خدمت اين و آن و نه در خدمت خودش ... در داخل غنات ناگهان فرياد ميزند و ميگه منو بکشيد بالا !! و وقتي که او را بالا ميکشند سر و رويش پر از گل مي باشد و آب در حال شترک زدنه ، در آن بيابان سوزان پيرامون مدينه نهر جاري ميشه و بني هاشم خوشحال ميشند ، بلافاصه در همان حال که هنوز نفس نگردانده ميکويد : زنده باد بر وارثان من که يک قطره از اين آب نصيب ندارند . و اکنون ما نيزمنديم به يک پيشوا ، براي اينکه از همه تمدن ها و مذهب ها و فرهنگ ها يا انسان ها يک حيوان اقتصادي ساخته اند يا يک حيوان نيايش گر درون گراء فردي در دخمه هاي عبادت و روحانيت ؛ يا مرده انديشه و تفکر عقلي ساخته اند ، بي احساس ، بي دم ، بي عمق ، بي عشق و يا مرده احساس و الهام ساخته اند ، بي عقل ، بي تفکر ر، بي منطق ، بي علم ... .
و او مرد همه اين ابعاد بود . .
رب نوعه زحمت کشيدن و کار و کارگري ، رب نوع سخن گفتن ، رب نوع جهاد کردن ، رب نوع اخلاص ورزيدن ،
رب نوع وفادار ماندن ، رب نوع رنج ، رب نوع سکوت ، رب نوع فرياد ، رب نوع عدالت ... .
و اکنون برادر من در جامعه اي هستم که در برابر من دشمن است ، در يک نظام نيرومند در بيش از نيمي از جهان و به عبارتي بر همه جهان حکومت مي کند ! و نسل مرا براي بردگي تازه از درون مي سازد ، ما اکنون بظاهر براي کسي بيگاري و بردگي نمي کنيم ، آزاد شده ايم ، بردگي برافتاده است ، اما برادر از سرنوشت تو بردگي بدتري را محکوم شده ايم ، انديشه ما را برده کرده اند ، دل ما را برده کرده اند ، اراده ما را تسليم کرده اند و ما را به يک عبوديت آزاد گونه پرورده اند و راه ساخته شدن ما مجدد فقط و فقط با قدرت علم ، جامعه شناسي ، فرهنگ ، هنر ، آزادي هاي جنسي ، آزادي مصرف و عشق برخورداري ممکن خواهد بود ؛ از دورن ما و از دل ما ، ايمان به يک هدف ، مسئوليت انساني و اعتقاد به مکتب او از بين برده اند و اکنون ما در برادر اين نظام هاي حاکم بر جهان ، کوزه هاي خالي زيبايي هستيم که هر چه آن ها ميسازند ، مي بلئيم و ما اکنون به نام فرقه ، به نام خون ، خاک و به نام خود او و مخالف او ، قطعه قطعه مي شويم تا هر قطعه اي لقمه اي ، راحت الحلقوم در دهان آن ها باشيم ؛ تفرقه ، پيروان او را ، برادر ! و پيروان آن مکتب را برادر به جان هم انداختند ، اين دشمن اوست ، چرا در چنين سرنوشتي که در جهان و بر ما حکومت مي کند با او دشمني مي کنه ، به خاطر اين که او با دست بسته نماز ميخواند ، او با اين دشمني ميکنه به خاطره اين که اين با دست باز نماز ميخوانه ، اين دشمن او چون او مهر نداره و بر فقر سجده مي کنه ، او دشمن کينه توزي که اين نو برداشته ؛ جنگ ها را و خصومت ها را و جبهه ها را تا اين اندازه تنگ کرده اند و روشن فکران ما را به کلي به سرزمين ديگري رانده اند و چوپانانش خودشان ؛ ... اختلاف ... .
اما در پيرايه هاي بسيار زيبايي که بر خلاف تو تو اربابت را به سادگي مي شناختي! و شلاقي را که ميخوردي دردش را به سادگي احساس مي کردي! و مي دانستي که برده اي! و چرا برده اي! و کي برده شدي! و چه کساني تو را برده کرده اند ، ما اکنون سرنوشت تو را داريم اما بي آنکه بدانيم چه کسي ما را برده اين قرن کشانده است و از کجا غارت ميشويم و چگونه به تسليم و انحراف انديشه و چگونه به عبوديت هاي زميني دچار شده ايم و اکنون نيز ما را همچون چهار پايان ، نه تنها به بردگي مي کشند بلکه به بهره کشي گرفته اند ، بيش از عصر تو و بيش از نسل تو برادر ما بهره مي دهيم ، همه اين نظام ها و قدرت ها و اين ماشين ها و سرمايه ها و اين کاخ هاي بزرگ جهان را ما با پوست و رنج و پريشاني و محروميت خود به چرخ انداخته ايم و فقط به اندازه اي ميدهند که تا فردا باز به کار آييم ، عدالت برادر بيش از عصر تو محروم است و ظلم و تبعيذ طبقاتي و ستم بيش از عصز توست با چهره تازه و پيرايه هاي تازه تر و برادر «علي» تمام عمرش را بر رويه اين سه کلمه گذاشت ، مظهر بيست و سه سال ، تلاش و جهاد براي ايجاد يک ايمان ، در درون وحشي هاي متفرق ، بيست و پنج سال سکوت و تحمل براي حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراطوري هاي روم و در برابر استعمار ايران و همچنين پنج سال کوشش و رنج براي استقرار عدالت و براي اينکه همه کينه هاي ما را با شمشير خودش بيرون بکشد و ما را آزاد کند ، نتوانست ... ، اما توانست مذهبي را و پيشوايي و سيادتي را براي هميشه ، براي من و ما! برادر! اعلام کند ، مذهب عدل و مذهب رهبري خلق و قانون... . .

و علي سه شعار گذاشت ، سه شعاري که همه هستي خودش و خاندانش قرباني اين سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» . و سلام



و اين بود سخنان آن مرد بزرگ که خطاب به برادري برده و مدفون شده در دخمه نزديکي مصر بود.
روح و ياد دکتر علي شريعتي که از پيامبران زمان ما بود شاد و يادش گرامي.




نوروز از ديدگاه دکتر علي شريعتي:.



نوشته اي که در پي خواهد آمد با همين عنوان در مجموعه آثار13 –هبوط در کوير- و به عنوان فصلي از کتاب کوير منتشر شده است. علي شريعتي در مقدمه اين نوشته آورده است:«در اسفند سال 46 دانشجويان تاريخ به عنوان سفر علمي به عراق رفتند و من نيز ابتدا عازم بودم اما در آخرين لحظات ناگهان قسمت نشد. چون نوروز را در سفر بودند و آنجا جشن مي گرفتند اين نوشته را به در خواست همکارات گرامي بر سر راه نوشتم تا در آن اجتماع بخوانند. و اينک به ياد آن حادثه »



اشاره: در بخش آثار که به نوشتارها، گفتارها و نامه‌ها تقسيم کرده‌ايم، نمونه‌اي از نوشته‌ها يا گفته‌هاي علي شريعتي را منتشر مي‌کنيم. آرزوي ما آنست که به مرور کليه آثار او در اينجا منتشر شود . نوشته اي که در پي خواهد آمد با همين عنوان در مجموعه آثار13 –هبوط در کوير- و به عنوان فصلي از کتاب کوير منتشر شده است.
نوروز
در اسفند سال 46 دانشجويان تاريخ به عنوان سفر علمي به عراق رفتند و من نيز ابتدا عازم بودم اما در آخرين لحظات ناگهان قسمت نشد. چون نوروز را در سفر بودند و آنجا جشن مي گرفتند اين نوشته را به در خواست همکارات گرامي بر سر راه نوشتم تا در آن اجتماع بخوانند. و اينک به ياد آن حادثه
***
سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز يک جشن ملي است، جشن ملي را همه مي شناسند که چيست نوروز هر ساله برپا مي شود و هر ساله از آن سخن مي رود. بسيار گفته اند و بسيار شنيده ايد پس به تکرار نيازي نيست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مکرر نمي کنيد؟ پس سخن از نوروز را نيز مکرر بشنويد. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بيهوده «عقل» تکرار را نمي پسندد: اما «احساس» تکرار را دوست دارد، طبيعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نيازمند است و طبيعت را از تکرار ساخته اند: جامعه با تکرار نيرومند مي شود، احساس با تکرار جان مي گيرد و نوروز داستان زيبايي است که در آن طبيعت، احساس، و جامعه هر سه دست اندرکارند.
نوروز که قرن هاي دراز است بر همه جشن هاي جهان فخر مي فروشد، از آن رو هست که اين قرارداد مصنوعي اجتماعي و يا بک جشن تحميلي سياسي نيست. جشن جهان است و روز شادماني زمين و آسمان و آفتاب و جشن شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هيجان هر «آغاز».
جشن هاي ديگران غالباً انسان را از کارگاه ها، مزرعه ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در ميان اتاق ها و زير سقف ها و پشت درهاي بسته جمع مي کند: کافه ها، کاباره ها، زير زمين ها، سالن ها، خانه ها ... در فضايي گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زيبا از رنگ و آراسته از گل هاي کاغذي، مقوايي، مومي، بوي کندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را مي گيرد و از زير سقف ها و درهاي بسته فضاهاي خفه لاي ديوارهاي بلند و نزديک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بيکرانه طبيعت مي کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هيجان آفرينش و آفريدن، زيبا از هنرمندي باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از بوي باران، بوي پونه، بوي خاک،
شاخه هاي شسته، باران خورده، پاک ...
نوروز تجديد خاطره بزرگي است: خاطره خويشاوندي انسان با طبيعت. هر سال آن فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهاي مصنوعي و ساخته هاي پيچيده خود، مادر خويش را از ياد مي برد، با يادآوري وسوسه آميز نوروز به دامن وي باز مي گردد و با او، اين بازگشت و تجديد ديدار را جشن مي گيرد. فرزند در دامن مادر، خود را باز مي يابد و مادر، در کنار فرزند و چهره اش از شادي مي شکفد اشک شوق مي بارد فريادهاي شادي مي کشد، جوان مي شود، حيات دوباره مي گيرد. با ديدار يوسفش بينا و بيدار مي شود.
تمدن مصنوعي ما هر چه پيچيده تر و سنگين تر مي گردد، نياز به بازگشت و باز شناخت طبيعت را در انسان حياتي تر مي کند و بدين گونه است که نوروز بر خلاف سنت ها که پير مي شوند فرسوده و گاه بيهوده رو به توانايي مي رود و در هر حال آينده اي جوان تر و درخشان تر دارد، چه نوروز را ه سومي است که جنگ ديرينه اي را که از روزگار لائوتسه و کنفوسيوس تا زمان روسو و ولتر درگير است به آشتي مي کشاند.
نوروز تنها فرصتي براي آسايش، تفريح و خوشگذراني نيست: نياز ضروري جامعه، خوراک حياتي يک ملت نيز هست. دنيايي که بر تغيير، تحول، گسيختن، زايل شدن، در هم ريختن و از دست رفتن بنا شده است، جايي که در آن آنچه ثابت است و همواره لايتغير و هميشه پايدار، تنها تغيير است و ناپايداري، چه چيز مي تواند ملتي را، جامعه اي را، در برابر ارابه بي رحم زمان – که بر همه چيز مي گذرد و له مي کند و مي رود هر پايه اي را مي شکند و هر شيرازه اي را مي گسلد – از زوال مصون دارد؟
هيچ ملتي يا يک نسل و دو نسل شکل نمي گيرد: ملت، مجموعه پيوسته نسل هاي متوالي بسيار است، اما زمان اين تيع بيرحم، پيوند نسل ها را قطع مي کند، ميان ما و گذشتگانمان، آنها که روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند، دره هولناک تاريخ حفر شده است قرن هاي تهي ما را از آنان جدا ساخته اند : تنها سنت ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از اين دره هولناک گذر مي دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هايمان آشنا مي سازند. در چهره مقدس اين سنت هاست که ما حضور آنان را در زمان خويش، کنارخويش و در «خود خويش» احساس مي کنيم حضور خود را در ميان آنان مي بينيم و جشن نوروز يکي از استوارترين و زيباترين سنت هاست.
در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا مي داريم، گويي خود را در همه نورزهايي که هر ساله در اين سرزمين بر پا مي کرده اند، حاضر مي يابيم و در اين حال صحنه هاي تاريک و روشن و صفحات سياه و سفيد تاريخ ملت کهن ما در برابر ديدگانمان ورق مي خورد، رژه مي رود. ايمان به اينکه نوروز را ملت ما هر ساله در اين سرزمين بر پا مي داشته است، اين انديشه هاي پر هيجان را در مغز مان بيدار مي کند که: آري هر ساله حتي همان سالي که اسکندر چهره اين خاک را به خون ملت ما رنگين کرده بود، در کنار شعله هاي مهيبي که از تخت جمشيد زبانه مي کشيد همانجا همان وقت، مردم مصيبت زده ما نوروز را جدي تر و با ايمان سرخ رنگ، خيمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پياپي قتل عام مي کرد، در آرامش غمگين شهرهاي مجروح و در کنار آتشکده هاي سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن مي گرفتند.
تاريخ از مردي در سيستان خبر مي دهد که در آن هنگام که عرب سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفه جاهلي آرام کرده بود از قتل عام شهرها و ويراني خانه ها و آوارگي سپاهيان مي گفت و مردم را مي گرياند و سپس چنگ خويش را بر مي گرفت و مي گفت: " اباتيمار : اندکي شادي بايد " نوروز در اين سال ها و در همه سال هاي همانندش شادي يي اين چنين بوده است عياشي و «بي خودي» نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن اين ملت بوده و نشانه پيوند با گذشته اي که زمان و حوادث ويران کننده زمان همواره در گسستن آن مي کوشيده است. نوروز همه وقت عزيز بوده است؛ در چشم مغان در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شيعيان مسلمان. همه نوروز را عزيز شمرده اند و با زبان خويش از آن سخن گفته اند. حتي فيلسوفان و دانشمندان که گفته اند "نوروز روز نخستين آفرينش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در اين کار بود و ششمين روز ، خلقت جهان پايان گرفت و از اين روست که نخستين روز فروردين را اهورمزد نام داده اند و ششمين روز را مقدس شمرده اند. چه افسانه زيبايي زيباتر از واقعيت راستي مگر هر کسي احساس نمي کند که نخستين روز بهار، گويي نخستين روز آفرينش است. اگر روزي خدا جهان را آغاز کرده است. مسلماً آن روز، اين نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستين فصل و فروردين نخستين ماه و نوروز نخستين روز آفرينش است. هرگز خدا جهان را و طبيعت را با پاييز يا زمستان يا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولين روز بهار، سبزه ها روييدن آغاز کرده اند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن، يعني نوروز بي شک، روح در اين فصل زاده است و عشق در اين روز سر زده است و نخستين بار، آفتاب در نخستين روز طلوع کرده است و زمان با وي آغاز شده است. اسلام که همه رنگ هاي قوميت را زدود و سنت ها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بيشتر داد، شيرازه بست و آن را با پشتوانه اي استوار از خطر زوال در دوران مسلماني ايرانيان، مصون داشت. انتخاب علي به خلاف و نيز انتخاب علي به وصايت، در غدير خم هر دو در اين هنگام بوده است و چه تصادف شگفتي آن همه خلوص و ايمان و عشقي که ايرانيان در اسلام به علي و حکومت علي داشتند پشتوانه نوروز شد. نوروز که با جان مليت زنده بود، روح مذهب نيز گرفت: سنت ملي و نژادي، با ايمان مذهبي و عشق نيرومند تازه اي که در دل هاي مردم اين سرزمين بر پا شده بود پيوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و در دوران صفويه، رسماً يک شعار شيعي گرديد، مملو از اخلاص و ايمان و همراه با دعاها و اوراد ويژه خويش، آنچنان که يک سال نوروز و عاشورا در يک روز افتاد و پادشاه صفوي آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز. اين پيري که غبار قرن هاي بسيار بر چهره اش نشسته است، در طول تاريخ کهن خويش، روزگاري در کنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خويش مي شنيده است پس از آن در کنار آتشکده هاي زردشتي، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش مي خوانده اند از آن پس با آيات قرآن و زبان الله از او تجليل مي کرده اند و اکنون علاوه بر آن با نماز و دعاي تشيع و عشق به حقيقت علي و حکومت علي او را جان مي بخشند و در همه اين چهره هاي گوناگونش اين پير روزگار آلود، که در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما، از اکنون تا روزگار افسانه اي جمشيد باستاني، زيسته است و با همه مان بوده است ، رسالت بزرگ خويش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداري و صميميت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگي و اندوه از سيماي اين ملت نوميد و مجروح است و در آميختن روح مردم اين سرزمين بلاخيز با روح شاد و جانبخش طبيعت و عظيم تر از همه پيوند دادن نسل هاي متوالي اين قوم که بر سر چهار راه حوادث تاريخ نشسته و همواره تيغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منارها بند بندش را از هم مي گسسته است و نيز پيمان يگانگي بستن ميان همه دل هاي خويشاوندي که ديوار عبوس و بيگانه دوران ها در ميانه شان حايل مي گشته و دره عميق فراموشي ميانشان جدايي مي افکنده است. و ما در اين لحظه در اين نخستين لحظات آغاز آفرينش نخستين روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورايي نوروز را باز بر مي افروزيم و درعمق وجدان خويش، به پايمردي خيال، از صحراهاي سياه و مرگ زده قرون تهي مي گذريم و در همه نوروزهايي که در زير آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمين ما بر پا مي شده است با همه زنان و مرداني که خون آنان در رگ هايمان مي دود و روح آنان در دل هايمان مي زند شرکت مي کنيم و بدين گونه، بودن خويش، را به عنوان يک ملت در تند باد ريشه برانداز زمان ها و آشوب گسيختن ها و دگرگون شدن ها خلود مي بخشيم و در هجوم اين قرن دشمنکامي که ما را با خود بيگانه ساخته و خالي از خوي برده رام و طعمه زدوده از شخصيت اين غرب غارتگر کرده است، در اين ميعاد گاهي که همه نسل هاي تاريخ و اساطير ملت ما حضور دارند با آنان پيمان وفا مي بنديم امانت عشق را از آنان به وديعه مي گيريم که هرگز نميريم و دوام راستين خويش را به نام ملتي که در اين صحراي عظيم بشري ريشه، در عمق فرهنگي سرشار از غني و قداست و جلال دارد و بر پايه اصالت خويش در رهگذر تاريخ ايستاده است بر صحيفه عالم ثبت کنیم.



رز
روحش شاد و یادش پاینده باد رز
samira
samira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 7

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

صفحه 4 از 7 الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7  الصفحة التالية

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد