خاطرات بامزه دکترها
خاطرات بامزه دکترها
تو دوران دانشجويي رفقاي ما همه شبانه روز درس پزشكي ميخوندن. بعد من همش كتاباي متفرقه ميخوندم:ادبيات تاريخ اقتصاد هنر فلسفه جامعه شناسي روانشناسي و ... اونا حتي نميتونستن اسم رو جلد كتابا رو تلفظ كنن. بعد من بهشون ميگفتم شما همتون گوسفندين . طفلي ها بعد از يه مدت ديگه پذيرفته بودن. هر وقت چپ چپ نگاشون ميكردم ميگفتن:چيه؟ باز دلت داره واسه ما گوسفندا ميسوزه !
كلا پرستارا ميونه خوبي با دكترا ندارن. دكترا هم همچنين. بعد من هر بخشي ميرفتم با همه پرستارا شوخي ميكردم و سريع دوست ميشدم. بعضيها اول فكر ميكردن من قصد بدي دارم اما يه كم كه ميگذشت و ميفهميدن كبريت بي خطرم ديگه باهام خودموني ميشدن . بارها تو كشيك پيش مياومد كه غش غش ميخنديدن از كارهاي من . يادش بخير.
يكي از بهترين و زيباترين كرم هايي كه من و دوستم ميريختيم- البته اختراع من بود اين روش- كه همه فاميلي همه ادما رو غلط غلوط ميگفتيم. مثلا يارو اكبري بود بهش ميگفتيم اكبرزاده ..بعد بنده خدا توضيح ميداد اكبري نه اكبرزاده. بعد دفعه بعد بهش ميگفتيم اكبرنژاد ...دفعه بعد اكبرپناه و...خيليها متوجه نميشدن كه داريم كرم ميريزيم و همينطور واسمون توضيح ميد
بعد يكي از خانوم دكترا يه ٣ ماهي رفته بود بلژيك. وقتي برگشته بود من و دوستم جلوشو گرفتيم كلي مسخره اش كرديم -البته مودبانه- كه فلاني تو ديوانهاي خلي رواني هستي و ..- چرا بهشت رو ول كردي برگشتي تو اين زباله دوني ... اون بنده خدا هم نميدونست ما الان داريسم شوخي ميكنيم جدي ميگيم؟ مسخرهاش ميكنيم. داشت واسمون توضيح ميداد
يه استاد هم داشتيم طفلي يه كم حالش ناخوش بود بعد روز امتحان پايان بخش برگه نظرخواهي دادن. من و دوستم در مورد اون دكتر فقط نوشتيم. من نوشتم البته يه استادي هست كه عذرشون موجه اون يكي نوشته بود قرصاشو سر وقت نميخوره. ..ببين! طوفاني به پا شده بود تو بخش
يه بار موهام خيلي خيلي بلند بود. بعد بخش قلب بوديم. يه مريضي ايست قلبي كرد و من شروع كردم بهش ماساژ قلبي دادن. يه نيم ساعتي طول كشيد ديگه دستام داغون شد. طفلي اون كه ديگه برنگشت. همينطور كه حالم گرفته بود يه خانم دكتر از همدورهايها اومد گفت چي شده؟ گفتم اينجوري. بعد يه نگاهي به من كرد و گفت: انگار به خودت دي سي شوك دادي. رفتم تو ايينه ديدم همه موهام اشفته و سيخ سيخي شده. نكبت تيكه انداخته بود بهم ) اون خانوم دكتر الان تو فيس بوك جزء دوستام هست. هنوزم ارزو به دلم كه يه روزي حالشو بگيرم. ميگيرم حالشو. يه روزي بد هم حالشو ميگيرم
يه بار يكي از دوستام داشت سيگار ميكشيد يه خانوم دكتري اومد بهش گفت: فلاني تو ديگه چرا؟ حالا دكتر مزيدي كه خيلي ازش بعيد نيست ولي تو چرا معتاد شدي؟؟
يه بار درمانگاه ريه بود. استادي داشتيم فوق تخصص بيماريهاي ريه. جوون و خوش تيپ و خب طبق معمول با من و دوستم هم ميونش خوب بود بعد من و رفيقم بيرون بوديم . اون تا جايي كه جا داشت سيگار كشيده بود. كل هيكلش بوي گند سيگار ميداد. با همين اوضاع رفتيم تو درمانگاه. درمانگاه پر دختر استاژر باكلاس بود فقط پسراشون من و دوستم بوديم.رفتيم كه كنار استاده كه نشسته بود. با همون هيكلهايي كه بوي گند سيگار ميداد من دقيقا سرمو بردم تو صورتش و اروم ازش پرسيدم: استاد قضيه اين كه ميگن سيگار براي سلامتي ضرر داره راسته؟
يه بار تو بخش گوش و حلق و بيني بوديم.خيلي از بيماراي بستري افرادي بودن كه سرطان حنجره داشتن و تازه همون روز يا روز قبلش عمل جراحي حنجره شده بودن. بعد ما تو اتاق انترن كه كنار اتاق اونا بود بوديم. دوستم اونقدر سيگار كشيده بود كه بوي سيگار همه بخش رو برداشته بود. پرستار وشحتزده اومد بهمون گفت: دكتر اگه فلاني- دكتر رييس بخش- الان بياد همه مونو از همينجا پرت ميكنه پايين. طبقه ١٦ بوديم
يه خانوم دكتر بود طفلي اونم سن بالا مجرد . قيافشم بد نبود. ولي فقط يه كم قيافه ميگرفت. من و دوستم قرار گذاشتيم حالشو بگيريم. اونقدر اذيتش كرديم كه طفلي رفت به رييس بخش شكايت مارو كرد. اونام نامردي نكردن حال مارو گرفتن
بعد بالاسر همون مريضه بوديم و منتظر تا نفسش كه قطع شد سريعا واسش نازوتراكئال تيوب بذاريم- لوله تنفسي داخل ناي- بعد اونطرفتر يه عده دختر واايستاده بودن داشتن مثلا از ما ياد ميگرفتن. كلي هم نگران. بعد منو دوستم بالاسر مريض هرهر ميخنديديم و داشتيم دعوا ميگرفتيم كه اين دفعه نوبت كدوممونه
بعد يه بار تو بخش زنان كشيك بوديم. دوستم شروع كرد به سيگار كشيدن . كل بخشو دود برداشته بود. پرستار زنگ زد به اتاقمون كه اقاي دكتر اينجا سيگار نكشين. دوستم گوشي تلفن يه دستش بودو دست ديگش سيگار بود. همينطوري پشت تلفن برگشت به پرستاره گگفت: بله حق باشماست من به اين اقاي دكتر ميگم سيگار نكشه ولي گوش نميده
رفيقم يه ضبطي داشت كه در حالت عاديش هم نميشد صداشو تحمل كرد. از اين ضبط داغونا كه درش هم شكسته شده بود و كنده بودش بعد توي اين ضبط يه نوار از البوماي ترش متال ميذاشتيم و با صداي بلند تو اتاق انترنها پخش ميكرديم. دوستم سيگار برگ ميكشيدو اتاق پر دود. همه اين كارها رو هم تو بخش اطفال ميكرديم فكر كن!!
يه بار كشيك بوديم دوتا اتاق بود واسه استراحت انترن ها. خانوما اومدن من و دوستمو بزور بيرون كنن. اتاقش كوچيك بود.منم به دوستم پيشنهاد كردم هرچي ميتونه سيگار بكشه و دود كنه. وقتي دخترا اومدن ما دوتا رو نميديدن زير ابري از دود سيگار دفن شده بوديم. خودشون مجبور شدن برن اون اتاق ديگه
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: خاطرات بامزه دکترها
رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟...بدون وقفه میگفت: «تقی.....تقی!»
پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده!
ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده!!
مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد
گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...
مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: «تقی»
Innocent- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 162
رد: خاطرات بامزه دکترها
من چون خودم بیمارستان کار می کردم این کارهای فجیع رو دیدم و هر چی بهم اصرار کردن تو نمره هات خوبه بمون و بهیار بشو گفتم نمی مونم تا توی ظلم با کسی شریک نشم.
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: خاطرات بامزه دکترها
mahssa- کاربر خوب لاک پشتی
- تشکر : 8
» خاطرات و عکس های من از استانبول
» خاطرات مدرسه
» تصاویر جالب
» خاطرات یک بازدیدکننده خارجی از نمایشگاه بین المللی کتاب تهران