گفتگوی لاک پشتی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

داستان های ملا نصرالدین

اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:40

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty رد: داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:41

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.
MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty رد: داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:42

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!
MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty رد: داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:42

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟
MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty رد: داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:43

داستان مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.
MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty رد: داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:44

داستان پرواز در اسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!
MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty رد: داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:44

داستان درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!
MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان های ملا نصرالدین Empty رد: داستان های ملا نصرالدین

پست من طرف MohammadRN 10/2/2010, 17:45

داستان قیمت حاکم
روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!
MohammadRN
MohammadRN
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی
مدیرکل گفتگوی لاک پشتی

گروه گرافیک گفتگوی لاک پشتی
تشکر : 144

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد