گفتگوی لاک پشتی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

خاطرات بامزه دکترها

+2
پریسا
Foad
6 مشترك

اذهب الى الأسفل

خاطرات بامزه دکترها Empty خاطرات بامزه دکترها

پست من طرف Foad 5/30/2010, 18:00

دکترها چون رابطه نزدیکی با اجتماع و اقشار مختلف جامعه دارند، خاطرات بامزه و جالبی هم دارند. فکر می کنم بد نباشه در یک تاپیک در باشگاه خنده به این جور خاطرات بامزه بپردازیم. در زیر خاطرات بامزه دکتر مزیدی را در گودر منتشر کردند را درج می کنم:

تو دوران دانشجويي رفقاي ما همه شبانه روز درس پزشكي مي‌خوندن. بعد من همش كتاباي متفرقه مي‌خوندم:ادبيات تاريخ اقتصاد هنر فلسفه جامعه شناسي روانشناسي و ... اونا حتي نمي‌تونستن اسم رو جلد كتابا رو تلفظ كنن. بعد من بهشون مي‌گفتم شما همتون گوسفندين . طفلي ها بعد از يه مدت ديگه پذيرفته بودن. هر وقت چپ چپ نگاشون ميكردم مي‌گفتن:چيه؟ باز دلت داره واسه ما گوسفندا ميسوزه !

كلا پرستارا ميونه خوبي با دكترا ندارن. دكترا هم همچنين. بعد من هر بخشي مي‌رفتم با همه پرستارا شوخي مي‌كردم و سريع دوست ميشدم. بعضيها اول فكر مي‌كردن من قصد بدي دارم اما يه كم كه مي‌گذشت و مي‌فهميدن كبريت بي خطرم ديگه باهام خودموني ميشدن . بارها تو كشيك پيش مي‌اومد كه غش غش مي‌خنديدن از كارهاي من . يادش بخير. لبخند

يكي از بهترين و زيباترين كرم هايي كه من و دوستم مي‌ريختيم- البته اختراع من بود اين روش- كه همه فاميلي همه ادما رو غلط غلوط مي‌گفتيم. مثلا يارو اكبري بود بهش مي‌گفتيم اكبرزاده ..بعد بنده خدا توضيح ميداد اكبري نه اكبرزاده. بعد دفعه بعد بهش مي‌گفتيم اكبرنژاد ...دفعه بعد اكبرپناه و...خيليها متوجه نميشدن كه داريم كرم مي‌ريزيم و همينطور واسمون توضيح ميد

بعد يكي از خانوم دكترا يه ٣ ماهي رفته بود بلژيك. وقتي برگشته بود من و دوستم جلوشو گرفتيم كلي مسخره اش كرديم -البته مودبانه- كه فلاني تو ديوانه‌اي خلي رواني هستي و ..- چرا بهشت رو ول كردي برگشتي تو اين زباله دوني ... اون بنده خدا هم نمي‌دونست ما الان داريسم شوخي مي‌كنيم جدي مي‌گيم؟ مسخره‌اش مي‌كنيم. داشت واسمون توضيح ميداد لبخند

يه استاد هم داشتيم طفلي يه كم حالش ناخوش بود لبخند بعد روز امتحان پايان بخش برگه نظرخواهي دادن. من و دوستم در مورد اون دكتر فقط نوشتيم. من نوشتم البته يه استادي هست كه عذرشون موجه لبخند اون يكي نوشته بود قرصاشو سر وقت نميخوره. ..ببين! طوفاني به پا شده بود تو بخش لبخند

يه بار موهام خيلي خيلي بلند بود. بعد بخش قلب بوديم. يه مريضي ايست قلبي كرد و من شروع كردم بهش ماساژ قلبي دادن. يه نيم ساعتي طول كشيد ديگه دستام داغون شد. طفلي اون كه ديگه برنگشت. همينطور كه حالم گرفته بود يه خانم دكتر از همدوره‌ايها اومد گفت چي شده؟ گفتم اينجوري. بعد يه نگاهي به من كرد و گفت: انگار به خودت دي سي شوك دادي. رفتم تو ايينه ديدم همه موهام اشفته و سيخ سيخي شده. نكبت تيكه انداخته بود بهم لبخند) اون خانوم دكتر الان تو فيس بوك جزء دوستام هست. هنوزم ارزو به دلم كه يه روزي حالشو بگيرم. مي‌گيرم حالشو. لبخند يه روزي بد هم حالشو ميگيرم لبخند

يه بار يكي از دوستام داشت سيگار مي‌كشيد يه خانوم دكتري اومد بهش گفت: فلاني تو ديگه چرا؟ حالا دكتر مزيدي كه خيلي ازش بعيد نيست ولي تو چرا معتاد شدي؟؟ لبخند

يه بار درمانگاه ريه بود. استادي داشتيم فوق تخصص بيماريهاي ريه. جوون و خوش تيپ و خب طبق معمول با من و دوستم هم ميونش خوب بود لبخند بعد من و رفيقم بيرون بوديم . اون تا جايي كه جا داشت سيگار كشيده بود. كل هيكلش بوي گند سيگار ميداد. با همين اوضاع رفتيم تو درمانگاه. درمانگاه پر دختر استاژر باكلاس بود لبخند فقط پسراشون من و دوستم بوديم.رفتيم كه كنار استاده كه نشسته بود. با همون هيكلهايي كه بوي گند سيگار ميداد من دقيقا سرمو بردم تو صورتش و اروم ازش پرسيدم: استاد قضيه اين كه ميگن سيگار براي سلامتي ضرر داره راسته؟ لبخند

يه بار تو بخش گوش و حلق و بيني بوديم.خيلي از بيماراي بستري افرادي بودن كه سرطان حنجره داشتن و تازه همون روز يا روز قبلش عمل جراحي حنجره شده بودن. بعد ما تو اتاق انترن كه كنار اتاق اونا بود بوديم. دوستم اونقدر سيگار كشيده بود كه بوي سيگار همه بخش رو برداشته بود. پرستار وشحتزده اومد بهمون گفت: دكتر اگه فلاني- دكتر رييس بخش- الان بياد همه مونو از همينجا پرت مي‌كنه پايين. طبقه ١٦ بوديم لبخند

يه خانوم دكتر بود طفلي اونم سن بالا مجرد . قيافشم بد نبود. ولي فقط يه كم قيافه ميگرفت. من و دوستم قرار گذاشتيم حالشو بگيريم. لبخند اونقدر اذيتش كرديم كه طفلي رفت به رييس بخش شكايت مارو كرد. اونام نامردي نكردن حال مارو گرفتن لبخند

بعد بالاسر همون مريضه بوديم و منتظر تا نفسش كه قطع شد سريعا واسش نازوتراكئال تيوب بذاريم- لوله تنفسي داخل ناي- بعد اونطرفتر يه عده دختر واايستاده بودن داشتن مثلا از ما ياد مي‌گرفتن. كلي هم نگران. بعد منو دوستم بالاسر مريض هرهر مي‌خنديديم و داشتيم دعوا مي‌گرفتيم كه اين دفعه نوبت كدوممونه لبخند

بعد يه بار تو بخش زنان كشيك بوديم. دوستم شروع كرد به سيگار كشيدن . كل بخشو دود برداشته بود. پرستار زنگ زد به اتاقمون كه اقاي دكتر اينجا سيگار نكشين. دوستم گوشي تلفن يه دستش بودو دست ديگش سيگار بود. همينطوري پشت تلفن برگشت به پرستاره گگفت: بله حق باشماست من به اين اقاي دكتر مي‌گم سيگار نكشه ولي گوش نميده لبخند

رفيقم يه ضبطي داشت كه در حالت عاديش هم نميشد صداشو تحمل كرد. از اين ضبط داغونا كه درش هم شكسته شده بود و كنده بودش بعد توي اين ضبط يه نوار از البوماي ترش متال مي‌ذاشتيم و با صداي بلند تو اتاق انترنها پخش مي‌كرديم. دوستم سيگار برگ مي‌كشيدو اتاق پر دود. همه اين كارها رو هم تو بخش اطفال مي‌كرديم فكر كن!! لبخند

يه بار كشيك بوديم دوتا اتاق بود واسه استراحت انترن ها. خانوما اومدن من و دوستمو بزور بيرون كنن. اتاقش كوچيك بود.منم به دوستم پيشنهاد كردم هرچي مي‌تونه سيگار بكشه و دود كنه. وقتي دخترا اومدن ما دوتا رو نمي‌ديدن زير ابري از دود سيگار دفن شده بوديم. خودشون مجبور شدن برن اون اتاق ديگه لبخند
Foad
Foad
حامی حیوانات لاک پشتی
حامی حیوانات لاک پشتی

تشکر : 243

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

خاطرات بامزه دکترها Empty رد: خاطرات بامزه دکترها

پست من طرف پریسا 6/1/2010, 14:03

ایول محمدفر جان دستت درد نکنه lol!
avatar
پریسا
کاربر فعال لاک پشتی
کاربر فعال لاک پشتی

تشکر : 5

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

خاطرات بامزه دکترها Empty رد: خاطرات بامزه دکترها

پست من طرف Innocent 6/5/2010, 09:40

خاطره یک پزشک بخش اطفال

رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟...بدون وقفه میگفت: «تقی.....تقی

پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده!

ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده!!

مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد

گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...

مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: «تقی»
Innocent
Innocent
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 162

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

خاطرات بامزه دکترها Empty رد: خاطرات بامزه دکترها

پست من طرف پریا 6/5/2010, 10:29

چقدر بامزه بود !
پریا
پریا
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 1

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

خاطرات بامزه دکترها Empty رد: خاطرات بامزه دکترها

پست من طرف فریده 6/6/2010, 07:53

جالب بود ولی آدم نمی فهمه چرا با جون بیماران بازی می کنن و افتخار می کنن که به بیمارها بی حرمتی می کنن. به سلامتیشون می نازن در حالی که نمی دونن سلامتی در یک روز و بدون هیچ دلیلی از دست می ره.
من چون خودم بیمارستان کار می کردم این کارهای فجیع رو دیدم و هر چی بهم اصرار کردن تو نمره هات خوبه بمون و بهیار بشو گفتم نمی مونم تا توی ظلم با کسی شریک نشم.
avatar
فریده
کاربر باسابقه لاک پشتی
کاربر باسابقه لاک پشتی

تشکر : 2

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

خاطرات بامزه دکترها Empty رد: خاطرات بامزه دکترها

پست من طرف mahssa 6/9/2010, 17:58

خیلی باهال بود آقای محمد فر.فکر نمیکردم شا هم اهل شوخی و اینجور کارا باشید.تصور ذهنی من از شما یه آقای بسیار بسیار جدی و خشک بود
mahssa
mahssa
کاربر خوب لاک پشتی
کاربر خوب لاک پشتی

تشکر : 8

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد