گفتگوی لاک پشتی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

+4
rira
کیارش
spider
پیام
8 مشترك

اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/16/2010, 03:36

وقتی پشت چراغ قرمز توقــّـف کرده ای ، ناگهان بد جوری عطسه ات می گیرد . وقتی عطسه می کنی ، چشم هایت را می بندی و ناخودآگاه پایت را روی پدال گاز فشار می دهی و پای چپت را هم از روی کلاچ بر می داری . اتومبیلت در یک لحظه ۲ متر به جلو می پرد و با یک ماشین حمل پول بانک تصادف می کند و باعث چپ شدن آن می شود .

مرکز کنترل ترافیک به مرکز پلیس ۱۱۰ گزارش می دهد که در چهارراه جهان کودک یک اتومبیل پس از کمین پشت خطـّ عابر پیاده با یک تصادف حساب شده خودروی حمل پول بانک را متوقــّـف کرده است .

عابران دور ماشین جمع می شوند تا صحنه را تماشا کنند . در همین لحظه افراد داخل ماشین تیر هوایی شلیک می کنند تا کسی نزدیک نرود .

یک شهروند در میدان ونک دچار حمله ی قلبی شده است . پلیس به علــّـت ترافیک سنگین منطقه از یگان امداد هوایی آتش نشانی درخواست کمک می کند . ۳ دقیقه بعد هلی کوپتر کنار میدان فرود می آید و بیمار را سوار می کند ؛ امّا وقتی هنگام برخاستن به ارتفاع ۱۰ متری زمین می رسد ، ناگهان یکی از گلوله هایی که گارد حفاظتی داخل ماشین بانک شلــّـیک کرده بودند به عقب هلی کوپتر برخورد می کند . در همین لحظه دود سفیدی از هلی کوپتر بلند می شود و خلبان کنترل آن را از دست می دهد . عابرانی که تا آن لحظه به تماشای صحنه ایستاده بودند ، سراسیمه به دنبال سرپناهی می گردند تا هلی کوپتر روی سرشان نیفتد و اتومبیل ها هم با عجله شروع به حرکت می کنند امّا همه با یکدیگر تصادف می کنند . خلبان هلی کوپتر سعی می کند مانع سقوط آن شود . او که می بیند به علــّـت تصادف خودروها دیگر اطراف میدان ونک جایی برای فرود وجود ندارد ، هلی کوپتر را به سمت جنوب شرقی هدایت می کند تا در پارک سوار بیهقی فرود بیاید ؛ امّا در خیابان گاندی سوخت هلی کوپتر تمام می شود و پس از برخورد با یک دکل فلزّی به زمین می افتد .

در همین لحظه تلفن داخلی سازمان صداوسیما زنگ می خورد . یکی از کارمندان اتاق کنترل فنــّـی است و خبر می دهد که ارتباط با شبکه ی دو قطع شده است و هیچ سیگنالی از آن ها دریافت نمی شود و به تلفن ها هم جوابی داده نمی شود .

همه ی کارمندان شبکه ی دو سیما در حیاط جمع شده اند . یکی از افراد حراست با مرکز پلیس ۱۱۰ تماس می گیرد و اطـّلاع می دهد که یک هلی کوپتر با دکل آنتن فرستنده ی شبکه برخورد کرده است ولی همه ی سرنشینان آن سالم هستند .

چند سارق وارد یکی از بانک های دور میدان آرژانتین می شوند و با اسلحه همه را تهدید می کنند . وقتی مشغول جمع کردن پول ها هستند ، صدای آژیر چند ماشین را می شنوند . کاروان اتومبیل های پلیس و آتش نشانی و اورژانس هنگامی که در خیابان الوند از مقابل بیمارستان کسری عبور می کنند ، آژیرشان را خاموش می کنند . سارقان داخل بانک به تصوّر این که پلیس ها اطراف بانک مستقر شده اند ، درها را می بندند و همه را گروگان می گیرند .

کارشناس ترافیک رادیو پیام با شگفتی شرح ماوقع را اعلام می کند . در همین لحظه راننده ی یک بیل مکانیکی که مشغول گودبرداری است ، با شنیدن این خبر از رادیو حواسش پرت می شود و کابل برق فشار قوی داخل زمین را قطع می کند .

موبایل رییس برج میلاد زنگ می زند و فرد پشت خط می گوید : « ببخشید مزاحم شدم ؛ قربان ! برق قطع شده و میهمانان خارجی ما داخل آسانسور برج محبوس شده اند . » امّا رییس برج می گوید که خودش بد جوری گرفتار شده است و نمی تواند به آن جا بیاید .

شما رییس برج میلاد هستید و نمی دانید که چرا هنگام عطسه کردن ، پایتان را روی پدال گاز فشار داده اید!!!!!
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف spider 6/16/2010, 03:47

خیلی با حال بود آقا پیام!
خودت نوشتیش؟
avatar
spider
کاربر خیلی فعال لاک پشتی
کاربر خیلی فعال لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف کیارش 6/16/2010, 03:51

جالب بود مرسی خیلی خوشحال
کیارش
کیارش
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 13

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/16/2010, 04:03

نه محمد جان. نوشته آقای "فرورتیش رضوانیه" از دوستای خوب من هست. باید بشناسیش. معروفه.
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty یک سنگریزه کوچک و ...!

پست من طرف پیام 6/16/2010, 04:07

این هم نوشته استاد خودم آقای "فرورتیش رضوانیه" هست:

مردي در اتوبان رانندگي مي‌كند. ناگهان يك سنگ‌ريزه كوچك از زير لاستيك اتومبيلي پرتاب مي‌شود و با شيشه اتومبيل او برخورد مي‌كند. در يك لحظه شيشه جلو پر از ترك مي‌شود و راننده نمي‌تواند مقابلش را ببيند. او سرعتش را كم مي‌كند. يك وانت از پشت با او تصادف مي‌كند. وقتي مي‌خواهد پياده شود، يك ون با درِ اتومبيلش برخورد مي‌كند و پس از توقف، يك تاكسي با پشت آن تصادف مي‌كند. مرد تصميم مي‌گيرد از سمت شاگرد پياده شود. او عقب را نگاه مي‌كند و با احتياط در را باز مي‌كند اما ناگهان يك موتورسوار با آن برخورد مي‌كند و اتوبوس پشت آن هم ترمز مي‌كند و يك اتوبوس از پشت با آن برخورد مي‌كند. راننده ون در را باز مي‌كند تا پياده شود اما يك پرادو با درِ آن برخورد مي‌كند. همه از اتومبيل‌هايتان پياده مي‌شويد و به وضعيت عجيبي كه پيش آمده خيره مي‌شويد. شما توضيح مي‌دهيد كه يك سنگ باعث شد تا سرعت‌تان را كم كنيد. اما كسي باور نمي‌كند و همه مي‌گويند كس يكه اول از همه ترمز كرده بايد خسارت‌شان را بپردازد. در همين لحظه يك پرايد با سرعت از آنجا عبور مي‌كند و چندين سنگ‌ريزه به سوي اتومبيل‌هاي تصادف كرده پرتاب مي‌شود و شيشه‌هايشان را مي‌شكند. ترافيك اتوبان سنگين مي‌شود. راننده‌ها اتومبيل‌هاي تصادف كرده را به حاشيه بزرگراه منتقل مي‌كنند تا مسير باز شود. اما وقتي خودروهاي ديگر از روي خرده‌شيشه‌هاي روي زمين عبور مي‌كنند، پنچر مي‌شوند و همانجا توقف مي‌كنند. يكي از راننده‌ها با سامانه 137 تماس مي‌گيرد و اطلاع مي‌دهد كه در آنجا به خودروهاي مكانيزه احتياج دارند تا شيشه‌ها را جمع كنند.
يك خودرو حمل پول بانك در ترافيك اتوبان گرفتار شده است. يكي از محافظ‌هاي تيم حفاظت، از خدودرو بانك پياده مي‌شود تا پياده جلو برود و ببينيد كه چرا راه باز نمي‌شود. يك سارق فراري كه در اتومبيل سرقتي نشسته است، ناگهان در آينه بغل مي‌بيند كه مردي مسلح به سلاح MP5 در حالي كه جليقه ضدگلوله به تن دارد، در ميان اتومبيل‌ها حركت مي‌كند و به طرف او مي‌آيد. سارق از اتومبيل پياده مي‌شود و با عجله به طرف فضاي سبز حاشيه اتوبان ممي‌دود و لحظه‌اي بعد در ميان درخت‌ها ناپديد مي‌شود.
راننده‌ها براي مأمور بانك توضيح مي‌دهند كه چند اتومبيل پنچر شده‌اند و اگر بقيه هم از آنجا عبور كنند، همين اتفاق مي‌افتد. در همين لحظه يك خودرو مكانيزه شهرداري مسير اتوبان را خلاف جهت طي مي‌كند و به طرف محل تصادف مي‌آيد. بعد از تميز شدن سطح اتوبان، مسير باز مي‌شود اما يك اتوبوس شركت واحد به علت نقص فني روشن نمي‌شود. راننده آن مي‌گويد كه آن اتوبوس فرسوده است اما بايد همچنان در ناوگان باشد و خدمات‌رساني كند. كنار اتوبوس، يك سانتافه توقف كرده كه بدون سرنشين است. مأمور بانك كه از اين وضع كلافه شده است، تصميم مي‌گيرد سانتافه را خودش حركت دهد اما درهايش قفل است. يك راننده تاكسي به او مي‌گويد چند لحظه قبل ديده است كه راننده سانتافه براي انجام كاري ضروري با عجله به داخل فضاي سبز حاشيه اتوبان رفته است.
سارق فراري پشت يك درخت پنهان مي‌شود و تصميم مي‌گيرد تا زماني كه آب‌ها از آسياب نيفتاده، از آنجا خارج نشود. اما ناگهان مي بيند كه مرد مسلح به MP5 لاي درخت‌ها مي‌دود و به دنبال او مي‌گردد. سارق پس از كمين، ناگهان از پشت به مأمور بانك حمله مي‌كند تا سلاح را از او بگيرد.
محافظ‌هاي خودرو بانك ناگهان صداي شليك MP5 همكارشان را مي‌شنوند و از اتومبيل پياده مي‌شوند تا آن را پوشش دهند. راننده با بيسيم به مركز اطلاع مي‌دهد كه با نقشه‌اي حساب شده به آنها حمله شده است.
مأمور بانك، سارق را با ضربه خشاب MP5 بيهوش مي‌كند و پس از زدن دستبند پلاستيكي به دست او، جيب‌هايش را مي‌گردد تا ريموت و سوئيچ سانتافه را پيدا كند اما موفق نمي‌شود. او به طرف خودرو بانك بازمي‌گردد و قضيه را براي همكارانش تعريف مي‌كند. آنها از راننده‌هاي خودروهايي كه در ترافيك گرفتار شده‌اند كمك مي‌خواهند تا اتوبوس را هل بدهند تا حركت كند. اما راننده اتوبوس مي‌گويد كه گيربكس آن خراب شده و اتوبوس خلاص نمي‌شود. مأمور بانك يك‌بار ديگر داخل سانتافه را نگاه مي‌كند و متوجه مي‌شود كه سوئيچ رويش است و فقط درها قفل شده. او شيشه يكي از درهاي عقب را مي‌شكند و پس از سوار شدن، سانتافه را روشن مي‌كند. در همين لحظه صدايي از پشت سانتافه مي‌شنود. او پياده مي‌شود و صندوق پشت سانتافه را باز مي‌كند و ناگهان سه قلاده سگ شكاري از آن خارج مي‌شوند و به اطراف مي‌دوند. مأمور بانك با عجله داخل اتوبوس مي‌پرد و از راننده مي‌خواهد كه در را ببندد. سگ‌ها كه كلافه و عصباني و گرسنه هستند، ميان اتومبيل‌ها رژه مي‌روند تا كسي را پيدا كنند و پاچه‌اش را بگيرند. يكي از شهروندان شماره تلفن انجمن حمايت از حيوانات را از 118 مي‌پرسد و با آنها تماس مي‌گيرد. منشي انجمن در پاسخ به درخواست كمك، مي‌گويد كه انجمن آنها امكانات خدماتي فوريتي ندارد و نمي‌توانند در اين مورد اقدام كنند.
شما از نيم ستعت قبل در ترافيك گرفتار شده‌ايد و كلافه هستيد. از اتومبيل‌تان پياده مي‌شويد تا كمي روي پاهايتان بايستيد و زانوهايتان را خم كنيد. شما از دوران كودكي‌تان از سگ وحشت داشتيد و حتي كارتون‌هاي «بن و سباستين» و «گوريل‌انگوري» را هم تماشا نمي‌كرديد و از «زومبه» در «ميتي‌كومون» و «بوشوِگ» در «لاكي لوك» هم متنفر بوديد. روانشناس خانوادگي‌تان گفته بود شما چنان از سگ مي‌ترسيد كه اگر 1 دقيقه مقابل آن باشيد، به اندازه 1 سال استرس و اضطراب به قلب‌تان فشار مي‌آورد. وقتي مي خواهيد سوار اتومبيل‌تان بشويد، متوجه مي‌شويد كه قفل مركزي فعال شده و درها قفل شده است. شما فراموش كرده بوديد كه سوئيچ را برداريد. نمي‌دانيد چه كار كنيد. در همين لحظه يك موتورسوار را مي‌بينيد كه ميان اتومبيل‌ها حركت مي‌كند و پشت آن روي يك تابلو نوشته است: «كليدساز سيار». او را صدا مي‌زنيد، اما نمي‌شنود. نفس‌تان را حبس مي‌كنيد و يك سوت بلند مي‌كشيد تنام توجه شما شود.
سگ‌ها كه از گشتن در ميان اتومبيل‌ها خسته شده آند، ناگهان صداي سوت را مي‌شنوند و چون تربيت شده‌اند كه براي خوردن غذا به طرف سوت بروند، با خوشحالي به سوي شما مي‌دوند.
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف spider 6/16/2010, 04:10

بله میشناسم!
وبلاگ جدیدش چیه؟
avatar
spider
کاربر خیلی فعال لاک پشتی
کاربر خیلی فعال لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/16/2010, 04:14

وبلاگ جدید ندارن. یه اتفاقایی براشون افتاد (که اینجا نمیشه گفت) که دیگه وبلاگ نزدن. الان هر وبلاگ جدیدی از ایشون هست تقلبیه
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف spider 6/16/2010, 04:18

خیلی عالی بود!
ممنون پیام جون!
avatar
spider
کاربر خیلی فعال لاک پشتی
کاربر خیلی فعال لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف rira 6/16/2010, 04:32

خیلی جالب بود گاهی از یک نقطه کوچک همه چیز آغاز میشه و مشخص نیست که به کجا ختم میشه
ممنون آقا پیام
rira
rira
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 0

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف SoSiS JooN 6/16/2010, 04:49

عجب.پس پایان نداره این جریان؟

مثل فیلم 24.تو 24 ساعت 24000 اتفاق میافته.
avatar
SoSiS JooN
کاربر متوسط لاک پشتی
کاربر متوسط لاک پشتی

تشکر : 0

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/16/2010, 05:25

ساعت 6 صبح است. در مترو هستيد. تصميم مي‌گيريد بخوابيد. يكي از مسافرها بيدارتان مي‌كند.
- آقا... آقا!
- بله؟
- مي‌شه اين ساك را بغل كنيد و بخوابيد تا ما هم جاي ايستادن داشته باشيم؟
- به من چه! خودت بگيرش.
- مگه اين مال شما نيست؟
- نه!
- پس مال كيه؟
- مگنه من اينجا نگهبان واگن هستم؟ از بقيه بپرس.
مسافر با صداي بلند مي‌گويد:
- اين ساك ورزشي مال كيه؟
كسي جوابي نمي‌دهد.
- شايد كسي آن را جا گذاشته است.
- بايد آن را به حراست ايستگاه بعدي بدهيم.
چند مسافر كه نزديك ساك ايستاده بودند، كمي از آن فاصله مي‌گيرند. در همين لحظه قطار توقف مي‌كند و چراغ‌هاي واگن خاموش مي‌شود. راننده لوكوموتيو در بلندگوها مي‌گويد:
- مسافران محترم... با سلام و صبح بخير! به علت نقص فني يك قطار ديگر در همين خط، مجبور به توقف هستيم تا مسير دوباره باز شود. چراغ‌ها را هم براي چند لحظه خاموش كردم تا فرهنگ صرفه‌جويي را نهادينه كنيم. الان روشن مي‌شود. نگران نباشيد.
همه مسافرها از شما و ساك فاصله مي‌گيرند و به ته واگن مي‌روند. تعجب مي‌كنيد.
- چقدر جوگير هستيد!
- آفرين به شما كه نيستي!
مسافرهاي ديگر هم به شما پاسخ مي‌دهند.
- من حوصله دردسر ندارم. بعدا بپرسند چرا كنار ساك واستاده بودي، چي بگم؟
- يه‌وقت ديدي گفتند مال من بدبخت است. يه‌بار برام پيش اومد. يه چيزي با خودم داشتم، انداختم زمين تا نفهمند مال منه، اما وقتي مأمورها ومدن، به قيافه‌ام كه نگاه كردند فهميدن مال منه. بعد آب خنك برايم سفارش دادند.
با خودتان فكر مي‌كنيد كه ممكن است چه چيزي داخل ساك باشد.
- كسي چ همي‌دونه! شايد تويش پول باشه.
در همين لحظه مسافرها به طرف ساك مي آِندو و به دور شما جمع نمي‌شوند.
- يعني اسكناسه؟ وزنش را امتحان كرده‌اي؟
- اميدوارم از اين چك‌پول‌هاي جديد بانك مركزي نباشه، چون نقد كردنش دردسره!
- سكه است.
- تويش پر از بليت بازديد از برج ميلاده!
- اون كه قيمتي نداره!
- چي مي‌گي؟ 20 هزار تومنه. اگه اين ساك پرش از بليت برج باشه هم قيمتش خيلي مي‌شه.
- چي مي‌شه كارت سوخت باشه؟
- ما شانس نداريم. حتما تويش آرشيو همشهري مسافره!
- چيزي جز حوله و جوراب تويش نيست.
- بازش كنيد ببينيم توش چيه، هر چي بود، ‌نصف به نصف تقسيمش مي‌كنيم.
- عجب نامردهايي هستيد! دوست داريد با اشياي گم‌شده خودتان هم همين كار را بكنند؟
- راست مي‌گه. به ما چه كه چي تويش است.
- نكنه تويش بچه باشه؟
- اگه بچه بود، صدا مي‌كرد.
- خب شايد خواب باشه.
- نه بابا! وزنش خيلي بيشتر از يه چه است.
- خب شايد دوقلو باشند.
- شماها رواني هستيد. توي اين ساك هر چي هست، مال صاحبشه. دست نزنيد.
- اگه چيز بدي باشه...
- مثلا چي؟
- چه چيزي بدتر از كتاب بد؟ اين روزها كتاب‌هايي چاپ مي‌شه كه آدم شاخ در مياره. من نمي‌دونم چرا كسي نظارت...
- هنوز روي برنامه‌هاي تلويزيون نظارت نمي‌كنند. آن‌وقت شما انتظار داري كه...
- بايد روي قيمت‌ها نظارت كنند تا وضعيت...
- اگر نظارت روي پروژه آزادراه تهران به شمال هم بود، الان توي جاده شمال بوديم.
- چرا اين را مي‌گي؟ دوست من توي شهران خونه اجاره كرده، جايش خوبه اما مجتمع مسكوني‌شان نه تابلوي راهنما داره، نه بلوك‌ها مشخصه، ميهمان‌هايشان علاف مي‌شن. بالاخره يكي بايد روي مراحل پس از ساخت هم نظارت كنه.
- اين كه چيزي نيست.
- والا به نظر من، ماجراي نظارت مثل اينه كه بگيم توي اين خانه عروسي هست، اما نه عروس باشه، نه داماد!
- الان اين مثال شما چه ربطي داشت؟
متوجه چيزي مي‌شويد. گوش‌تان را روي ساك مي‌گذاريد.
- ساكت! از توي ساك يه صدايي مياد!
- صداي چيه؟
- توي مايه‌هاي تيك‌تاكه!
- دروغ مي‌گي. مي‌خواهي خودت پول‌ها را دو دره كني!
ناگهان يكي از مسافرها از پشت به سرتان ضربه مي‌زند و بيهوش مي‌شويد. وقتي به هوش مي‌آييد، متوجه مي‌شويد كه قطار در ايستگاه است و مسافرها شما را هم روي صندلي‌ها خوابانده‌اند. به ياد صداي تيك‌تاك مي‌افتيد. بلافاصله بلند مي‌شويد، ساك را برمي‌داريد و از واگن خارج مي‌شويد. صداي چند مسافر را مي‌شنويد كه از پشت سرتان مي‌گويند: «دزد... دزد...!»
همان‌طور كه مي‌دويد، با خودتان فكر مي‌كنيد: «وقتي ساك پيدا شد، دستم توي گچ نبود. اما الان هست. يعني تمام آن ماجرا را خواب ديده‌ام، اما الان در واقعيت ساك مرد را برداشته‌ام و تا چند دقيقه ديگر هم به جرم اقدام به سرقت دستگير مي‌شوم.» ناگهان پايتان به چيزي گير مي‌كند و روي زمين مي‌افتيد. صاحب ساك و چند مسافر شما را محاصره و دستگير مي‌كنند. نمي‌دانيد چطور توضيح بدهيد كه دزد نيستيد. نمي‌توانيد باور كنيد كه در اين سن برايتان سوءسابقه ثبت مي‌شود، نامزدي‌تان به هم مي‌خورد و ديگر در جايي نمي‌توانيد استخدام شويد و كار كنيد.
از خواب بيدار مي‌شويد. تخت زندان سفت است و كمرتان درد مي‌كند. مطمئن هستيد كه آنجا دوام نمي‌آوريد. تصميم مي‌گيريد با رفتار خوب، از رييس زندان تخفيف بگيريد. ناگهان صداي زندان‌بان را مي‌شنويد.
- اينجا جاي خوابيدن نيست!
بدون اين كه برگرديد و به او نگاه كنيد، جواب مي‌دهيد.
- ول كن، سركار! پس كجا بخوابم؟ اينجا فقط براي خوابه!
- تا پشيمان نشده‌اي، بلند شو!
- آره...؟! تو مي‌خواي منو پشيمون كني؟ چه‌جوري؟
دوباره چشم‌هايتان را مي‌بنديد تا بخوابيد. احساس مي‌كنيد يك تكه كاغذ روي صورت‌تان است. چشم‌هايتان را باز مي‌كنيد و به آن نگاه مي‌كنيد. يك برگ جريمه رانندگي است. بلند مي‌شويد و مي‌بينيد كه روي صندلي عقب اتومبيل‌تان خوابيده بوديد. افسر پليس مي‌گويد:
- حالا پشيمان شدي؟ حركت كن. برو خونه خواب. صف پمپ‌بنزين كه جاي خواب نيست.
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف Foad 6/16/2010, 05:57

وبلاگشون قبلا این بود که الان بسته شده :
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذا الرابط]

می خیلی از نوشته هاشون را قبلا در فروم قرار دادم.
Foad
Foad
حامی حیوانات لاک پشتی
حامی حیوانات لاک پشتی

تشکر : 243

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/18/2010, 06:32

در دوره‌ای از تاریخ، وقتی نویسنده‌ای کتابی می‌نوشت چند نفر از روی آن رونویسی می‌کردند و به این ترتیب نسخه‌های دیگری از آن تهیه می‌شد. صدها سال بعد چاپ کتاب با استفاده از جوهر و کلیشه اختراع شد که به صورت دستی انجام می‌شد. با ساخته شدن ماشین چاپ، انتشار کتاب راحت‌تر شد. قرن‌ها بعد با اختراع دستگاه دیجیتال، چاپ کتاب بسیار راحت‌تر شد. امروز شما می‌توانید یک سی‌دی را داخل دستگاه بگذارید و چند دقیقه بعد کتاب‌های چاپ، صحافی و بسته‌بندی شده را از طرف دیگر دستگاه بردارید.
به دنبال ساده شدن مراحل چاپ، نوشتن آن نیز راحت‌تر از پیش شد. اگر می‌خواهید زودتر نویسنده بشوید، توجه به نکته‌های زیر کمکتان خواهد کرد.

نام کتاب

باید توجه کنید که هر نامی مجوز چاپ نمی‌گیرد و مردم هم هر کتابی را نمی‌خرند. سعی کنید از نام‌هایی استفاده کنید که پیشتر نتیجه داده‌اند. برای مثال اگر کتابی با عنوان «روش‌های مشق نوشتن» بنویسید، مطمئن باشید که فروش نمی‌رود. اما اگر نام آن را «چه کسی مداد من را برداشت؟» بگذارید، حتما فروش می‌رود. همچنین نام‌های «چه کسی جنین من را برداشت؟» به جای «مراقبت‌های دوران حاملگی» و «چه کسی دسته چک من را برداشت؟» به جای «تجارت جهانی و خاورمیانه» از نمونه‌های دیگر انتخاب نام هستند.

نویسنده
اگر می‌دانید که کسی کتاب‌تان را پس از انتشار نخواهد خرید، عکس خودتان را رو یا پشت جلد آن چاپ کنید. وقتی چاپ شد، به میدان ونک بروید و کتاب‌ها را در پیاده‌رو روی زمین بچینید. این روش تا به حال بارها مورد استفاده قرار گرفته و نتیجه داده است. مهم نیست که چه چیزی داخل کتاب نوشته‌اید. مردم کتاب را از خود نویسنده می‌خرند و برایشان هیجان‌انگیز است که بعدا به دوستانشان بگویند آن را از چه کسی خریده‌اند.

شایعه
اگر هیچ امیدی به فروش کتاب ندارید، بعد از دریافت مجوز، شایعه درست کنید که به آن مجوز نمی‌دهند. در این مرحله مراکز پخش و کتاب‌فروشی‌ها نسبت به کتاب‌تان حساس می‌شوند. وقتی چاپ به اتمام رسید، آن را به مراکز پخش بسپارید و این‌بار شایعه منتشر کنید که به کتاب‌تان مجوز توزیع نمی‌دهند. در این مرحله جمعیت اهل مطالعه به جست‌وجوی کتاب می‌پردازند. اگر فروش آن مناسب بود، شایعه درست کنید که کتاب‌تان از کتاب‌فروشی‌ها جمع شده است. در این مرحله مردم غیرکتاب‌خوان هم به دنبال کتاب می‌گردند و به این ترتیب، کتابتان به چاپ دوم و سوم نیز می‌رسد.

نو آوری در روایت
ساده‌ترین راه انتشار کتاب این است که آثار شاعران را به انتخاب خودتان انتخاب کنید و هر بیت آن را در یک صفحه کتاب چاپ کنید. به این ترتیب کتاب روایت شما است و در دو ماه آینده به چاپ هشتم می‌رسد. ایران شاعران زیادی دارد و شما می‌توانید تا سال‌ها از این طریق درآمد و شهرت کسب کنید.

موضوع

کتاب‌هایی که درباره چاقی، لاغری، افسردگی، دوست‌یابی و همسرشناسی باشند، فروشی تضمین شده خواهند داشت. مهم نیست که نوشته‌های شما شبیه کتاب دیگری باشد. برای مثال یک متن قدیمی درباره طالع‌بینی می‌تواند بارها از سوی ناشران و با نام نویسنده‌های مختلف چاپ بشود. مهم این است که طرح جلد آن متفاوت باشد.

اندازه
کتاب‌هایی در اندازه‌های غیرمتعارف، همیشه مشتری‌های خاص خود را دارند. کودکان به کتاب‌های بیش از اندازه بزرگ علاقه دارند و جوانتر‌ها به دنبال کتاب‌هایی به شکل قلب هستند. کتاب‌های دراز، خیلی پهن یا کوچک نیز برای هدیه دادن بسیار مناسب هستند و فروش بالای آنها تضمین شده است.

سایت
سعی کنید با یک نفر از تحریریه‌ی یک سایت تخصصی کتاب آشنا بشوید و از او بخواهید تا کتاب‌تان را در صفحه نخست سایت قرار دهد و مدت چند ماه موقعیت آن را حفظ کند. سپس در مصاحبه‌ها با رسانه‌ها بگویید کتاب‌تان آن‌قدر فروش داشته است که هنوز بعد از گذشت چند ماه، در صفحه نخست سایت‌های کتاب است. اگر نتوانستید با یک سایت کتاب رابطه برقرار کنید، خودتان یکی ایجاد کنید. در میدان انقلاب ده‌ها مغازه وجود دارد که با کم‌ترین هزینه برایتان سایت درست می‌کنند. یک سایت تخصصی کتاب راه‌اندازی کنید و در آن کتاب خودتان را بارها نقد مثبت و معرفی کنید.
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/18/2010, 14:15

صبح زود وقتي در صف بانک ايستاده ايد، همکارتان را مي بينيد. هزينه قبض برق را پرداخت مي کنيد اما وقتي مي خواهيد از بانک خارج بشويد، همکارتان ظرف ناهارش که ميرزا قاسمي دارد را به شما مي دهد تا آن را با خودتان به اداره ببريد، قبول مي کنيد.
وقتي از بانک خارج مي شويد در پياده رو مردي از شما آدرسي مي پرسد. وقتي مشغول صحبت با او مي شويد، ناگهان يک موتور سوار با سرعت از کنارتان رد مي شود و کيسه مشکي ظرف غذاي دوست تان را از دست تان مي قاپد. قبل از اينکه از مردم کمک بخواهيد، موتور سوار روي يخ پل فلزي ليز مي خورد و روي زمين مي افتد. در همين لحظه يک موتور سوار پليس که آن طرف خيابان است به طرف سارق مي رود. شما ظرف غذا را از روي زمين بر مي داريد و لگد محکمي به پاي سارق مي زنيد. در همين لحظه مردي که از شما آدرس پرسيده بود را مي بينيد که سوار يک تاکسي مي شود فرار مي کند. شما هم سوار يک تاکسي مي شويد تا او را تعقيب و دستگير کنيد.

مرکز فرماندهي پليس به علت تجمع مردم مقابل شعبه يکي از بانک ها و به علت تصادف يک کيف قاپ و ايجاد ترافيک، سه خودروي گشتي پليس را به محل حادثه اعزام مي کند. دو قاتل حرفه اي در خانه اي در کوچه کنار بانک پنهان شده اند. آن ها با شنيدن صداي آژير خودروهاي پليس تصور مي کنند که محل اختفايشان لو رفته است. قاتل ها با اسلحه از خانه خارج مي شوند و پس از چند شليک هوايي، به طرف اتومبيل شان مي روند. پليس ها که از ديدن اين صحنه تعجب کرده اند از مردم مي خواهند روي زمين دراز بکشند، سپس به دو مرد مسلح دستور ايست مي دهند. يکي از قاتل ها پشت فرمان مي نشيند و استارت مي زند اما خودرو روشن نمي شود. آن ها پياده مي شوند و پس از شليک چند گلوله به پليس ها سوار کاميونت برف روبي شهرداري که کنار خيابان پارک است مي شوند و فرار مي کنند. پليس ها با اتومبيل شان به تعقيب آن ها مي پردازند. مرکز فرماندهي پليس به ايستگاه هاي منطقه و نيروهاي گشتي وضعيت اظطراري اعلام مي کند.

شما با تاکسي هنوز در تعقيب همکار آن سارق مقابل بانک هستيد. راننده تاکسي مي گويد که نمي تواند کوچک ترين آسيبي به اتومبيل خودش يا حتي تاکسي همکارش وارد کند. نمي دانيد چه اقدامي بايد انجام بدهيد، از طرفي هم مي ترسيد که تاکسي را متوقف کنيد و با سارق گلاويز بشويد.

کمي جلوتر وقتي به چراغ قرمز تقاطع مي رسيد، يک مامور پليس را مي بينيد. از تاکسي پياده مي شويد و به طرف او مي رويد و در خواست مي کنيد سارق را دستگير کند. پليس به افسر راهنمايي و رانندگي مي گويد که چراغ تقاطع را سبز نکند سپس به طرف تاکسي مي رود. مردي که عقب آن نشسته، يک جاعل حرفه اي کارت پايان خدمت سربازي است و چند دقيقه قبل مقابل بانک، اتفاقي آدرسي را از شما پرسيده و با کيف قاپ رابطه اي نداشته است. او با ديدن مامور پليس که مقابل تاکسي ايستاده است، تصور مي کند که شناسايي شده است.

ناگهان راننده تاکسي را به بيرون پرتاب و درها را قفل مي کند. او مطمئن است که چراغ تقاطع سبز نمي شود به همين دليل با چند ضربه زدن به اتومبيل جلويي که يک پيکان است تلاش مي کند که راه را باز کند. راننده پيکان با ديدن پليس متوجه قضيه مي شود و تصميم مي گيرد به دستگيري مظنون کمک کند. او کمي جلو مي رود. خلافکار که تصور مي کند او راه را باز کرده با خوشحالي حرکت مي کند اما ناگهان پيکان با سرعت دنده عقب مي آيد و با تاکسي تصادف مي کند. راننده پيکان دوباره به جلو مي رود اما قبل از اينکه دوباره دنده عقب بيايد به خاطر مي آورد که در صندوق عقب کپسول گاز وجود دارد. او از اشتباه خود پشيمان مي شود و راه را براي تاکسي باز مي کند.خلافکار با خوشحالي گاز مي دهد تا از تقاطع عبور کند اما در همين لحظه با يک کاميونت برف روبي شهرداري تصادف مي کند.
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف patil 6/18/2010, 14:18

الان رفته آمریکا،فکر نکنم دیگه واسه همشهری بنویسه!!
patil
patil
کاربر متوسط لاک پشتی
کاربر متوسط لاک پشتی

تشکر : 1

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/18/2010, 14:27

آره، به خاطر یه سری از مسائل(!) این نویسنده خوب کشورمون، رفت! به همین سادگی از دستش دادیم!
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف patil 6/18/2010, 14:39

الان تو رادیو اینترنتی کوچه برنامه داره که هر هفته برنامش رو سایت میره
patil
patil
کاربر متوسط لاک پشتی
کاربر متوسط لاک پشتی

تشکر : 1

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/18/2010, 15:14

چه جوری میتونم بهش دسترسی داشته باشم؟ به رادیو اینترنتی
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف patil 6/18/2010, 15:26

[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذا الرابط]
اسم برنامش هم رادیو لیچار هست فقط تنها مشکلش اینه که فیل** شده! خیلی خوشحال و برای کامل شنیدن برنامش ممکنه دچار مشکل بشین،من چند بار سعی کردم که گوش بدم ولی نصفه میاد اکثر اوقات.
patil
patil
کاربر متوسط لاک پشتی
کاربر متوسط لاک پشتی

تشکر : 1

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/18/2010, 23:49

ممنون Patil رز
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف Sahra 6/19/2010, 00:01

رفتند از ایران؟
ایول .
خوب کاری کردن.
اصلا ما خنده میخواهیم چیکار؟
آدم باید همیشه گریه کنه.خیلی خوشحال

من همیشه نوشته های طنزش را در همشهری میخوندم.
واقعا عالی بود. لبخند

هر جا هستند خدا پشت و پناهشون باشه. :m/:
avatar
Sahra
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه Empty رد: نوشته های طنز فرورتيش رضوانيه

پست من طرف پیام 6/19/2010, 00:05

براي دوست‌تان SMS ارسال مي‌كنيد:
«سلام. يك‌شنبه من را هم مي‌بريد؟»
چند دقيقه بعد جواب مي‌دهد:
«تو مي‌خواهي بيايي چيكار؟»
از پرسش او خنده‌تان مي‌گيرد.
«خوش مي‌گذره. اگه جايتان را تنگ مي‌كنم، نميام. تعارف نكنيد.»
ديگر جواب نمي‌دهد اما يك ساعت بعد دوست‌تان خودش زنگ مي‌زند.
- سلام!
- سلام!
- قضيه اين SMS كه فرستادي، چي بود؟
- من با شما تعارف ندارم. يه‌وقت توي رودربايستي گير نكنيد! اگر مزاحم هستم يا امكانش نيست، بگيد.
- نه، عزيز! اما فكر نمي‌كرديم كسي بخواهد با ما بيايد. اگر چه مطمئنم فقط به خاطر هلي‌كوپتر مي‌خواهي بيايي.
- نه! نمي‌دونستم هلي‌كوپتر هم سوار مي‌شويد. حالا كه اينجوريه، حتما مي‌آيم.
- ببين! الان وسط كاري هستم. فقط مي‌خواستم زنگ بزنم مطمئن بشوم كه واقعا مي‌آيي. باهات تماس مي‌گيرم.
شنيده بوديد كه دوست‌تان كه مستندساز است با شركت يادمان‌سازه هماهنگ كرده و مي‌خواهد روز يك‌شنبه همراه گروهش به برج ميلاد بروند و از كارگاه آن تصويربرداري كنند. هميشه دوست داشتيد از بالاي برج ميلاد، تهران را تماشا كنيد. مي‌دانيد كه اگر يك‌شنبه همراه دوست‌تان برويد، نخستين كسي هستيد كه در ميان بستگان‌تان به بلندترين ارتفاع تهران قدم گذاشته‌ايد و سوار هلي‌كوپتر هم شده‌ايد و دور برج ميلاد چرخيده‌ايد.
غروب وقتي از شركت به طرف خانه‌تان رانندگي مي‌كنيد، در ميان راه ناگهان يك موتورسوار مقابل‌تان مي‌پيچد و با آن تصادف مي‌كنيد. از اتومبيل‌تان پياده مي‌شويد. موتوروسوار را مي‌بينيد كه روي زمين افتاده و پايش را گرفته است. مردم به دور او جمع مي‌شوند و سر شما فرياد مي‌كشند.
- احمق بي‌شعور! اين چه طرز رانندگي است؟
- شانس آورده‌اي اگه تا بيمارستان زنده بمونه!
- نگاه كن! زده موتورسوار بدبخت را ناكار كرده.
- نون‌آور يك خونه را داغون كردي.
- اگه من بودم، تا پول يه پرايد رو نمي‌گرفتم رضايت نمي‌دادم.
- حتما با اين موتور خرج دو تا خانواده را مي‌‌داده.
- اگر اين راننده‌هاي وحشي را از خيابان‌ها جمع كنند، موتورسوارهاي بيچاره به اين وضع نمي‌افتند.
مطمئن هستيد كه شما مسير خودتان را مي‌رفتيد و مقصر خودِ موتورسوار است كه با سرعت ميان خودروها ويراژ مي‌داد. با خودتان فكر مي‌كنيد كه بازديد از برج ميلاد زهرمارتان مي‌شود و وقتي درگير ماجراهاي موتورسوار بشويد، ديرتر از همه بستگان‌تان مي‌توانيد به بالاي برج برويد. عصباني مي‌شويد و به موتورسيكلت كه روي زمين افتاده، لگد محكمي مي‌زنيد. موتورسوار از جايش بلند مي‌شود و مشتي به صورت شما مي‌زند.
- براي چي به موتور لگد مي‌زني؟
همه با تعجب به موتورسوار خيره مي‌شوند.
- حالش خوب بود؟
- اين كه مي‌گفت پايش از چهار جا شكسته!
- الهي خير نبيني كه مردم را آن هم نزديك وقت افطار، آزار مي‌دهي!
- اينها همه‌شان اينجوري هستند. مظلوم‌نمايي مي‌كنند. تقصير ما است كه دلمان به حال‌شان مي‌سوزد.
- بايد آنقدر كتكش بزنيم تا ديگه از اين كارها نكنه!
- ما رو بگو كه دلمون به حال كي مي‌سوخت!
- بيچاره راننده! اگه موتورسواره سوتي نمي‌داد، مجبور بود كلي پياده بشه تا رضايتش رو جلب كنه.
موتورسوار كه متوجه اشتباه خود مي‌شود، از عصبانيت روي شما مي‌افتد و تا مي‌تواند كتك‌تان مي‌زند. چند نفر او را از روي شما بلند مي‌كنند. وقتي به بيمارستان مي‌رويد، به شما مي‌گويند كه بيني‌تان شكسته است. ماجرا را براي پليس تعريف مي‌كنيد و مي‌گوييد كه موتورسوار فرار كرده است.
وقتي به خانه مي‌رسيد، همسرتان با ديدن چسب روي بيني‌تان جيغ مي‌كشد:
- چي شده؟
- هيچي! يك موتورسوار اينجوريم كرد.
- خير نبينه! چرا؟
- ول كن! حوصله ندارم. تا الان براي پنجاه نفر توضيح داده‌ام.
- افطار كرده‌اي؟
- نه!
همسرتان به آشپزخانه مي‌رود. روي كاناپه لم مي‌دهيد و سعي مي‌كنيد به چيزي فكر نكنيد. موبايل‌تان زنگ مي‌زند. دوست‌تان است كه قرار بود با هم به برج ميلاد برويد.
- سلام!
- سلام!
- چرا صدات اينجوريه؟
- هيچي... خوبم! چه خبر؟
- برايت بليت گرفتم.
- مگه الان بليت بازديد مي‌فروشند؟
- بليت هواپيما را مي‌گويم. اسم‌ات را هم رد كردم. هماهنگي‌ها انجام شده. مشكلي نيست. خوشحالم كه با من مي‌آيي. حقيقتش همه مي‌ترسيدند، كسي حاضر نبود بيايد.
- هواپيما؟ چرا هواپيما؟
- يكشنبه صبح با هواپيما مي‌رويم زاهدان. مگه فكر مي‌كردي زميني مي‌رويم؟
- زاهدان چرا؟
- حالت خوبه؟
- اتفاقا تو قاطي كرده‌اي! مگه يك‌شنبه نمي‌خواهي بروي برج ميلاد؟
- آها...! نه! امروز رفتيم برج ميلاد كارمان را انجام داديم، تا يك‌شنبه بتوانيم به پرواز برسيم.
- امروز رفتيد؟ پس يك‌شنبه كجا مي‌رويد؟
- مگه جزئيات برنامه را نمي‌دوني؟
- نه! كدوم برنامه؟
- با هلي‌كوپترهاي نيروي انتظامي به كوهستان مي‌رويم تا از عمليات‌هاي مبارزه با اشرار قاچاقچي تصوير بگيريم. سه شب هم بالاي يكي از قله‌ها كمپ مي‌زنيم. بچه‌هاي گروه وقتي شنيدند كه تو هم مي‌آيي، خوشحال شدند. همه از آخرين‌بار كه با هم رفتيم دربند، از تو خوش‌شان اومده. يادته چقدر مسخره‌بازي در آوردي و ما را خندوندي؟ وسايلت را جمع كن، شنبه شب بيا خونه من. صبح از اونجا مي‌رويم مهرآباد. راستي! تودماغي صحبت مي‌كني، نكنه سرما خورده‌اي! اگه اينجوريه، حتما تا يك‌شنبه آمپول بزن و داروهايت را هم بيار. اونجا جاي سوسول‌بازي نيست.
پیام
پیام
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 3

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد