داستان واقعی

سلام(زندگینامه آرگو)
من از بهمن 91 یه لاکی(نر) داشتم اسمش آرگو بود.وقتی تازه اومده بود پیش من تا 3هفته هیچی نخورد تا بالاخره فهمیدم اقا فقط ماهی دوست داره و بجز ماهی خوراک لب به هیچی نزد.خیلی بد غذا بود ولی این اواخر خوب شده بود و ماهیا رو پشت سر هم قورت میداد.تا اینکه من باید میومدم سفر.تو این چند بار سفرم مجبور بودم لاکیم رو با خودم اینور اونور کنم چون هیچ کس تو خونمون (اعضای خانواده)قبول نمیکردن بهش برسه حتی چند بار گفتم روزی فقط 3 تا ماهی براش بندازین ولی یا قیافه گرفتن یا گفتن ما این کارو نمیکنیم.و من تو همه سفرهام آرگو رو با خودم میبردم.
گذشت تا من رفتم تبریز .آرگو رو هم بردم.وقتی دنبال ماهی بودم براش تو یه آکواریومی بودم که یه آقای پلیس اومد تو و یه لاکپشت برکهای اروپایی ماده خیلی بزرگ (2برابر لاکی خودم)گذاشت رو میز و گفت این لاکی کنار خیابون بود و داشت واسه خودش راه میرفت گرفتیمش و آوردیم اینجا....خلاصه من لاکی بزرگه رو آوردم خونه و 7روز پیش ما بود و تقریبا با آرگو داشت دوست میشد و داشتن به هم عادت میکردن.
تا 2روز پیش که یهو احساس کردم این 2تا تو خونه تو تشت یا تو آکواریوم کوچیک هی دور خودشون میچرخن تا ماهی بندازم و بخورن.واقعییتش دلم سوخت براشون.بعدش نامزدم پیشنهاد داد که آزادشون کنیم.اولش خیلی ناراحت شدم و مخالفت کردم ولی تا دیشب فکرام رو کردم و امروز ظهر آرگو و دوستش رو بردم تو سد امند (نزدیک تبریز 10km فاصله داره تا تبریز)آزادشون کردم.البته اونجا رو اول چک کردم پر از ماهی بود چون نگران بودم که مبادا گشنه بمونن .
فکر میکنم پیش من که بودن حوصلشون سر میرفت.خودم احساس کردم بهترین راهو انتخاب کردم.
امیدوارم اونجا کلی دوست خوب پیدا کنه و بهش خوش بگذره شایدم بچه دار شدن و تشکیل خانواده دادن.
بالاخره یه خونه ی بزرگ دارن و تو طبیعت واقعی خودشونن.
وقتی ولشون کردیم دویدن سمت آب و شنا کردن رفتن زیر آب بعد از 1دقیقه یهو از آب اومدن بیرون یکم اومدن سمت ما و دوباره دور زدن رفتن ولی آرگو 3بار اومد رو آب و منو نگاه کرد و آخرش رفت.
همتون مواظب لاکیاتون باشید چون زبون ندارن که حرف بزنن نه پارس میکنن نه میو میو میکنن نه صدایی دارن ما که دقیقا خواسته هاشونو نمیدونیم .حدس میزنیم گشنشه تشنشه یا تنهاست و یا ..... خیلی نازن.مواظب باشین که هیچ وقت اذیت نشن