گفتگو تلفنی با خدا
گفتگو تلفنی با خدا
الو سلام منزل خداست؟ این منم مزاحمی كه آشناست. هزار دفعه ایاین شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یك صداست. شما كه گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما كه میرسد حساب بندهایتان جداست؟الو...دوباره قطع و وصل تلفن ام شروع شد خرابی از دل من است یا كه عیب از سیم هاست چرا صدایتان نمیرسد كمی بلندتر صدای من چطور؟خوب و صاف و واضح و رساست؟ اگر اجازه میدهی برایت درد دل كنم .شنیده ام كه گریه بر تمام دردها شفاست .دل مرا بخوان
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6
رد: گفتگو تلفنی با خدا
محمد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 7
رد: گفتگو تلفنی با خدا
هیچی خدا جون حرف های منو نمیشنوه شایدم مشکل از منه من شاید بندهی خوبی نیستم
شمارشم از 118 دلت بپرس
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6
رد: گفتگو تلفنی با خدا
اين مطلب آخرين بار توسط محمد در 9/28/2009, 15:00 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
محمد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 7
رد: گفتگو تلفنی با خدا
منظورتو نفهمیدم
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6
رد: گفتگو تلفنی با خدا
محمد- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 7
رد: گفتگو تلفنی با خدا
الوووو؟؟... خونه خداس؟؟ خدایا نزال بوزلگ شم ديده
الوووووووووو ... الو... شهلاممممممممم
منم ممو يا هل كس ديده شايت خووووووو
کسی اونجا نیسش خووووووو؟؟؟؟؟
هوووووووووم مگه اونجا خونه ی خدا نیسش ديده؟
په شلا کسی جواف نی ده؟
هانننننننننن
یهو یه سدای مهلبون! ... مسل اینکه سدای یه فلشتس . با کی کار داری کوچولو؟
خدا هسش؟ خوووووو باهاش قلال داشم ديده... قول داده امشب جوابمو بده ديده.
بگو من میشنوم .
کودک متعجب پرسید: خووووووووو مگه تو خدایی اسنشم ديده ؟خوووووو با خدا کال دالم ديده ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت : ینی خدام منو دوسي نداله ديده؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اسنشم اگه نگی خدا
باهام حلف بزنه گلیه میتونما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جونم خدای مهلبونم،خدای خشنگم میخاسم بهت بگم كه تو لو خدا نزال بوزولگ شم ديده تو لو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
هوووووووووووم
آخه خدا من خیلی تو لو دوسي دالم قد آامانم خوووووووو،ده تا دوسيت دالم .اگه بوززلگ شم نتونه مثه بخیه فلاموشت تونم خووووووووووو؟
نتونه یادم بله که یه لوزی بهت زنگ زتم ؟نتونه یادم بله هل شب باهات قلال داشم خووووووو؟مثه بخیه که بوزولگ شدن و حلف منو نی فهمن ديده خووووووو اسنشم.
مثه بخیه که بوزولگن و فکل میتونن من الکی میگم كه با تو دوسي أم خوووووووو . مگه ما با هم دوسي نیسیم؟پس شلا کسی حلفمو باول نمتونه ؟خدا شلا بوزولگا حلفاشون سخ سخه؟مگه اینتولی نی شه باهات حلف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت....
بگذارید تا می توانم بازی کنم
که فردا
با من بازی خواهند کرد
بگذارید بچه بمانم....
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6