چکامه ها
صفحه 1 از 2 • 1, 2
چکامه ها
با سپاس از مهرورزیتان.
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
در فراسوی ِ مرزهای ِ تنات تو را دوست میدارم.
آینهها و شبپرههای ِ مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان ِ بلند و کمان ِ گشادهی ِ پُل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه ِ آخرین را
در پردهئی که میزنی مکرر کن
در فراسوی ِ مرزهای ِ تنام
تو را دوست میدارم.
در آن دوردست ِ بعید
که رسالت ِ اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شور ِ تپشها و خواهشها
بهتمامی
فرومینشیند
و هر معنا قالب ِ لفظ را وامیگذارد
چنانچون روحی
که جسد را در پایان ِ سفر،
تا به هجوم ِ کرکسهای ِ پایاناش وانهد...
در فراسوهای ِ عشق
تو را دوست میدارم،
در فراسوهای ِ پرده و رنگ.
در فراسوهای ِ پیکرهای ِمان
با من وعدهی ِ دیداری بده.
شاملو
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
فكر كنم خوشگلترين تاپيك بشه.
masi- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: چکامه ها
بس
زلال
جاری
عشوه گر
بودنت را ارزومندم
نه بدینسان
تلخ
پر خون
ناهمگون
بودنت را ارزومندم
در عطر جنگل
در پاکی دریا
در سپیدی ابر
بودنت را ارزومندم
ای افرینشگر
که چنین نقشم زدی
پر یاس
پر باران
در بدر دنبال توام
در پی سرهای بریده روان
و اعتقاد
حرف مضحکی است
انگاه که خون میبارد از دستانمان
وجدان خنده ای است ناگاه
که پر میکند ذهن را از بیزاری
نفرت
از تو و افریدگانت
بودنت را ارزومندم
نه چنان که کلاغان
با قار قار حیوانیشان
صدایت میکنند
نه چنان که میخوانندت در مناجات شبانه
بودنت را ارزومندم
تو نیاز منی
آه که چه نیاز پستی
پست
پست
حماقت میورزم
به وجودت
افریننده
ای زاییده بیماری
مرا به خود بخوان
بودنت را ارزومندم
در معصومیت رقص دختری
که تا لحظه ای دیگر
تن خود را ستاره باران
بوسه های هوسبازی من میکند
بودنت را ارزومندم
در تیک تاک ساعت دیواری
در یاس بین نفس های به شماره افتاده
که گاه بیرون نمیاید
ای دلفریب دروغین
بودنت را ارزومندم
به درازای تاریخ
به تعداد کودکان گرسنه
به دانه دانه اشکهای مادران فرزند مرده
بودنت را ارزومندم
به بلندی دستاری که بر سرها نهادند
تو فروخته شدی
باور کن فروخته شدی
باور کن
به تمام اشکهای مخلوقاتت فروخته شدی
ناچیز شدی
در زمزمه نفرینهای ما به هم نوعانمان
در زیارتهای روز دهم
در دست یازیدن به هم جنسمان
در بوسیدن سنگهای سرد
در فریاد توبه های ناممکن
بودنت را ارزومندم
در شراین خون بار خود
که در رودخانه رگهایم جاری است
وحیاتم را به تو میبخشم
ای از رگ گردن نزدیکتر
بودنت را ارزومندم
ای سیال در وجودم
بودنت را ارزومندم
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: چکامه ها
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در اب هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته شب به ما می نگرد
و همه می دانیم..
ریه های لذت پر از اکسیژن مرگ است
سهراب سپهری
اين مطلب آخرين بار توسط love animals در 12/17/2009, 19:28 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
love animals- کاربر خوب لاک پشتی
- تشکر : 1
فروغ
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودود
یا خزانی خالی از فریادو شور
مرگ من روزی فراخواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزهای دگر
سایه از امروز ها و دیروز ها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بر روی گور غمناکم نهند
میرهم از خویش ومیمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چو باد بان قایقی
در انتها دورو پنهان می شود
میشتابند ازپی هم بی شکیب
روزها ،هفته ها، ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راه ها
لیک پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو ،دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم مشوید از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه ها و نام ها... « فروغ فرخزاد »
love animals- کاربر خوب لاک پشتی
- تشکر : 1
رد: چکامه ها
من باهارم، تو زمین
من زمینم،تو باهار
من درختم،تو باهار
ناز انگشتای بارون تو،باغم میکنه
میون جنگلا تاقم میکنه.
تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب
خود مهتابی تو اصلا،خود مهتابی تو.
تازه،وقتی بره مهتاب و
هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه ی نور-
مث شب گود و بزرگی
مث شب.
تازه،روزم که بیاد،
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح.
تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی:
اون ململ مه
که رو عطر علفا،مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردَد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات.
مث برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی...
من باهارم،تو زمین
من زمینم ،تو باهار
من درختم تو باهار،-
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
میون جنگلا تاقم میکنه.
شاملو
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
و سرزمينی را که همزاد با خاک است و کهن تر از تاريخ ، برای نوباوگان خاک و تازه به دوران
رسيدگان تاريخ زمزمه می کنم .
زمزمه می کنم که :
من از نسل شب شکنان روزگارم ،
من از نسل نورآفرينان پاک ،
از سلاله پاک آريائيان بردبارم ،
منم ميراث هزار ساله زمين ،
همان ازشرق تا غرب گسترده آغوش ،
همان پيام آور مهر و دوستی ،
همان گرفته در فش آشتی بر دوش
نه خود ستيزم ، نه ديگر ستيز
مرا و يادگاران مرا به نيکی يادآر
که يادگار يادگاران من ، همه شادی است و شادمانی ؛
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق ،سفر عاشق ترم کرد
هنوز پیشمرگتم من نمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم اینو ازمن نگیری
دلم از ابرو بارون بجز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه چشمام فقط تورو دید
مگه میشه ندیدت تو مهتاب شبونه
مگه میشه نخوندت تو شعر عاشقونه
میخوام برگردم اما میترسم بگی حرفی نداری
بگی عشقی نمونده میترسم بری تنهام بذاری
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: چکامه ها
خوش باش ندانیم به کجا خواهیم رفت ...
Foad- حامی حیوانات لاک پشتی
- تشکر : 243
رد: چکامه ها
خدایا پس مرا ببر به آنچه خودت میخواهی . پروردگارا هیچ وقت رهایم نکن ...
niloofar20- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: چکامه ها
چه کسی مرا آفریده، مهم نیست.
برای چه آفریده، مهم نیست.
از من در مورد بودن با نبودنم نظری خواسته یا نه، مهم نیست.
حالا که به زور آفریده شده ام، به زور زندگی می کنم و به زور می میرم؛ چرا باید محاکمه شوم، مهم نیست.
بدبختم یا ناشکر، مهم نیست.
عدالت، مهربانی، بزرگی؛ کجاست، مهم نیست.
این همه مردم ناچار
این همه کودکان بیمار و بی سرپرست و بد سرپرست،
دخترکان زشت روی
و پسرکان بی جاذبه دور و برم
در ملک همان بزرگ و مهربان و عادل؛ گناهشان چه بوده، مهم نیست.
چرا کسی به آه این مظلومان گوش نمی دهد.
چرا آنها که می بینند نمی خواهند بفهمند؛ بی غیرتند یا ترسو، مهم نیست.
از همه دردناکتر، زاد و ولد کردن آدمها در چنین زندانی، دلیلش کوری و جهل است، یا عقده ظلمی که در حقشان شده؛ مهم نیست.
من دیگر غصه هیچ پدر و مادری را نمی خورم؛ آنان واسطه این آفرینشند.
من از آفریدگارم دلگیرم، حتی اگر جایی دیگر باشد که اینها را از دل من در بیاورد، باز هم مهم نیست.
اما..
اینها را می دانم یا نمی دانم، مهم است.
ظلم آفرینش را فریاد می کشم
کافر بخوانندم، مهم نیست.
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
چراغی به دستم، چراغی در برابرم:
من به جنگ سیاهی می روم.
گهواره های خستگی
از کشمکش رفت و آمدها
باز ایستاده اند،
و خورشیدی از اعماق
کهکشان های خاکستر شده را
روشن می کند.
***
فریادهای عاصی آذرخش -
هنگامی که تگرگ
در بطن بی قرار ابر
نطفه می بندد.
و درد خاموش وار تک -
هنگامی که غوره خرد
در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من، در وحشت انگیزترین شبها، آفتاب را به دعائی
نومیدوار طلب می کرده ام.
***
تو از خورشیدها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای
تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای.
***
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.
جریانی جدی
در فاصله دو مرگ
در تهی میان دو تنهائی -
نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!
***
شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من برمی خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
باران كند، ز لوح زمين، نقش اشك، پاك
آواز در، به نعره توفان. شود هلاك
بيهوده مي فشاني اشك اين چنين به خاك
بيهوده مي زني به در، انگشت دردناك.
دانم كه آنچه خواهي ازين بازگشت، چيست:
اين در به صبر كوفتن، از درد بي كسي است.
دانم كه اشك گرم تو ديگر دروغ نيست:
چون مرهمي، صداي تو، با درد من يكي است.
افسوس بر تو باد و به من باد! از آنكه، درد
بيمار و درد او را، با هم هلاك كرد.
اي بي مريض دارو! زان زخم خورده مرد
يك لكه دود مانده و يك پاره سنگ سرد!
احمد شاملو
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
الناز جون این شعر آخری چه سوزی داشت من با این شاعر زیاد آشنا نبودم.
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: چکامه ها
http://fa.wikipedia.org/wiki/احمد_شاملو
شاعر بزرگی هستن و من عاشق چکامه های ایشون هستم.
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
اکنون رخت به سراچه آسمانی دیگر خواهم کشید.
آسمان آخرین
که ستاره تنهای آن تویی.
آسمان روشن
سرپوش بلورین باغی
که تو تنها گل آن، تنها زنبور آنی.
باغی که تو
تنها درخت آنی.
و بر آن درخت
گلی است یگانه
که تویی.
ای آسمان و درخت و باغ من، گل و زنبور و کندوی من!
با زمزمه ی تو
اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی.
احمد شاملو
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
چون ز خود نامحرمم از خویش پنهان میروم
چون حجابی مشکل آمد عقل و جان در راه او
لاجرم در کوی او بی عقل و بی جان میروم
همچو لیلی مستمندم در فراقش روز و شب
همچو مجنون گرد عالم دوست جویان میروم
هر سحر عنبر فشاند زلف عنبر بار او
من بدان آموختم وقت سحر زان میروم
تا بدیدم زلف چون چوگان او بر روی ماه
در خم چوگان او چون گوی گردان میروم
ماه رویا در من مسکین نگر کز عشق تو
با دلی پر خون به زیر خاک حیران میروم
ذره ذره زان شدم تا پیش خورشید رخش
همچو ذره بی سر و تن پای کوبان میروم
چون بیابانی نهد هر ساعتی در پیش من
من چنین شوریده دل سر در بیابان میروم
تا کی ای عطار از ننگ وجود تو مرا
کین زمان از ننگ تو با خاک یکسان میروم
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
اين مطلب آخرين بار توسط hengameh در 4/25/2010, 05:07 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
hengameh- همکار گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 0
رد: چکامه ها
الهام- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 117
رد: چکامه ها
رود
قصیدهی بامدادی را
در دلتای شب
مکرر میکند
و روز
از آخرین نفس شب پرانتظار
آغاز میشود.
و اکنون سپیدهدمی که شعلهی چراغ مرا
در طاقچه بیرنگ میکند
تا مرغکان بومیی رنگ را
در بوتههای قالی از سکوت خواب برانگیزد،
پنداری آفتابی است
که به آشتی
در خون من طالع میشود.
اینک محراب مذهب جاودانی که در آن
عابد و معبود و عبادت و معبد
جلوهای یکسان دارند:
بنده پرستش خدای میکند
هم از آنگونه
که خدای
بنده را.
همهی برگ و بهار
در سر انگشتان توست.
هوای گسترده
در نقرهی انگشتانت میسوزد
و زلالیی چشمهساران
از باران و خورشید تو سیراب میشود.
زیباترین حرفت را بگو
شکنجهی پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید.-
چراکه ترانهی ما
ترانهی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما
اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.
بیشترین عشق جهان را به سوی تو میآورم
از معبر فریادها و حماسهها.
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیمتر نبوده است
که قلبات
چون پروانهای
ظریف و کوچک و عاشق است.
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غرهای
به خاطر عشقت!
ای صبور! ای پرستار!
ای مومن!
پیروزیی تو میوهی حقیقت توست.
رگبارها و برف را
توفان و آفتاب آتشبیز را
به تحمل و صبر
شکستی.
باش تا میوهی غرورت برسد.
ای زنی که صبحانهی خورشید در پیراهن توست،
پیروزیی عشق نصیب تو باد!
از برای تو، مفهومی نیست
نه لحظهای:
پروانهئیست که بال میزند
یا رودخانهای که در گذر است.
هیچ چیز تکرار نمیشود
و عمر به پایان میرسد:
پروانه
بر شکوفهای نشست
و رود به دریا پیوست.
از برای تو، مفهومی نیست
نه لحظهای:
پروانهئیست که بال میزند
یا رودخانهای که در گذر است.
هیچ چیز تکرار نمیشود
و عمر به پایان میرسد:
پروانه
بر شکوفهای نشست
و رود به دریا پیوست.
"احمد شاملو"
اين مطلب آخرين بار توسط ایران_دوست در 5/5/2010, 01:22 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
رد: چکامه ها
خيلي قشنگ بود
بازم يه كار قشنگ ديگه از الناز خانم عزيز
فرهاد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 4
رد: چکامه ها
آقا فرهاد شعرتون مثل شعر الناز جون خیلی سوز داشت. مرسی
آقا محمد شعر شما هم خیلی غم انگیز بود. مرسی
نیلوفر جون خیلی زیبا بود مرسی
فریده- کاربر باسابقه لاک پشتی
- تشکر : 2
رد: چکامه ها
ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان ست
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابر مرد ایرانئی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بیدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیر دل دادگر دوست دارم
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
ایران دوست- مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
- مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246
صفحه 1 از 2 • 1, 2