گفتگوی لاک پشتی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

شرح حال یک الاغ هنگام مرگ

اذهب الى الأسفل

 شرح حال یک الاغ هنگام مرگ Empty شرح حال یک الاغ هنگام مرگ

پست من طرف ایران دوست 11/3/2010, 07:18

« شرح حال یک الاغ هنگام مرگ؛ اثري فراموش شده از صادق هدايت »

آه ! درد اندام مرا مرتعش می کند . این پاداش خدماتی است که برای یک جانور دوپای بی مروت ستمگر کشیده ام . امروز آخرین روز منست و همین قلبم را تسلی می دهد ! بعد از طی یک زندگانی پر از مرارت و مشقت و تحمل بارهای طاقت فرسا ٬ ضربات پی در پی ٬ چوب ٬ زنجیر و دشنام عابرین ٬ همین قدر جای شکر باقی است که این حیات مهیب را وداع خواهم گفت.

اینجا خیابان شمیران است . امروز به واسطه بی مبالاتی صاحبم ٬ اتومبیلی پاهای مرا شکست و به این روز افتادم . بعد از ضرب و شتم ٬ جسد مرا به کنار این جاده کشیدند و به حال خود گذاشتند . ممکن است فراموش کرده باشند که هنوز از نعل و پوست من می توانند استفاده کنند !

گویا به کلی مایوس شده اند .

آیا خوراک مرا به موقع خواهند آورد؟ نه... باید در نهایت زجر و گرسنگی جان داد زیرا دیگر از من کاری ساخته نیست .

آه ! درد زخم ها رو به شدت گذاشته و خون از آنها جاری است .


آيا این چه جانوری است که بر ما مسلط شده و زندگانی ما را ننگ آلود و چرکین و پراز رنج و محنت نموده ٬ احساسات بی آلایش و طبیعی ما را خسته ساخته ٬ بدن ما را دائم مجروح و سرتاسر زندگانی را بر ما تلخ و ناگوار نموده است ؟ظاهراً شباهت زیادی با ما دارد و بالاخره مثل ما می میرد ٬ از این جهت هیچ فرقی نداریم . اما گویابدنش را از سنگ یا چوب ساخته اند ٬ چون به ما شلاق میزند و گمان میکند ما حس نمی کنیم . اگر خودش هم احساس درد را میکرد بر ما رحم می نمود .

این آلاتی را که برای شکنجه ی ما استعمال میکنند طبیعی نیست و خودشان ساخته اند . مدتی است در فرنگستان و امریکا برای حفظ حقوق ما حیوانات مجامعی به نام « انسانیت » تاسیس کرده اند . قوانین مخصوصی برای دفاع و زجر و اجحاف و ظلم نسبت به ما وضع کرده اند . آیا آنها هم جزء همین جانورانند ؟ هرگز ! اگر آن گروه از همین حیوانات باشند پس قلب آنها از سنگ نیست؟

علمای علوم طبیعی ٬ ما را با خودشان چندان فرقی نمی گذارند و خود را سردسته ی حیوانات پستاندار معرفی میکنند . اما یکی از فلاسفه ی معروف « دکارت » ٬ به قول خودش ثابت کرد که حیوان به غیر از یک ماشین متحرک چیزی نیست ٬ یعنی هر روزی که علم « مکانیک» ترقی کرد میشود حیوان ساخت ! در تعقیب این خیال پوچ یک عده از فلاسفه ی دیگر بر ضد او برخواستند ٬ از جمله « شوپنهاور » از ما طرفداری کرده میگوید : { اساس اخلاق رحم است نه فقط نسبت به هم نوع خود بلکه نسبت به تمام حیوانات } ٬ و تا اندازه ای احساسات و هوش ما را در کتاب اخلاق خود شرح می دهد .

دیگری گفته است : { این یک تفریح است برای مادران که بچه ی خود را ببینند که گردن یک پرنده را میکند و سگ یا گربه را در بازی مجروح می سازد ـ اینها ریشه ی فساد بنیاد سنگدلی و ظلم و خباثت می باشند } . حقیقتاُ این ظلمی که بر ما شده و می شود بیشتر در نتیجه ی تربیت ظالمانه ی مادران اطفال است . افسوس که ما نمی توانیم حرف بزنیم و همین اسباب بدبختی ما را فراهم آورده . فقط « ارسطو » به حقیقت زندگانی ما پی برده و میگوید :{ انسان حیوان ناطق است } .به واسته ی همین نطق است که ما دستخوش هوی و هوس یک عده جانور طماع خودپسند شده ایم .

چرا مردم از این فلسفه پیروی نکرده اند ؟

بدیهی است اساس خیالات انسان بر روی استفاده ی شخصی قرار گرفته . خصوصاً خرکچی ها که تماماً پیرو فلسفه ی ((دکارت)) هستند و ما را یک جسم بی روح فرض می کنند .

رحم نسبت به حیوانات اصلاً خیالی است که در مشرق زمین پیدا شده و گذشته از این تمام پیغمبران بدون استثنا ظلم به حیوانات را منع کرده اند . علما و حکما و نویسندگان اخلاقی حتی شعرا در این خصوص متفق الرای می باشند .

مثلاً حکیم فردوسی علیه الرحمه گفته:

میازار موری که دانه کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

اما به واسطه ی نداشتن قانونی برای جلوگیری و محدود کردن بی رحمی و حرص و آز بی سرحد بشر این حرف ها بی نتیجه مانده است . اگر در خارج پاهای من می شکست مرا از این رنج بیهوده خلاص می کردند و یا می کشتند !

آه از درد... فغان از گرسنگی .

چه می شد اگر آزاد بودم و در مراتع خوش آب و هوا ما بین همجنسان خود زندگی میکردم و روزی که تقدیر بود می مردم ٬ اما حال باید در اسارت با زحمت و بیچارگی و گرسنگی بمیرم . عاقبت موحش یک حیوان بی زبان که گرفتار جنس دوپا شده این است . باید به آتش آنها بسوزیم .

آه که پیمانه ی صبرم لبریز شده ... !

انسان مظلوم کش است چرا حیوانات درنده را برای خدمت و اسارت به کار نمی برد ؟!

گناه حیوانات بی آزاری و بی زوری آنهاست .

دنیا به نظرم تیره و تار شده... بدنم از رنج گرسنگی به تدریج سست می شود .

آه ٬ صدای پایی می آید ... شاید صاحبم دلش به سیه روزی من سوخته غذای مرا آورده باشد ؟!

نه ٬ این بچه ای است ٬ سنگی به طرف من پرتاب کرد و دور شد !

کاش زودتر می مردم و در مقابل آستانه ی سرمدی انتقام خود را از این جنس ظالم مطالبه می کردم .



1303 ؛ مجله وفا سال دوم شماره 6 صفحه 164 تا 168 سالشمار تفصيلي آثار هدايت

دانلود pdf اين داستان (حجم 100 kb)
ایران دوست
ایران دوست
مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی
مدیر ارشد گفتگوی لاک پشتی

مدیر ماه انجمن مدیر برتر گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 246

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد