داستان بیسکویت های سوخته
داستان بیسکویت های سوخته
درست کند. و من به خاطر می آورم شبی را بخصوص وقتی که او صبحانه ای، پس از گذراندن
یک روز سخت و طولانی در سر کار، تهیه کرده بود. در آن شب مدت زمان خیلی پیش، مادرم یک بشقاب
تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بی نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم که ببینم
آیا هیچ کسی متوجه شده است! با این وجود، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به سوی بیسکویت
دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روز ام در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه چیزی به پدرم
گفتم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت سوخته می مالید و هرلقمه آن را می خورد.
وقتی من آن شب از سر میز غذا بلند شدم، به یادم می آید که شنیدم صدای مادرم را که برای سوزاندن بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی
می کرد. و هرگز فراموش نخواهم کرد چیزی را که پدرم گفت: ((عزیزم، من عاشق بیسکویت های سوخته هستم.)) بعداً همان شب، رفتم که
بابام را برای شب بخیر ببوسم و از او سوال کنم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد. او مرا در آغوش کشید و گفت:
((مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و او خیلی خسته است. و بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز هیچ کسی را نمی کشد!))
زندگی مملو از چیزهای ناقص... و افراد دارای کاستی هست. من اصلاً در هیچ چیزی بهترین نیستم، و روز های تولد و سالگرد ها را
درست مثل هر کسی دیگر فراموش می کنم. اما چیزی که من در طی سال ها پی برده ام این است که یاد گیری پذیرفتن عیب های همدیگر–
و انتخاب جشن گرفتن تفاوت های یکدیگر– یکی از مهمترین را ه حل های ایجاد روابط سالم، فزاینده و پایدار می باشد.
و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و آن ها را به خدا واگذار کنی.
چرا که در نهایت، او تنها کسی است که قادر خواهد بود رابطه ای را به تو ببخشد که در آن یک بیسکویت سوخته موجب قهر نخواهد شد.
ما می توانیم این را به هر رابطه ای تعمیم دهیم. در واقع، تفاهم اساس هر روابطی است، شوهر-همسر یا والدین-فرزند یا برادر-خواهر یا دوستی!
((کلید دستیابی به شادی تان را در جیب کسی دیگر نگذارید- آن را پیش خودتان نگهدارید.))
بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آره، از نوع سوخته حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!
و لطفاً این داستان را برای کسی که زندگی تان را ارزشنمد کرده است بفرستید...
و این دیگه واقعا اخرین پستم تو این فرم بود همتونو دوس دارم و خدافظ
honey- همکار گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 5
رد: داستان بیسکویت های سوخته
کاش همه ما میتونستیم اینقدر گذشت داشته باشیم و همه چیز را سخت نگیریم.
من هم از پدرم بخشش را یاد گرفتم و همیشه مدیون او خواهم بود چون خیلی چیزها را در زندگی به من اموخت.
هاله جان امیدوارم هرجا که هستید همیشه پیروز و سربلند باشید.
خرد نگهدارتان
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: داستان بیسکویت های سوخته
موفق باشی عزیزم..........انشا الله همه کسانی که کنکور میدن به اون چیزی که لیاقتشون هست برسن
اين مطلب آخرين بار توسط Innocent در 8/16/2010, 15:15 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
Innocent- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 162
رد: داستان بیسکویت های سوخته
shinili- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 9
رد: داستان بیسکویت های سوخته
چشمم سعی می کنم زودتر برگردم البته بستگی به کنکورم دارههههههههههههههههه شما هم دعا کنین
honey- همکار گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 5
رد: داستان بیسکویت های سوخته
sharareh- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 95
» داستان های کوتاه و حکایت های پند آموز
» داستان های الهی
» داستان های ملا نصرالدین
» داستان واقعی