به من گفت چرا اینقدر غمگین می نویسی؟!
به من گفت چرا اینقدر غمگین می نویسی؟!
به من گفت چرا اینقدر غمگین می نویسی؟!
آخه وقتی كسی نیست كه براش حرف بزنی!
وقتی كسی نیست سرتو بذاری روی شونه هاشو گریه كنی!
وقتی دستی نیست تا دست دلتو بگیره و آرومش كنه!
وقتی تنهایی و تنها مونست تنهایی هست!
وقتی حتی جرات اشك ریختن هم نداری!
وقتی یه دست برای یاری نداری!
وقتی یه نگاه نزدیك نداری!
!وقتی یه جمله نمی شنوی؟
وقتی حتی اسم خودمو نمیشنوم!
وقتی مهر و عشقو نمی بینم!
مجبورم ، مجبورم كه بنویسم
بذار بنویسم از دلتنگی هام ،از تنهایی هام ، بذار بنویسم از غم هام و غصه هام ، بذار بنویسم از سكوت زندگی
میخوام بنویسم از بلندی دیوارها ، دیوار غم.
بذار بنویسم از كوتاهی مهر و محبت ها ، بذار این اشكای من بغل كنن این كاغذ سفید رو. بذار ، بذار اشك بریزم شاید شسته بشه این غمها از دفتر خاطرات این دنیام ، شاید اشكها پاك كنند غصه های سیاه را ، شاید دیگه محو بشه غم و غصه ، سكوت و تنهایی، درد و رنج ، درد و درد و درد
شاید دیگه پاك شدند از دفتر خاطراتم . اما
اما چه كنم با خاطره های خودم خدایا چكار كنم با این درد بی درمان
سارا س- دوست گفتگوی لاک پشتی
- تشکر : 6
» آموزش دعا نویسی ساکن کردن زن در خانه (طنز)
» حرکت وبلاگ نویسی جهانی با موضوع آب آشامیدنی - Blog Action Day 2010 Water