درون قفسم
درون قفسم
By Mary Brandolino
من عيد را به ياد مياورم
رنگارنگ بود و جالب
زندگي جديد من شروع خواهد شد
درون قفسم
من تنها يك چيز كوچك بودم
وقتي انها مرا از فروشگاه آوردند
و آنها مرا روي زمين قرار دادند
درون قفسم
آنها مرا براي بازي گرفتند
براي عشق به يك پت تمام وقت
سپس در پايان روز من بايد ميرفتم
درون قفسم
در شب بيرون از خانه انها
من غمگين بودم و ناديده گرفته شده
اغلب ترسان و نا ايمن
درون قفسم
در آب و هواي خشك يا باراني
گاهي سرد سرد و گاهس داغ داغ
من فقط آنجا نشسته بودم و برزگ ميشدم
درون قفسم
گربه و سگ بازي ميكردند
درحاليكه من تنها نشسته بودم
درون قفسم
بچه ها روي چمنهاي تازه ميدويدند
و من فقط ميتوانستم نگاهشان كنم
درون قفسم
اجازه دهيد من زير آفتاب بازي كنم
من نميتوانم بدوم اينجا
درون قفسم
وقتي نام خرگوش ميايد
ياد ييك توپ پنبه اي كوچك ميافتند
حالا من بزرگ شده ام و فراموش شده ام
درون قفسم
نميدانم چه مشكلي پيش امد در خانه من
من فقط كمي بزرگ شده بودم
درون قفسم
آنها مرا به چند پند فروختند
من كه يكبار عاشق شده بودم
ديگر نميتوانستم عاشق كس ديگري شوم
حالا منتظر هستم تا بميرم
درون قفسم
شيما- مدیر گفتگوی لاک پشتی
- روانشناس انجمن
کاربر برتر انجمن
تشکر : 150
» درون گرا هستید یا برون گرا
» ترتیب مواد درون فیلتر
» سگی پس از ۱۱ روز ماندن درون فریزر زنده ماند
» عکسهای بسیار تماشایی از درون رحم حیوانات باردار