یه روز با مدرسه در باغ گلها

من طرف meshkyvapany 5/8/2010, 10:08

صبح اومدیم سر کلاس ریاضی همه غر غر میردند که یعنی چه اول نریم !!!!!!!!!!!بعد دیگه زنگ که خورد بچه ها به هیچ وجه حاضر نشدند برند کلاس منم که رئیس بودم همه شعار میدادیم ما اردو میخوایم یالا ،یالا ،یالا و یالا خلاصه اتوبوس اومد رفتیم از شانس بد مامدیرمون اومد تو اتوبوس ما نتونستیم اواز بخونیم خلاصه رسیدیم مونده بودیم حالا کجا بشینیم اخه همش گل بود بقیش هم سنگ خلاصه اول رفتیم کنار دریاچه مصنوعی که یه بوی بدی اومد که نشانه از ماهی های گندیده و جلبک بود پاشدیم رفتیم اونطرف بعد اونطرف نشستیم بعد من گفتم پاشین بریم بگردیم که همه داد و بیداد تازه اومدیدمو خسته ایم و نمیام گفتم باشه قبوله ولی 30 دقیقه دیگه میریم میگردیم کلی هم خوراکگی برده بودم یه کیف پرررررررررررررررررررب� �د اینا شروع کردن خوردن ولی همه چشمشون به کیف من بود اخه اصلیا پیش من بود بعد شروع کردنگوشی بازی تازه اونجا پی بردم منا پیشرفت نکنیم بهتره همه دنیاشون شده بود گوشی و اهنگ و بولوتوث دیگه کم مونده بود دعوا کنم که همه پاشدن رفتیم از زیر ابشارش رد شدیم دوییدم من از صخره رفتم بالا با کله اومدم پایین ،سر خوردم تو اب لجن فقط نیم ساعت داشتم خودمو تمیز میکردم و کلی شیطونی تازه داشتم بازی میکردم که رفتن باز بخورن اخه خدااااااااااااااااااااااا چرا اینا اینقدر شکمو هستند رفتیم اونجا ماشالله خدا بده برکت از روش کثافت میبارید من گفتم اصلا و ابدا من اینجا هیچی نمیخورم حتی هات چاکلت وقتی بچه ها کارکن رو دیدن همه پاشدن رفتند خیلی کثیف بود بعد دوباره کلی عکس گرفتیم که خصوصیه و منم با کله رفتم تو چوب چون یه دوست خل و چل منو هل داد بعد که اومدیم بشینیم پلیکاناش دنبالم کردن دوتاشون دنبال من بودن من میدوئیدم اونا میدوئیدن خلاصه من که خوردم زمین خیالشون راحت شد کل باغ منو دووندن ول کردن رفتن بالا بعد حالا همه جیغ پلیکانا چرا اومدن بیرون منم نه اینکه روم کمه باز رفتم بازی کنم باهاشون که یه نوک خوشگل خوردم بعد باهم عکس انداختیمو دوس شدیم و کلی حال کردیم بعد اومدم نشستم 1 ساعت دیگه داشتم دیوونه میشدم گفتم پاشین بریم گفتم نه ما خسته ایم
10دفعه گفتم هیچکی گوش نداد من گفتم شما ها خیلی نفهمید که تو این طبیعت به این قشنگین چشبیدین به این مزخرف گفتم من با ادمای نفهم جایی نمیام و نمیشینم خلاصه دعوامون شد و من قهر کردم رفتم بعد رفتم با دوستای دیگم بعد دوستم میخواس بره دسشویی ولی دسشویی نبود خلاصه کل باغو گشتیمو پیدا کردیم بیچاره مرد تا دسشویی پیدا شه دلم واسش خیلی سوخت بعد رفتم پیشه بقیه عکس انداختیمو کلی جمعو بهم ریختم بعد رفتم بالایکوه که دیگه مدیرمون اومد منو کشید پایین و گفت تو یه دفعه دیگه کوه نوردی ،صخره نوردی کن و از درخت بالا برو و تو اب شنا کن من میدونم با تو منم گفتم چشم سرگرد ولی نزدیک بود بزنتمبعد رفتیم یه جا کلی عکس گرفتیم بعد یه برکه بود اون پشت من رفتم ازش دو تا قورباغه گرفتم و یه لاکپشت برکه ای اروپا ولی میدونستم اینجا خوشبخت ترن ولشون کردم و دستم رو حساتبی شستم . البته شستن چه عرض کنم سابیدم بعد رفتیم پیش جناب ابهت که عقاب بود تا میمد طرف ما همه از پشت قفس دو متر دور میشدن ولی من بهش یه جوجه دادم (مرده بود ) حیف که تو عکس خودم هم هستم واگرنه میزاشتم خلاصه کلی عکس گرفتیم و بازی کردیم و الان اومدم دارم واسه شما مینویسم

من طرف Sahra 5/8/2010, 10:21

چقدر شما میخورین زمین خیلی خوشحال

شما چند سالتونه؟کلاس چندم هستین؟کدوم شهر هستین؟باغ گلها کجاست؟ لبخند

من طرف meshkyvapany 5/10/2010, 09:01

صحرا جون این خوردن زمین از همنشنی با دوستای گلم هست چون فقط هول میدن بعد خودم هم زیا د از درو دیوار میرم بالا

کرجم و پاک گل تو پاک چمرانه سنم هم ...

من طرف Sahra 5/10/2010, 09:10

خوشوقتیم پارنیا خانم
بد نیست اینجا هر کسی یک خاطره از دوران مدرسه اش بنویسه

من طرف meshkyvapany 5/10/2010, 12:29

خب صحرا جون فک کنم تعداد دانش اموزا کم باشه عزیزم
راستی منم خوشوفتم

من طرف Sahra 5/10/2010, 12:31

پارنیا خانم
دانش آموزان قدیم را میگم
ولی دانش آموز هم کم نداریم لبخند

من طرف meshkyvapany 5/10/2010, 12:34

eeeeeeeee
اصصلا حواسیم نبود شما هم یه زمان مثل من بودید خیلی خوشحال

من طرف setareh 5/11/2010, 01:14

eeeeeeeeeeeeeeeeee.

خيلي دوران خوبيه.لذت ببر عزيزم.من دوس ندارم تابستون بياد و از دوستام جدا شم از الان زانوي غم بغل گرفتم كه خدا كنه اصلا تابستون نياد!!!!!!!!!!!

من طرف niloofar20 5/11/2010, 03:09

منم با اینکه دوران مدرسه ام رو دوست نداشتم ولی خیلی وقتا دلم واسه شیطنتهامون تنگ میشه. خوب از دوران مدرسه لذت ببرین چون دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه.

من طرف فریده 5/11/2010, 03:21

خوبه دوستان از مدرسه راضی هستن. من که از دوران دبیرستان متنفرم از بس که اذیت می کردن هر روز یک بساطی داشتیم. آخه من سال 67 وارد دبیرستان شدم و بدترین زمان برای سخت گیریهای بیخود. کلاً همه دوستام از اون زمان بدشون میاد

من طرف Sahra 5/11/2010, 05:37

منظورم خاطرات جالب و خوب بود.

من طرف فریده 5/11/2010, 05:48

مهتاب جون شما هم باید تو اون سالها حسابی اذیت شده باشین درسته؟؟؟

من طرف Sahra 5/11/2010, 05:56

آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلكه تعبیر و تفسیر ما از آن است

:m/:

یه روز با مدرسه در باغ گلها

یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها

رد: یه روز با مدرسه در باغ گلها