گفتگوی لاک پشتی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

عشق واقعی

+10
Innocent
sharareh
فرهاد
Samantha
hadi1981
maryam.m
فریده
Ronia
spider
niloofar20
14 مشترك

اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty عشق واقعی

پست من طرف niloofar20 2/27/2010, 15:40

My Wife Navaz Called,



'How Long Will You Be With That Newspaper?



Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food?



همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟



Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene.



شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
عشق واقعی Thumb-885A_4B8AB1B9


My Only Daughter, Ava Looked Frightened; Tears Were Welling Up In Her Eyes.



تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود

In Front Of Her Was A Bowl Filled To its Brim With Curd Rice.



ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت



Ava is A Nice Child, Very Intelligent For Her Age.



آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود



I Cleared My Throat And Picked Up The Bowl. 'Ava, Darling, Why Don't U Take A Few Mouthful

Of This Curd Rice?



گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟



Just For Dad's Sake, Dear'.

Ava Softened A Bit And Wiped Her Tears With The Back Of Her Hands.



فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت



'Ok, Dad. I Will Eat - Not Just A Few Mouthfuls,But The Whole Lot Of This.



But, U should....' Ava Hesitated.



باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد



'Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?'



بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

'Promise'. I Covered The Pink Soft Hand Extended By My Daughter With Mine, And Clinched The Deal.



دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم

Now I Became A Bit Anxious.

'Ava, Dear, U Shouldn't Insist On Getting A Computer Or Any Such Expensive Items.



ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی



Dad Does Not Have That kind of Money Right now. Ok?'



بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟





'No, Dad. I Do Not Want Anything Expensive'.

Slowly And Painfully,She Finished Eating The Whole Quantity.



نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.



و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.





I Was Silently Angry With My Wife And My Mother For Forcing My Child To Eat Something That She Detested.



در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم

After The Ordeal Was Through, Ava Came To Me With Her Eyes Wide With Expectation.



وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد



All Our Attention Was On Her.

'Dad, I Want To Have My Head Shaved Off, This Sunday!'



همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه



Was Her Demand..

'Atrocious!' Shouted My Wife, 'A Girl Child Having Her Head Shaved Off?

Impossible!'

'Never in Our Family!'

My Mother Rasped.

'She Has Been Watching Too Much Of Television. Our Culture is Getting Totally Spoiled With These TV Programs!'



تقاضای او همین بود.



همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه

'Ava, Darling, Why Don't U Ask For Something Else? We Will Be Sad Seeing U With A Clean-Shaven Head.'



گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم



'Please, Ava, Why Don't U Try To Understand Our Feelings?'



خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟



I Tried To Plead With Her.

'Dad, U Saw How Difficult It Was For Me To Eat That Curd Rice'.



سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود



Ava Was in Tears.

'And U Promised To Grant Me Whatever I Ask For. Now,U Are Going Back On UR Words.



آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت



It Was Time For Me To Call The Shots.

'Our Promise Must Be Kept.'



حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش

'Are U Out Of UR Mind?' Chorused My Mother And Wife.



مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟



'No. If We Go Back On Our Promises She Will Never Learn To Honour Her Own.



نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره
عشق واقعی Thumb-8E35_4B8AB1B9


Ava, UR wish Will B Fulfilled.'



آوا، آرزوی تو برآورده میشه

With Her Head Clean-Shaven, Ava Had A Round-Face, And Her Eyes Looked Big And Beautiful.



آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود



On Monday Morning, I Dropped Her At Her School.

It Was A Sight To Watch My Hairless Ava Walking Towards Her Classroom..

She Turned Around And Waved. I Waved Back With A Smile.



صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم



Just Then, A Boy Alighted From A Car, And Shouted,

'Ava, Please Wait For Me!'



در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام



What Struck Me Was The Hairless Head Of That Boy.

'May Be, That Is The in-Stuff', I Thought.



چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه





'Sir, UR Daughter Ava is Great indeed!'

Without introducing Herself, A Lady Got Out Of The Car,

And Continued, 'That Boy Who is Walking Along With Ur Daughter is My Son Bomi.



خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه



He is Suffering From... Leukemia'.

She Paused To Muffle Her Sobs.

'Harish Could Not Attend The School For The Whole Of The Last Month.

He Lost All His Hair Due To The Side Effects Of The Chemotherapy.
عشق واقعی Thumb-4D1A_4B8AB1B9


اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده

He Refused To Come Back To School Fearing The Unintentional But Cruel Teasing Of The Schoolmates.



نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن

Ava Visited Him Last Week, And Promised Him That She Will Take Care Of The Teasing Issue.

But, I Never Imagined She Would Sacrifice Her Lovely Hair For The Sake Of My Son !!!!!
عشق واقعی Thumb-8975_4B8AB1B9


آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه



Sir, You And Your Wife Are Blessed To Have Such A Noble Soul As Your Daughter.'



آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین

I Stood Transfixed And Then, I Wept.

'My Little Angel, You Are Teaching Me How Selfless Real Love Is..........



سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی





"The Happiest People On This Planet Are Not Those Who Live On Their Own Terms

But Are Those Who Change Their Terms For The Ones Whom They Love !!"







خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن


عشق واقعی Thumb-EB08_4B8AB1B9
Think About This



به این مسئله فکر کنین


اين مطلب آخرين بار توسط niloofar20 در 2/27/2010, 18:15 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
niloofar20
niloofar20
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 4

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف spider 2/27/2010, 15:48

حرفی نمیتوان زد...........
avatar
spider
کاربر خیلی فعال لاک پشتی
کاربر خیلی فعال لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف Ronia 2/27/2010, 15:49

الهــــــــــــــــی خیلی قشنگ بود عشق
Ronia
Ronia
همکار گفتگوی لاک پشتی
همکار گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 9

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف فریده 2/27/2010, 17:54

خیلی داستان زیبایی بود و ترجمه بسیار عالی داشت باید به مترجم جایزه داد رز
avatar
فریده
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف niloofar20 2/27/2010, 18:10

این مطلب رو عمه من واسم فرستاد و فکر میکنم ترجمه ایشون بود البته مطمئن نیستم.
niloofar20
niloofar20
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 4

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف maryam.m 2/27/2010, 18:42

نمیدونم ولی احساس میکنم عشق واقعی Confused0078 یه جای دیگه این تاپیک بود! رز تکراری بود!عشق واقعی Confused0078 یا من در توهم به سر میبرم خیلی خوشحال
maryam.m
maryam.m
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف hadi1981 2/27/2010, 20:02

نخیر در توهم به سر نمیبرید تکراری بود.
منتها فقط متن فارسی بود و تصویر هم نداشت..
hadi1981
hadi1981
مدیر گفتگوی لاک پشتی
مدیر گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 49

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف niloofar20 2/28/2010, 05:59

اا شرمنده من نخونده بودمش تو فروم.
اگه تکراریه معذرت میخوام
niloofar20
niloofar20
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 4

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف فریده 2/28/2010, 11:41

اگر هم تکراری بود خیلی ترجمه خوبی داشت نیلوفر جون. من که تحت تاثیر قرار گرفتم. مرسی
avatar
فریده
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف Samantha 2/28/2010, 13:41

خیلی خیلی خیلی قشنگ بود قلب
Samantha
Samantha
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 0

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف فرهاد 2/28/2010, 14:44

تكراري شما رو هم دوست داريم نيلوفر عزيز رز رز
avatar
فرهاد
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 4

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف niloofar20 2/28/2010, 14:52

سامانتا و فریده عزیز ممنون از نظرتونرز رز
آقا فرهاد ممنون از لطفتون. خوشحالم که خوشتون اومده رز رز
niloofar20
niloofar20
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 4

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف sharareh 7/3/2010, 06:47

خیلی عالی بود ممنون نیلوفر جان رز
sharareh
sharareh
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 95

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف Innocent 7/3/2010, 07:10

کاش همه ما تو کودکی می موندیم لبخند خیلی تاثیر گذار بودگریه

ممنون نیلوفر جونم مرسی برای من که جدید بود رز
Innocent
Innocent
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 162

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف پریسا 7/3/2010, 07:36

ممنون نیلوفر جون خیلی قشنگ بود برام جالب و جدید بود
avatar
پریسا
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 5

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف sara_b211 7/3/2010, 07:38

خيلي قشنگ بود من نخونده بودم آخه منم هميشه آرزو داشتم موهامو با تيغ بزنم ولي پدر مادرم هيچوقت اجازه ندادند آخر داستان همينجوري اشكام ميومد.همكارم هم صدام كرده بود نمي تونستم برگردم گریه خيلي قشنگ بود
sara_b211
sara_b211
کاربر خوب لاک پشتی
کاربر خوب لاک پشتی

تشکر : 0

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف کیمیا 7/3/2010, 15:39

خیلی زیبا و تاثیرگذار بود!واسه من که تکراری نبود!

مرسی نیلوفر جون! رز رز
کیمیا
کیمیا
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 37

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

عشق واقعی Empty رد: عشق واقعی

پست من طرف پریا 7/3/2010, 15:46

خیلی خیلی قشنگ بود . من نخونده بودمش. رز
پریا
پریا
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 1

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد