يك داستان واقعي درباره بوقلمون
يك داستان واقعي درباره بوقلمون
حتما حرفهاي زيادي درباره اينكه بوقلمونها چيزي نميفهمند شنيده ايد .اما يك زن و شوهر بسيار شگفت زده شدند وقتي دو بوقلمون وحشي را ديدند كه در دو طرف جاده ايستاده بودند و هر يك از يك جهت راه را بسته بود.آنها بالهايشان را گسترده بودند و راه را بسته بودند.راننده ها گيج شده بودند كه چه اتفاقي دارد ميافتد كه ديدند همه خانواده بوقلمون(1 مادر و 6 يا 7 جوجه اش) پشت سر هم در يك رديف آمدند و از خيابان رد شدند.وقتي آنها به ان طرف خيابان رسيدند بوقلمونها بالهايشان را بستند و رفتند و رانندگان به راهشان ادامه دادند.
ما ميليونها بوقلمون را ظالمانه شكنجه ميدهيم
وقت آن است كه بدون حمايت از خشونت عليه حيوانات خدا را شكر كنيم
منبع : A True Turkey Story نوشته Jan Fredericks
درall-creaturs.org
شيما- مدیر گفتگوی لاک پشتی
- روانشناس انجمن
کاربر برتر انجمن
تشکر : 150
رد: يك داستان واقعي درباره بوقلمون
بسياري از جوجه ها زير دستگاه له ميشوند و در حاليكه هنوز نفس ميكشند به عنوان مرده دور انداخته ميشوند .انها ساعتها رنج ميكشند تا بميرند
آنها از سر اويزان ميشوند و در حاليكه دستگاه ميچرخد در معرض اشعه مادن قرمز قرار ميگيرند
آنها آويزان و متحير باقي ميمانند تا زمانيكه سرشان بريده شود.در حاليكه درد و ترس را باتمام وجودحس ميكنند
آنها تا به كشتارگاه برسند انواع دردها را تحمل ميكنند.ميتوانيد تصور كنيد اين زخمهاي باز چقدر درد دارد؟؟
اگر ميپرسيد چرا گوشت نميخوريم.پاسخ اينجاست : ما حاضر به ريختن پول خود در جيب اين جنايتكاران نيستيم
شيما- مدیر گفتگوی لاک پشتی
- روانشناس انجمن
کاربر برتر انجمن
تشکر : 150
» داستان های الهی
» داستان های ملا نصرالدین
» داستان واقعی
» داستان های کوتاه و حکایت های پند آموز